Dictiornary-Farsi | با سعی و جدیت شروع بکارکردن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
pitch in	با سعی و جدیت شروع بکارکردن


Other Matches

set out	شروع بکارکردن
intentness	جدیت
activeness	جدیت
seriousness	جدیت
enthusiasm	جدیت
enthusiasms	جدیت
gravity	جدیت
competency	جدیت
earnestness	جدیت
actions	جدیت
action	جدیت
impressment	جدیت حرارت
acting	بازیگری جدیت
competence	روح تلاش جدیت
competed	تلاش و جدیت کردن
competes	تلاش و جدیت کردن
compete	تلاش و جدیت کردن
sink one's teeth into <idiom>	با جدیت دنبال کاری رفتن
set up	مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
sail in	با جدیت و اطمینان بکاری مبادرت کردن
o quake at work and sweet at meals. <proverb>	به وقت کار,جدیت ,بهنگام غذا,رئوفت.
to leave yourself open to the charge of lacking seriousness	خود را در معرض اتهام فاقد جدیت بودن گذاشتن
start off	شروع کردن شروع شدن
launching area	منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
initiation	شروع کار شروع
inchoation	شروع
incipience or ency	شروع
beginning	شروع
openings	شروع
onset	شروع
opening	شروع
kick-off <idiom>	شروع
Redo it. Do it over again.	از سر شروع کن
beginnings	شروع
kick off	شروع
right of begin	حق شروع
inception	شروع
get-go <idiom>	شروع
open fire	شروع
restart	شروع دوباره
line of departure	خط شروع حمله
scratch line	خط شروع مسابقه
attempt	شروع به جرم
set in	شروع کردن
jump off	شروع بحمله
jump off	شروع حمله
launch an attack	شروع حمله
attempted	شروع به جرم
lis mota	شروع دعوی
starter	شروع کننده
restart	شروع مجدد
put in hand	شروع کردن
rise and shine	شروع بیداری
starters	شروع کننده
proceed with deliberations	شروع مذاکرات
splash line	خط شروع غواصی
initial point	نقطه شروع
incipit	شروع و اغاز
kick off	شروع حمله
headstart	امتیاز در شروع
outbreak	شروع حادثه
alphas	اغاز شروع
resumption	تجدید شروع
germinating	شروع به رشدکردن
germinates	شروع به رشدکردن
germinated	شروع به رشدکردن
germinate	شروع به رشدکردن
sortie	شروع حرکت
burgeons	شروع برشدکردن
burgeoning	شروع برشدکردن
alpha	اغاز شروع
origins	نقطه شروع
initials	نقط ه شروع
initialling	نقط ه شروع
initialled	نقط ه شروع
initialing	نقط ه شروع
initialed	نقط ه شروع
initial	نقط ه شروع
outbreaks	شروع حادثه
began	شروع کرده
origin	نقطه شروع
burgeoned	شروع برشدکردن
burgeon	شروع برشدکردن
attempted theft	شروع به سرقت
cold start	شروع سرد
commencer	شروع کننده
embarks	شروع کردن
embarking	شروع کردن
embarked	شروع کردن
embark	شروع کردن
firing line	خط شروع تیراندازی
hash mark	خط شروع مسابقه
dozy	شروع به فسادکرده
doziest	شروع به فسادکرده
sorties	شروع حرکت
value	نقط ه شروع
values	نقط ه شروع
valuing	نقط ه شروع
commencing	شروع کردن
commences	شروع کردن
commenced	شروع کردن
commence	شروع کردن
dozier	شروع به فسادکرده
attempting	شروع به جرم
embark upon	شروع کردن
trig	خط شروع مسابقه
take up <idiom>	شروع یک سرگرمی
get one's feet wet <idiom>	شروع کردن
to strike into	شروع کردن
get the ball rolling <idiom>	شروع چیزی
beginning of negotiations	شروع مذاکره
set about <idiom>	شروع کردن
beginning of message	شروع پیغام
start in <idiom>	شروع کار
shove off <idiom>	شروع ،ترک
attempts	شروع به جرم
come to <idiom>	شروع کاری
get off on the wrong foot <idiom>	بد شروع کردن
take on <idiom>	شروع به همکاری
take up <idiom>	شروع کردن
warm start	شروع گرم
start signal	علامت شروع
starting block	سکوی شروع
kick off <idiom>	شروع کردن
start of taxt	شروع متن
start of heading	شروع عنوان
zero	محل شروع
zeroes	محل شروع
zeros	محل شروع
start key	کلید شروع
start element	عنصر شروع
start bit	بیت شروع
starting gate	دروازه شروع
starting platform	سکوی شروع
streek	شروع کردن
tee off	شروع کردن
beginning of message	شروع پیام
terminus a que	نقطه شروع
touch off <idiom>	شروع کاری
here goes nothing <idiom>	آماده شروع
to start from the beginning [to start afresh]	از آغاز شروع کردن
start	آغاز [ابتدا] [شروع]
gates	دروازه شروع اسکی
gate	دروازه شروع اسکی
begun	شروع کرده یا شده
redoes	شروع مجدد از ابتدا
redo	شروع مجدد از ابتدا
redid	شروع مجدد از ابتدا
to break into a run	شروع کردن به دویدن
redone	شروع مجدد از ابتدا
proem	مقدمه سخنرانی شروع
to go [fall] together by the ears [outdated] <idiom>	شروع به دعوی کردن
to start	شروع کردن به دویدن
redoing	شروع مجدد از ابتدا
to start [for]	شروع کردن رفتن [به]
commencement of employment	زمان شروع اشتغال
staging area	منطقه شروع عملیات
launch an attack	اجرای حمله شروع تک
track production	شروع تعقیب هدف
trailhead	نقطه شروع مسیر
kick off	شروع مسابقه فوتبال
tune up	شروع باواز کردن
warm up	شروع کردن به کار
self-starter	خودبخود شروع شونده
self-starters	خودبخود شروع شونده
To start from scratch .	از هیچ شروع کردن
initial point	نقطه شروع عملیات
launching area	منطقه شروع حمله
line haul	کشیدن نخ در شروع ماهیگیری
to open fire	شروع به اتش کردن
som	شروع پیام essage
preflight	قبل از شروع پرواز
post time	زمان شروع اسبدوانی
post position	محل اسب در شروع
pitch in	شروع به خوردن غذاکردن
thrust line	خط شروع حمله ناگهانی
pipe up	شروع به نی زدن کردن
to f. a laughing	شروع بخنده کردن
open fire	شروع به تیراندازی کردن
to gather way	شروع بحرکت کردن
come to blows <idiom>	شروع به جنگیدن کردن
dig in <idiom>	شروع به خوردن کردن
start up <idiom>	بازی را شروع کردن
postponemnet of inception	تعویق شروع کار
burst advertising	شروع تبلیغات شدید
bomb out	شروع شیرجه از هواپیما
attempting to steal	شروع کردن به سرقت
attempting to inflict injury	شروع به ایراد جرح
attempter	شروع کننده به جرم
attempted murder	شروع به قتل عمد
atemmpting the imposible	شروع به جرم محال
start the ball rolling <idiom>	شروع انجام کار
get off the ground <idiom>	شروع خوب داشتن
d day	روز شروع عملیات
get down to <idiom>	رسیدن به نقطه شروع
get in on the ground floor <idiom>	ازابتدا شروع کردن
get set <idiom>	آماده شروع شدن
h hour	ساعت شروع عملیات
gather sternway	شروع به عقب رفتن
gather headway	شروع به جلو رفتن