Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (33 milliseconds)
English
Persian
batch
با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
batches
با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
Other Matches
dosing machine
دستگاه تقسیم کننده با مقیاس
divisional
مربوط به تقسیم
nominal scale
شاخص مقیاس اسمی مقیاس غیر واقعی مقیاس تقریبی
eutherian
مربوط به تقسیم بندی بزرگ پستانداران
subdivides
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
deformation work
عملیات مربوط به تغییر شکل
operational
قابل استفاده مربوط به عملیات
arithmetic
مربوط به توابع ریاضی از قبیل جمع و تفریق و تقسیم و ضرب
cryptologistics
امور لجستیکی مربوط به عملیات رمز
national command
یکان یا قسمت نظامی مربوط به هر ملت در عملیات چندکشور
national component
هر کدام از نیروهای مسلح مربوط به هر ملت در عملیات چند کشوری
watershed management
کلیه عملیات مربوط به اصلاح و نگهداری و بهره برداری از انجیرها
event driven
برنامه کامپیوتری یا فرآیند که هر مرحله اجرا مربوط به عملیات خارجی است
anodize
روش ساخت و عملیات مربوط به الومینیوم و الیاژهای ان توسط اکسیداسیون اندیک
armistise
متارکه جنگ عبارت است از توقف عملیات جنگی با موافقت طرفین محاربه اتش بس ممکن است کامل یعنی شامل کلیه عملیات جنگی و در جمیع میدانهای نبرد باشد و نیز ممکن است محلی یعنی فقط مربوط به قسمت معینی از میدان جنگ وبه مدت محدود باشد
barleycorn
مقیاس وزنی برابر 8460/0 گرم مقیاس طولی برابر5/8میلیمتر
rood
مقیاس سطحی معادل یک چهارم جریب مقیاس طولی که درانگلستان 7 الی 8 یارد است
psychological
عملیات روانی مربوط به روانشناسی روانشناسی
divisor
عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous
تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier
درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
scale
مقیاس کردن
scaling
مقیاس کردن
reconstitute
تنظیم مقیاس کردن
reconstituting
تنظیم مقیاس کردن
reconstitutes
تنظیم مقیاس کردن
reconstituted
تنظیم مقیاس کردن
centigrade temperature scale
مقیاس دمای سانتی گراد مقیاس دمای سلیسوس
scale factor
ضریب مقیاس نقشهای ضریب تبدیل مقیاس نقشه
to scale up or down
مقیاس چیزیرابزرگتر یاکوچکتر کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
reconstituted
تصحیح مقیاس کردن عکس یا نقشه
reconstituting
تصحیح مقیاس کردن عکس یا نقشه
reconstitute
تصحیح مقیاس کردن عکس یا نقشه
reconstitutes
تصحیح مقیاس کردن عکس یا نقشه
baseband
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
base band
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
farmgate type operations
رهبری اموزش و عملیات نیروی هوایی یک کشور تامرحله عملیات جنگی
buffered computer
کامپیوتری که عملیات ورودی و خروجی و عملیات پردازشی را بطور همزمان ارائه میدهد
trellis coding
روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
fractions
بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
fraction
بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
counter air
عملیات ضدهواپیمایی عملیات ضد فعالیت هوایی دشمن
anticrop operations
عملیات کاربرد افات کشاورزی در عملیات نظامی
counter air operations
عملیات ضد هواپیمایی عملیات ضد برتری هوایی دشمن
to share out
تقسیم کردن
separated
تقسیم کردن
compartment
تقسیم کردن
divide
تقسیم کردن
separates
تقسیم کردن
intersects
تقسیم کردن
shared
تقسیم کردن
give-and-take
<idiom>
تقسیم کردن
shares
تقسیم کردن
compart
تقسیم کردن
share
تقسیم کردن
compartments
تقسیم کردن
divides
تقسیم کردن
administered
تقسیم کردن
intersect
تقسیم کردن
distributing
تقسیم کردن
administer
تقسیم کردن
distributes
تقسیم کردن
aminister
تقسیم کردن
intersected
تقسیم کردن
administers
تقسیم کردن
separate
تقسیم کردن
administering
تقسیم کردن
distribute
تقسیم کردن
small-scale
طبلک کوچک مقیاس نقشه مقیاس کوچک
small scale
طبلک کوچک مقیاس نقشه مقیاس کوچک
tierce
به سه قسمت تقسیم کردن
autotomize
تقسیم خودبخود کردن
graduates
تقسیم بندی کردن
prorate
به نسبت تقسیم کردن
whack up
تقسیم به سهام کردن
graduating
تقسیم بندی کردن
fractionalize
تقسیم بجزء کردن
shires
به استان تقسیم کردن
cantons
به بخش تقسیم کردن
break down
تقسیم بندی کردن
shire
به استان تقسیم کردن
sector
جزء تقسیم کردن
distribute among the creditors in propor
به غرماء تقسیم کردن
compartmentation
تقسیم بندی کردن
fractionize
تقسیم بجزء کردن
partition
تقسیم افراز کردن
canton
به بخش تقسیم کردن
partitions
تقسیم افراز کردن
pull one's weight
<idiom>
کارها را تقسیم کردن
lot
تقسیم بندی کردن
graduate
تقسیم بندی کردن
thirds
به سه بخش تقسیم کردن
third
به سه بخش تقسیم کردن
sectors
جزء تقسیم کردن
sectors
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sector
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
apportion
تقسیم کردن تخصیص دادن
compartmentalizing
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalises
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
lot
کالا بقطعات تقسیم کردن
split
ترک برداشتن تقسیم کردن
admeasure
سهم دادن تقسیم کردن
compartmentalising
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
apportioning
تقسیم کردن تخصیص دادن
apportioned
تقسیم کردن تخصیص دادن
to d. with others
بادیگران تقسیم یاسهم کردن
compartmentalised
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalize
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
distributing
تقسیم کردن تعمیم دادن
allocating
تقسیم کردن اختصاص دادن
syllabify
تقسیم به هجای مقطع کردن
comparmentalize
به اپارتمانهای جداجدا تقسیم کردن
quadrat
به قطعات مستطیل تقسیم کردن
divisions
بخش رسته تقسیم کردن
allocate
تقسیم کردن اختصاص دادن
compartmentalizes
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
distribute
تقسیم کردن تعمیم دادن
allocates
تقسیم کردن اختصاص دادن
gerrymander
بطورغیر عادلانه تقسیم کردن
aliquot
بدوقسمت مساوی تقسیم کردن
pottion
تقسیم کردن سهم دادن از
apportions
تقسیم کردن تخصیص دادن
distributes
تقسیم کردن تعمیم دادن
division
بخش رسته تقسیم کردن
compartmentalized
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
dichotomize
بدو بخش تقسیم کردن
parcel
به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
parcels
به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
ratioing
کوچک و بزرگ کردن عکس به مقیاس معین برای استفاده در موزاییکهای عکسی
trisect
بسه بخش مساوی تقسیم کردن
piecemeal
به اجزاء ریز تقسیم کردن خردخرد
balkanize
ناحیهای را بقطعات ریز تقسیم کردن
dispart
تقسیم شدن هدف گیری کردن
quarter
به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن
partitions
اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
partition
اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
program loans
قرضههای مربوط به برنامههای رشد و توسعه وامهای مربوط به اجرای برنامه ها
tactically
مربوط به فن به کاربردن یکانها در نبرد مربوط به فن جنگ از نظر نظامی
tactical
مربوط به فن به کاربردن یکانها در نبرد مربوط به فن جنگ از نظر نظامی
inferences
روش تغییر نتیجه اطلاعات مربوط به شخص با استفاده از دادههای مختلف مربوط به افراد
inference
روش تغییر نتیجه اطلاعات مربوط به شخص با استفاده از دادههای مختلف مربوط به افراد
victual
مربوط به تهیه اذوقه مربوط به تامین خوار و بار
bioclimatic
مربوط به اقلیم شناسی مربوط به اب و هوا و نحوه زندگی
elevation guidance
دستورات مربوط به صعودهواپیما راهنماییهای مربوط به صعود هواپیما
statements
2-دستور برنامه که CPU را هدایت میکند تا عملیات کنترلی انجام دهد یا عملیات CPU را کنترل کند
statement
2-دستور برنامه که CPU را هدایت میکند تا عملیات کنترلی انجام دهد یا عملیات CPU را کنترل کند
genital
مربوط به توالد و تناسل مربوط به دستگاه تناسلی
auditory
مربوط بشنوایی یا سامعه مربوط به ممیزی وحسابداری
propagate
خطایی که در یک محل یا عملیات رخ دهد و سایر عملیات و فرآیند را تحت تاثیر قرار دهد
propagated
خطایی که در یک محل یا عملیات رخ دهد و سایر عملیات و فرآیند را تحت تاثیر قرار دهد
propagates
خطایی که در یک محل یا عملیات رخ دهد و سایر عملیات و فرآیند را تحت تاثیر قرار دهد
propagating
خطایی که در یک محل یا عملیات رخ دهد و سایر عملیات و فرآیند را تحت تاثیر قرار دهد
land control operation
عملیات کنترل زمین عملیات
code panel
رمز ارتباطات در عملیات هوایی و زمینی کلید رمزارتباطات در عملیات هوایی وزمینی
imputed
تقسیم کردن متهم کردن
impute
تقسیم کردن متهم کردن
imputes
تقسیم کردن متهم کردن
imputing
تقسیم کردن متهم کردن
hyphen
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphens
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
reconnoitered
عملیات اکتشافی کردن
reconnoiters
عملیات اکتشافی کردن
reconnoiter
عملیات اکتشافی کردن
reconnoitred
عملیات اکتشافی کردن
reconnoitring
عملیات اکتشافی کردن
reconnoitre
عملیات اکتشافی کردن
ceases
قطع کردن عملیات
rehearsals
تمرین کردن عملیات
ceased
قطع کردن عملیات
cease
قطع کردن عملیات
reconnoitering
عملیات اکتشافی کردن
ceasing
قطع کردن عملیات
rehearsal
تمرین کردن عملیات
reconnoitres
عملیات اکتشافی کردن
housekeeping
عملیات کامپیوتری که مستقیما" کمکی برای بدست اوردن نتایج مطلوب نمیکنداما قسمت ضروری یک برنامه مانند راه اندازی مقدمه چینی و عملیات پاکسازی است خانه داری
supervisory
مربوط به نظارت مربوط به نافر امور
circuits
یچ کردن عملیات انجام میدهد
phasing
مرحله بندی کردن عملیات
circuit
یچ کردن عملیات انجام میدهد
demonstrations
تظاهر به انجام عملیات کردن
demonstration
تظاهر به انجام عملیات کردن
coached
رهبری عملیات ورزشی را کردن
coach
رهبری عملیات ورزشی را کردن
clearing operations
عملیات پاک کردن مین
costing
مشخص کردن هزینه عملیات
coaches
رهبری عملیات ورزشی را کردن
connect
اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
connects
اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
air sea rescue
عملیات نجات هوا دریایی عملیات نجات هوایی ودریایی
air-sea rescue
عملیات نجات هوا دریایی عملیات نجات هوایی ودریایی
interdict
ممانعت کردن اجرای عملیات ممانعتی
logging
عملی باز کردن عملیات در یک سیستم
interdiction
ممانعت کردن عملیات یا اتش ممانعتی
connect
مربوط کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com