Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (35 milliseconds)
English
Persian
nail
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
nailed
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
nails
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
Other Matches
snare
بدام انداختن
entrap
بدام انداختن
meshing
: بدام انداختن
decoys
بدام انداختن
snares
بدام انداختن
inveigled
بدام انداختن
enticement
بدام انداختن
inveigles
بدام انداختن
trepanation
بدام انداختن
entoil
بدام انداختن
inveigling
بدام انداختن
ensnarl
بدام انداختن
decoying
بدام انداختن
decoy
بدام انداختن
decoyed
بدام انداختن
meshes
: بدام انداختن
ensnares
بدام انداختن
ensnare
بدام انداختن
entrapping
بدام انداختن
insnare
بدام انداختن
snard
بدام انداختن
mesh
: بدام انداختن
ensnared
بدام انداختن
trap
بدام انداختن
entrapped
بدام انداختن
hook
بدام انداختن
ensnaring
بدام انداختن
hooks
بدام انداختن
entraps
بدام انداختن
inveigle
بدام انداختن
enchant
بدام عشق انداختن
enchants
بدام عشق انداختن
luring
بوسیله تطمیع بدام انداختن
lure
بوسیله تطمیع بدام انداختن
lured
بوسیله تطمیع بدام انداختن
lures
بوسیله تطمیع بدام انداختن
stick
الصاق کردن چوب
attaching
چسباندن الصاق کردن
attaches
چسباندن الصاق کردن
attach
چسباندن الصاق کردن
stamp
تمبر پست الصاق کردن
stamps
تمبر پست الصاق کردن
trammel
تعدیل کردن بدام افتادن
paste
الصاق
adhesion
الصاق
adherence
الصاق
pasted
الصاق
pastes
الصاق
pasting
الصاق
attachment
ضمیمه الصاق
stick
الصاق تاخیر
pin-ups
الصاق اگهی
stamper
تمبر الصاق کن
pin-up
الصاق اگهی
pin up
الصاق اگهی
drops
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
live copy paste
کپی الصاق مستقیم
trapping
بدام اندازی
To go out of fashion (style).
بدام افتادم
entice
تطمیع بدام کشیدن
psyche
بدام عشقش گرفتارشد
enticed
تطمیع بدام کشیدن
nett
اصلی بدام افکندن
entices
تطمیع بدام کشیدن
nets
اصلی بدام افکندن
net
اصلی بدام افکندن
haul
همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
hauled
همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
hauls
همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
hauling
همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
launching
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
entrancing
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrances
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entranced
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrance
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
primming
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
to cut out
بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
operates
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operate
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
bring down
به زمین انداختن حریف انداختن شکار
trachle
تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
launching
انداختن پرت کردن
put
تعویض کردن انداختن
puts
تعویض کردن انداختن
launched
انداختن پرت کردن
to put by
دور انداختن رد کردن
putting
تعویض کردن انداختن
launch
انداختن پرت کردن
launches
انداختن پرت کردن
spit
سوراخ کردن تف انداختن
to set off
انداختن برابر کردن
hurtling
پرت کردن انداختن
slot
انداختن چفت کردن
hurtles
پرت کردن انداختن
hurtled
پرت کردن انداختن
to let fly
انداختن تیرخالی کردن
slots
انداختن چفت کردن
hurtle
پرت کردن انداختن
slotting
انداختن چفت کردن
toss
پرت کردن انداختن
tossing
پرت کردن انداختن
tossed
پرت کردن انداختن
spits
سوراخ کردن تف انداختن
tosses
پرت کردن انداختن
lay aside
پس انداز کردن انداختن
horrifies
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified
بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard
بخطر انداختن بمخاطره انداختن
defaces
ازشکل انداختن محو کردن
hollering
فریاد کردن سروصداراه انداختن
hollered
فریاد کردن سروصداراه انداختن
holler
فریاد کردن سروصداراه انداختن
operate
اداره کردن راه انداختن
engage
مجذوب کردن درهم انداختن
postponing
بتعویق انداختن موکول کردن
engages
مجذوب کردن درهم انداختن
postponed
بتعویق انداختن موکول کردن
involve
گیر انداختن وارد کردن
operated
اداره کردن راه انداختن
embrangle
گیر انداختن گرفتار کردن
turn on
بجریان انداختن روشن کردن
deface
ازشکل انداختن محو کردن
defacing
ازشکل انداختن محو کردن
retard
عقب انداختن اهسته کردن
back
پشتی کردن پشت انداختن
desolate
از ابادی انداختن مخروبه کردن
paralyze
از کار انداختن بیحس کردن
hollers
فریاد کردن سروصداراه انداختن
postpone
بتعویق انداختن موکول کردن
defaced
ازشکل انداختن محو کردن
kid
دست انداختن مسخره کردن
retards
عقب انداختن اهسته کردن
put over
بتاخیر انداختن از سرباز کردن
prorogate
تعطیل کردن بتعویق انداختن
operates
اداره کردن راه انداختن
to play the fool with any one
کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
involves
گیر انداختن وارد کردن
retarding
عقب انداختن اهسته کردن
prorogue
تعطیل کردن بتعویق انداختن
groove
خط انداختن شیار دار کردن
kidding
دست انداختن مسخره کردن
throwin
در دنده انداختن تزریق کردن
kidded
دست انداختن مسخره کردن
postpones
بتعویق انداختن موکول کردن
grooves
خط انداختن شیار دار کردن
involving
گیر انداختن وارد کردن
backs
پشتی کردن پشت انداختن
drop in
اتفاقا دیدن کردن انداختن در
steer roping
کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
disunites
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunited
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
To tease someone. To pull someonelet.
کسی را دست انداختن ( مسخره کردن )
to reject something with a shrug
[of the shoulders]
با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
runs
به کار انداختن روشن کردن موتور
disuniting
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
To swallow ones pride and request someone (to do something).
نزد کسی رو انداختن ( تقاضایی کردن )
run
به کار انداختن روشن کردن موتور
mimics
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
tumult
اغتشاش کردن جنجال راه انداختن
disunite
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
to put on airs
باد در خود انداختن خودنمایی کردن
mimicking
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
catapults
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapulted
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
To becomeinsbordinate .
لگد انداختن ( تمرد ونافرمانی کردن )
tangle
درهم گیر انداختن گوریده کردن
to play off
از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
tangles
درهم گیر انداختن گوریده کردن
To fire a shot
تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن )
teaze
اذیت کردن کسی را دست انداختن
catapult
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
mimic
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
tease
اذیت کردن کسی را دست انداختن
catapulting
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
to make sport of any one
کسی را استهزا کردن یا دست انداختن
To cause confusion . To kick up a fuss (row).
شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
set up
<idiom>
راه انداختن ،برپا کردن چیزی
teases
اذیت کردن کسی را دست انداختن
teased
اذیت کردن کسی را دست انداختن
mimicked
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
stall
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
to start
روشن کردن
[به کار انداختن]
[موتور یا خودرو]
To kint ones eyebrows . To frown .
گره برا برو انداختن ( اخم کردن )
stalling
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
taunts
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunting
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
shunts
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
taunted
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
shunted
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
taunt
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
shunt
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com