Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (36 milliseconds)
English
Persian
asterisk
با ستاره نشان کردن
asterisks
با ستاره نشان کردن
Other Matches
silver star
نشان ستاره نقره یا عالیترین نشان خدمتی
asterisks
نشان ستاره
asterisk
نشان ستاره
asterism
نشان ستاره
star spangled
ستاره نشان
star
نشان ستاره اختر
starred
نشان ستاره اختر
campaign star
نشان جنگی ستاره
stars
نشان ستاره اختر
double star
ستاره مزدوج ستاره دوتایی ستاره دوگانه
binary star
ستاره دوگانه ستاره دوتایی ستاره مزدوج
Lesghi star
ستاره لسگی
[این طرح را ستاره شاهسون نیز می نامند و در فرش های ترکیه و قفقاز و ایران بکار می رود. خود طرح از یک ستاره هشت وجهی با چهار فلش به سمت داخل تشکیل می گردد.]
dog star
ستاره شعرای یمانی ستاره کاروان کش
planets
ستاره سیار ستاره بخت
planet
ستاره سیار ستاره بخت
concentrator
وسیله ابتدایی شبکه که حاوی توپولوژی منط قی است و گره ها متصل اند ولی هر بازوی ستاره به عنوان حلقه فیریکی به وسیله ستاره وصل است
stelliform
ستاره وار ستاره وش
marks
نشان کردن نشان
mark
نشان کردن نشان
puncuation
نشان گذاری نقطه و نشان هایی که برای بخش ها بکار میرود
garters
عالی ترین نشان انگلیس بنام نشان بندجوراب
garter
عالی ترین نشان انگلیس بنام نشان بندجوراب
discretionary
خط پیوندی که نشان دهنده قط ع شدن کلمه در آخر خط است ولی در حالت معمولی نشان داده نمیشود
scarry
دارای نشان داغ یا نشان جراحت وزخم
introduces
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduced
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introducing
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduce
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
inductive earthing
زمین پیچکی زمین کردن نقطه ستاره بایک بوبین
sight
نشان کردن
to draw a beads on
نشان کردن
to take a
نشان کردن
sights
نشان کردن
ear mark
نشان کردن
symbolises
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolising
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolize
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolized
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolizes
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolizing
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolised
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
stamp on the mind
خاطر نشان کردن
to impress on the mind
خاطر نشان کردن
to sight gun
نشان کردن اسلحه
inlay
گوهر نشان کردن
inlaying
گوهر نشان کردن
inlays
گوهر نشان کردن
dagger
خنجر نشان کردن
to aim ones gun at
باتفنگ نشان کردن
to have a shy at
باسنگ نشان کردن
trace
رد یابی کردن نشان
traces
رد یابی کردن نشان
traced
رد یابی کردن نشان
to stamp on the mind
خاطر نشان کردن
daggers
خنجر نشان کردن
point
خاطر نشان کردن
to imprint on the mind
خاطر نشان کردن
represents
بیان کردن نشان دادن
sights
دید زدن نشان کردن
to set out
نشان دادن تعیین کردن
displays
نشان دادن ابراز کردن
project
فاهر کردن نشان دادن
displayed
نشان دادن ابراز کردن
displaying
نشان دادن ابراز کردن
sight
دید زدن نشان کردن
represented
بیان کردن نشان دادن
represent
بیان کردن نشان دادن
projects
فاهر کردن نشان دادن
display
نشان دادن ابراز کردن
suspension ribbon
لنت اویزان کردن نشان
projected
فاهر کردن نشان دادن
earmarks
نشان کردن اختصاص دادن
earmark
نشان کردن اختصاص دادن
marking
نشان دار سازی نشان
poniter
نشان دهنده نشان گیرنده
markings
نشان دار سازی نشان
flag
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flags
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
to give publicity to
بعموم نشان دادن یا معرفی کردن
demonstrated
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
belied
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belying
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belie
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
simulating
تقلید نشان دادن وانمود کردن
simulate
تقلید نشان دادن وانمود کردن
simulates
تقلید نشان دادن وانمود کردن
demonstrate
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
demonstrating
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
belies
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
demonstrates
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
stamps
نشان دار کردن کلیشه زدن
stamp
نشان دار کردن کلیشه زدن
damaskeen
ابدارکردن زرنشان یاسیم نشان کردن
brazen
بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
featuring
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
features
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
featured
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
feature
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
punctuates
نشان گذاری کردن نقطه دار
brazenly
بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
punctuate
نشان گذاری کردن نقطه دار
punctuating
نشان گذاری کردن نقطه دار
punctuated
نشان گذاری کردن نقطه دار
refers
اشاره کردن نشان کردن
highlighting
نشان کردن پررنگ کردن
referred
اشاره کردن نشان کردن
refer
اشاره کردن نشان کردن
milestone
بامیل خود شمار نشان گذاری کردن
cerebrate
فعالیت مغزی را نشان دادن فکر کردن
milestones
بامیل خود شمار نشان گذاری کردن
gems
سنگ گران بها جواهر نشان کردن
gem
سنگ گران بها جواهر نشان کردن
to prove oneself
نشان دادن
[ثابت کردن]
توانایی انجام کاری
to check off
رسیدگی کردن ودرصورت درستی باخط نشان گذاردن
conceal
پنهان کردن یا نشان ندادن اطلاعات یا گرافیک به کاربر
conceals
پنهان کردن یا نشان ندادن اطلاعات یا گرافیک به کاربر
hyphens
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphen
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
religionize
دینداری زیاد نشان دادن مذهبی یا مذهب دار کردن
supervisory
1-سیگنالی که نشان میدهد آیا مدار مشغول است یا خیر. 2-سیگنالی که وضعیت وسیله را نشان میدهد
to impress a mark on something
نشان روی چیزی گذاردن چیزیرا نشان گذاردن
autos
توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
auto
توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
images
نقش کردن تصویر کردن نشان دادن تصویر
stars
ستاره
asterisks
ستاره
star
ستاره
asterisk
ستاره
stellar
پر ستاره
starless
بی ستاره
aster
ستاره
starred
ستاره
target materials
مواد و وسایل بردن هدفهاروی نقشه یا نشان دادن ومشخص کردن انها روی طرحها
pipped
ستاره سردوش
shooting stars
ستاره ثاقب
shooting star
ستاره ثاقب
day star
ستاره بامداد
star finder
ستاره یاب
daystar
ستاره بامداد
lunette
ستاره صغیر
star spangled
مزین به ستاره
lucifer
ستاره بامدادی
star connection
اتصال ستاره
d. star
ستاره جفتی
medusa
ستاره دریایی
pipping
ستاره سردوش
morning star
ستاره بامدادی
pips
ستاره سردوش
mars
ستاره مریخ
morning star
ستاره صبح
moring star
ستاره بامداد
asteroid
شبیه ستاره
y network
شبکه ستاره
asteroids
شبیه ستاره
y winding
اتصال ستاره
star voltage
ولتاژ ستاره
y voltage
ولتاژ ستاره
star washer
واشر ستاره ای
farsi be engilisi
ارایشگاه ستاره
sea pad
ستاره دریایی
fixed star
ستاره ثابت
gaint star
ستاره غول
georgium sidus
ستاره جرج
astronomers
ستاره شناس
astronomer
ستاره شناس
supergaint
ستاره ابرغول
hexagram
ستاره شش وجهی
goats
ستاره جدی
goat
ستاره جدی
hesper
ستاره مغرب
finger fish
ستاره دریایی
evening star
ستاره شامگاهی
lodestar
ستاره قطبی
star bit
بیت ستاره
lodestaror load
ستاره قطبی
starlet
ستاره کوچک
starlet
ستاره کوره
starlike
ستاره مانند
lodestar
ستاره راهنما
astral
شبیه ستاره
loadstar
ستاره راهنما
loadstar
ستاره قطبی
stelliform
بشکل ستاره
dwarf star
ستاره کوتوله
hesperus
ستاره شام
astronmer
ستاره شناس
polaris
ستاره قطبی
nova
فانی ستاره
pluto
ستاره پلوتو
rolling stone
<idiom>
ستاره سهیل
planetesimal
کوچک ستاره
cameleopardalis
ستاره زرافه
polaris
ستاره جدی
an infinitude of stars
تعدادنامحدودی ستاره
astronavigation
ستاره نوردی
asteroidal
مانند ستاره
companion
ستاره ندیم
proto star
پیش ستاره
starfish
ستاره دریایی
asterial
ستاره شکل
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com