Dictiornary-Farsi | با صدا بزمین افتادن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
to clatter down	با صدا بزمین افتادن


Other Matches

to fall on ones knees	بیرون افتادن بلابه افتادن
aground	بزمین
to laylow	بزمین زدن
to knock down	بزمین زدن
to hurl down	بزمین زدن
to hew down	بزمین افکندن
to lick the dust	بزمین خوردن
to set down	بزمین گذاشتن
fells	بزمین زدن
felling	بزمین زدن
felled	بزمین زدن
land	بزمین نشستن
to measure one'd length	رو بزمین خوابیدن
To fall head first .	با سر بزمین خوردن
To stamp the ground .	با پا بزمین کوبیدن
ground	بزمین نشستن
fell	بزمین زدن
land vi	بزمین رسیدن
set down	بزمین گذاشتن
overbear	بزمین زدن
landed	وابسته بزمین
to cast down	بزمین زدن
knock down	باضربت بزمین کوبیدن
the horse paws the ground	اسب سم بزمین میزنند
rootle	پوز بزمین زدن
to bring to ruin	فناکردن بزمین زدن
geomorphic	شبیه بزمین زمینی
The plan landed .	هواپیما بزمین نشست
captive balloon	بالون بزمین بسته
landing	بزمین نشستن هواپیما
landings	بزمین نشستن هواپیما
lobbing	چیزی راسنگین بزمین زدن
stratus	ابر گسترده ونزدیک بزمین
lobbed	چیزی راسنگین بزمین زدن
lob	چیزی راسنگین بزمین زدن
handstands	دست ها بزمین وپاهادر هوا
handstand	دست ها بزمین وپاهادر هوا
floored	بزمین زدن شکست دادن
floor	بزمین زدن شکست دادن
trailers	گیاهی که بزمین یا در ودیوار میچسبد
lobs	چیزی راسنگین بزمین زدن
to lay by the heels	در بند نهادن بزمین زدن
to lay down ones arms	سلاح خودرا بزمین گذاشتن
floors	بزمین زدن شکست دادن
fall out	ذرات رادیواکتیوی که از جو بزمین میریزد
trailer	گیاهی که بزمین یا در ودیوار میچسبد
click	صدای حاصله از خوردن سم اسب بزمین
kite balloon	یکجوربالن بزمین بسته که به بادبادک درازمیماند
clicked	صدای حاصله از خوردن سم اسب بزمین
clicks	صدای حاصله از خوردن سم اسب بزمین
ventre a terre	سراسیمه باشتاب هرچه بیشتر شکم بزمین
to knock down	زمین زدن بامشت بزمین انداختن ازپادراوردن
land tie	تیر یا جرزی که قسمتی ازدیوار را بزمین اتصال میدهد
punts	ضربه با پا باانداختن توپ بزمین و ضربه زدن پیش ازتماس ان با زمین
punted	ضربه با پا باانداختن توپ بزمین و ضربه زدن پیش ازتماس ان با زمین
punt	ضربه با پا باانداختن توپ بزمین و ضربه زدن پیش ازتماس ان با زمین
predial slaves	بردگان وابسته بزمین بردگان زراعتی
steer roping	کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
fall	افتادن
prostrating	افتادن
oppose	در افتادن
To go out o fashion .	از مد افتادن
founders	از پا افتادن
foundering	از پا افتادن
to bite the dust	افتادن
foundered	از پا افتادن
out of breath <idiom>	به هن هن افتادن
drop back	افتادن
founder	از پا افتادن
To do something in a pique .	سر لج افتادن
to fall down	افتادن
to shank off	افتادن
plonk	افتادن
plonked	افتادن
plonking	افتادن
plonks	افتادن
to fall off	افتادن
lag	پس افتادن
lags	پس افتادن
lagged	پس افتادن
to come a mucker	افتادن
lie	افتادن
to come a cropper	افتادن
lies	افتادن
clear itself	لا افتادن
prostrates	افتادن
tumbles	افتادن
topples	از سر افتادن
retard	پس افتادن
retarding	پس افتادن
retards	پس افتادن
toppled	از سر افتادن
toppling	از سر افتادن
tumble	افتادن
tumbled	افتادن
score	خط افتادن
prostrate	افتادن
prostrated	افتادن
scores	خط افتادن
topple	از سر افتادن
lied	افتادن
scored	خط افتادن
lapse vi	افتادن
to be thrown	افتادن
to be deferred	پس افتادن
opposes	در افتادن
to be off ones feed	افتادن
overlap	رویهم افتادن
befall	اتفاق افتادن
overlap	روی هم افتادن
to get oneself into trouble	بزحمت افتادن
to get out of breath	ازنفس افتادن
to get ahead of	پیش افتادن از
overlapped	رویهم افتادن
lags	عقب افتادن
to fall out	بیرون افتادن
to gain a over	پیش افتادن از
to get into trouble	بزحمت افتادن
befallen	اتفاق افتادن
lagged	عقب افتادن
chance	اتفاق افتادن
tail away	عقب افتادن
befell	اتفاق افتادن
befalls	اتفاق افتادن
chanced	اتفاق افتادن
chances	اتفاق افتادن
chancing	اتفاق افتادن
befalling	اتفاق افتادن
lag	عقب افتادن
to fall into error	دراشتباه افتادن
overlapped	روی هم افتادن
predicament position	بخطر افتادن
obsolesce	ازرواج افتادن
nutate	پایین افتادن
lose ground	عقب افتادن
precess	جلو افتادن
to be deferred	عقب افتادن
to be derailed	از خط بیرون افتادن
hap	اتفاق افتادن
going away	پیش افتادن
to be reduced to poverty	بگدائی افتادن
get ahead	جلو افتادن
dump	با صدا افتادن
out act	پیش افتادن از
taking precedence	جلو افتادن
prolapse	پایین افتادن
prostration	بخاک افتادن
push off	راه افتادن
running off	از خط بیرون افتادن
shend	جلو افتادن از
stand over	عقب افتادن
outpace	پیش افتادن از
to stand over	عقب افتادن
outmatch	پیش افتادن از
outmarch	پیش افتادن از
superannuate	ازمد افتادن
fall out	اتفاق افتادن
dry up	خشک افتادن
drop behind	عقب افتادن از
outrun	پیش افتادن
to draw the c. forth	پرده افتادن
to dry up	خشک افتادن
plumb	شاقولی افتادن
poops	از نفس افتادن
poop	از نفس افتادن
to fall crash	افتادن وباصداخردشدن
overlaps	روی هم افتادن
outrunning	پیش افتادن
outruns	پیش افتادن
desexualize	از مردی افتادن
desex	از مردی افتادن
to cast oneself down prostrate	بخاک افتادن
come to pass	اتفاق افتادن
come about	اتفاق افتادن
coaptation	بهم افتادن
to come into operation	بکار افتادن
betide	اتفاق افتادن
overlaps	رویهم افتادن
surpass	پیش افتادن از
sinks	گود افتادن
sink	گود افتادن
To be out out of breath . To lose ones wind .	از نفس افتادن
To be lost . To disappear .	ازمیان بر افتادن
break down <idiom>	ازکار افتادن
take place <idiom>	انفاق افتادن
take the rap <idiom>	به تله افتادن
in the soup <idiom>	در دردسر افتادن
overtakes	پیش افتادن از
overtaken	پیش افتادن از
To pick on someone . To have it in for someone .	با کسی لج افتادن
to be out of puff	از نفس افتادن
postponing	بتعویق افتادن
postpones	بتعویق افتادن
postponed	بتعویق افتادن
postpone	بتعویق افتادن
crashed	از کار افتادن
crashes	از کار افتادن
crashing	از کار افتادن
crashingly	از کار افتادن
To follow ( trail, chase) someone.	پی کسی افتادن