Dictiornary-Farsi | با عجله بر گشتیم ایستگاه قطار | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
We rushed ( hurried ) back to the train station.	با عجله بر گشتیم ایستگاه قطار


Other Matches

railway station	ایستگاه قطار
in the centre near the railway station	در مرکز شهر نزدیک ایستگاه قطار
I want to leave the car in the railway station	من میخواهم اتومبیل را در ایستگاه قطار تحویل بدهم.
We painted the town red .	تمام شهر را گشتیم ( تماشا کردیم )
to limber up	پیش قطار و پس قطار توپ رابهم بستن
to limber up a gun carriage	پیش قطار و پس قطار توپ رابهم بستن
primary	وضعیت این ایستگاه موقت است و از یک ایستگاه به دیگری ارسال میکند
imethod	روش ارسال پیام یک طرفه ازیک ایستگاه به ایستگاه دیگر
relateral tell	مبادله پیام بین دو ایستگاه بااستفاده از ایستگاه واسطه
dial up	استفاده از یک شماره گیر یا دکمه فشاری تلفن برای ایجاد مکالمه تلفنی ایستگاه به ایستگاه
aeronautical station	ایستگاه ناوبری هوایی ایستگاه خدمات هوانوردی
string	یک سری پیام که از یک ایستگاه به ایستگاه دیگرارسال میشود
transponder	تقویت کننده مستمر روی یک ماهواره که سیگنالها را ازیک ایستگاه زمینی دریافت کرده و انها را به ایستگاه گیرنده منعکس میکند
air station	ایستگاه عکس برداری هوایی نقطه تمرکز عکسبرداری هوایی ایستگاه هواشناسی
all weather air station	ایستگاه هواشناسی عمومی ایستگاه هواشناسی همه هوایی
multigage	قطار راه اهن چند ریله قطار چند ریله
declinating station	ایستگاه اندازه گیری انحراف مغناطیس دستگاهها ایستگاه اندازه گیری انحراف
unhurriedly	بی عجله
snaps	عجله
snapping	عجله
hustles	عجله
hustled	عجله
snapped	عجله
snap	عجله
hustle	عجله
unhurried	بی عجله
hasty	با عجله
hurries	عجله
speed	عجله
speeding	عجله
post-	عجله
hurriedness	عجله
speeds	عجله
posts	عجله
hastiness	عجله
forwardness	عجله
in a hurry	در عجله
hustling	عجله
posted	عجله
haste	عجله
post	عجله
hurrying	عجله
hurry	عجله
survey station	ایستگاه نقشه برداری ایستگاه کنترل نقشه برداری
haste	عجله کردن
hotfoot	عجله کردن
busks	عجله کردن
busking	عجله کردن
busked	عجله کردن
busk	عجله کردن
stour	کشمکش عجله
speeder	عجله کننده
shuffle off	به عجله برداشتن
hurry up	عجله کنید
make a hurry	عجله کنید
birr	عجله وسرعت
in a hurried state	در حال عجله
hying	عجله کردن
hold hard	عجله نکنید
hie	عجله کردن
festinate	عجله کردن
to make a hurry	عجله کردن
to make haste	عجله کردن
I'm in a hurry.	من عجله دارم.
expeditious	از روی عجله
in a rush <idiom>	عجله داشتن
in a hurry <idiom>	عجله داشتن
step on the gas <idiom>	عجله کردن
step on it <idiom>	عجله کردن
get one's rear in gear <idiom>	عجله کردن
get cracking <idiom>	عجله کردن
get a move on <idiom>	عجله کردن
hurrying	عجله کردن
hurry	عجله کردن
expedience	عجله کارمهم
expediency	عجله کارمهم
hurries	عجله کردن
to be pressed for time	عجله داشتن
take your time	عجله نکن
precipitous	از روی عجله
to be under deadline pressure	عجله داشتن
I'm in a hurry.	من عجله دارم
one-two <idiom>	عجله کار شیطونه
make a beeline for something <idiom>	با عجله به جایی رفتن
sketchy	از روی عجله ناقص
sketchiest	از روی عجله ناقص
sketchier	از روی عجله ناقص
snatchy	با عجله انجام شده
Hurry up !Step on it ! Come on!	یا الله عجله نکن !
sketchily	از روی عجله ناقص
Why all this rush ?	عجله ات برای چیست ؟
I am in a great hurry . I am pressed for time .	خیلی عجله دارم
he is in a hurry to go	عجله دارد برفتن
get a wiggle on <idiom>	عجله کردن با شتاب رفتن
rushing	حمله کردن هجوم با عجله
rushed	حمله کردن هجوم با عجله
rush	حمله کردن هجوم با عجله
slap together <idiom>	به عجله وبی مراقبت واداشتن
take one's time <idiom>	انجام کاری بدون عجله
Come on, shake a leg!	عجله بکن! [اصطلاح روزمره]
throw together <idiom>	عجله داشتن ومراقب نبودن
i am in a hurry for it	عجله دارم یا در شتاب هستم
jotting	چیزیکه با عجله نوشته شده
to shake a leg <idiom>	عجله کردن [اصطلاح روزمره]
Get a move on!	یکخورده عجله بکن! [اصطلاح روزمره]
There is no hurry , there is plenty of time .	عجله نکنید وقت زیاد داریم
I'll get there when I get there. <proverb>	حالا امروز نه فردا [عجله ای ندارم]
to decamp	با عجله و پنهانی [جایی را] ترک کردن
spot checks	سرسری وبا عجله رسیدگی کردن
spot check	سرسری وبا عجله رسیدگی کردن
to skive off early [British English]	با عجله و پنهانی [جایی را] ترک کردن
colleagues	هم قطار
row	قطار
trains	قطار
tandems	قطار
tandem	قطار
rowed	قطار
rows	قطار
string	قطار
colleague	هم قطار
conpanion	هم قطار
train	قطار
file	قطار
filed	قطار
trained	قطار
compeer	هم قطار
locomotive driver [British E]	راننده قطار
train driver	راننده قطار
in a row	قطار شده
i lost the train	به قطار نرسیدم
light engineh	لوکوموتیو بی قطار
cross belt	قطار حمایل
electric train	قطار برقی
locomotive engineer [American E]	راننده قطار
railroad engineer [American E]	راننده قطار
train operator [American E]	راننده قطار
locomotive operator [British E]	راننده قطار
pulse train	قطار تپشها
freight train	قطار باری
freight trains	قطار باری
The train ran off the rails.	قطار از خط خارج شد
When does the train arrive?	قطار کی می رسد؟
wagon master	رئیس قطار
wave train	قطار موج
error burst	قطار خطاها
train ride	گردش با قطار
sleeping carriage	خوابگاه قطار
train of waves	قطار موج
row	قطار راسته
truck	واگن قطار
trucked	واگن قطار
trucking	واگن قطار
trucks	واگن قطار
primer	پیش قطار
goods train	قطار باربری
primers	پیش قطار
trains	پیش قطار
trained	پیش قطار
train	پیش قطار
goods trains	قطار باربری
ranks	قطار رشته
prime movers	پیش قطار
rank	قطار رشته
prime mover	پیش قطار
ranked	قطار رشته
rows	قطار راسته
rowed	قطار راسته
buggie	پیش قطار توپ
a thorugh train	قطار بدون توقف
i lost the train	قطار را از دست دادم
caboose	اطاق کارگران قطار
dining car	واگن رستوران قطار
dining cars	واگن رستوران قطار
parlor car	سالن استراحت قطار
intercity train	قطار بین شهری
for	تحویل روی قطار
goods trains	قطار حمل کالا
goods train	قطار حمل کالا
streamliner	قطار سریع وشیک
the train runs without a stop	قطار بدون ایست
time bill	برنامه حرکت قطار
When wI'll the train arrive ?	چه وقت قطار می آید ؟
buffer-bar [railway]	ضرب خور [قطار]
train journey from ... over ... to ...	مسافرت با قطار از ... از راه ... به ...
tram [British E]	قطار برقی خیابان
tramcar [British E]	قطار برقی خیابان
trolley [American E] [old-fashioned]	قطار برقی خیابان
streetcar [American E] [old-fashioned]	قطار برقی خیابان
trolleycar [American E] [old-fashioned]	قطار برقی خیابان
rushed	برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rush	برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushing	برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
sites	ایستگاه
station	ایستگاه
stand	ایستگاه
sited	ایستگاه
site	ایستگاه
stations	ایستگاه
stationed	ایستگاه
The train came in on time .	قطار به موقع رسید ( سروقت )