Dictiornary-Farsi | با نداشتن قابلیت بیفایده | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
inefficiently	با نداشتن قابلیت بیفایده


Other Matches

of no a	بیفایده
vain	بیفایده
ineffective	بیفایده
go around in circles <idiom>	بیفایده
inutile	بیفایده
insalutary	بیفایده
ineffetual	بیفایده
ineffectual	بیفایده
to run one's head aginst a w	کوشش بیفایده کردن
white elephant <idiom>	ثروت یا مالکیت بیفایده
interoperability	قابلیت همکاری با قسمتها یایکانهای دیگر قابلیت تعمیم کار یک یکان
range resolution	قابلیت رادار برای تعیین مسافت اشیای مختلف قابلیت تفکیک بردی
wear out <idiom>	پوشیدن چیزی تا کاملا بیفایده شود
do a job on <idiom>	بیفایده وزشت نشان دادن چیزی
elasticity	خاصیت فنری قابلیت ارتجاع و خم شدن قابلیت انعطاف
airmobility	قابلیت حمل به وسیله هوارو قابلیت تحرک هوایی
swimming capability	قابلیت شناوری یا غوطه وری در اب قابلیت عبور از اب
flotation	قابلیت شناوری یک خودرو قابلیت غوطه وری در اب
serviceability	قابلیت استفاده مجدد قابلیت به کار بردن
electromagnetic compatability	قابلیت انطباق الکترومغناطیسی قابلیت کارهماهنگ الکتریکی
commensurability	قابلیت قیاس قابلیت اندازه گیری
accession	قابلیت دسترسی قابلیت اجرا و انجام
ductility	قابلیت کشش قابلیت تورق
reflectance	قابلیت بازتاب قابلیت انعکاس
strain hardenability	قابلیت سخت گردانی کششی قابلیت سخت گردانی تغییربعدی قابلیت سخت گردانی سرد
lackvt	نداشتن
lack	نداشتن
want	نداشتن
lacks	نداشتن
wanted	نداشتن
lacked	نداشتن
errorless	نداشتن خطا
stone-broke <idiom>	آه دربساط نداشتن
powerlessly	با نداشتن نیرو
freedom from evil record	نداشتن پیشینه بد
dislike	دوست نداشتن
disliked	دوست نداشتن
dislikes	دوست نداشتن
disinterest	علاقه نداشتن
to sit out	شرکت نداشتن در
disliking	دوست نداشتن
To know no bounds.	حد وحصر نداشتن
missed	نداشتن فاقدبودن
to be at a loss for an answer	پاسخی نداشتن
to be in the wrong	حق نداشتن زورگفتن
misses	نداشتن فاقدبودن
miss	نداشتن فاقدبودن
sit out	شرکت نداشتن در
clean record	نداشتن پیشینه بد
to make no doubt	مطمئن بودن شک نداشتن
to paddle one's own canoe	کار بکسی نداشتن
distrusting	سوء فن اعتماد نداشتن
inapprehension	نداشتن بیم یا نگرانی
To be between the devil and the deep blue sea.	راه پس وپیش نداشتن
to not feel hungry [to not like having anything]	اصلا اشتها نداشتن
not have a penny to one's name <idiom>	آهی در بساط نداشتن
not have two pennies to rub together <idiom>	دیناری در بساط نداشتن
to get the key of the street	جای شب ماندن نداشتن
disconnection	قطع نداشتن رابطه
to foel	حال درستی نداشتن
want	نیازمند بودن به نداشتن
inertness	نداشتن زورجنبش یا ایستادگی
thriftessness	نداشتن عقل معاش
wanted	نیازمند بودن به نداشتن
intestacy	نداشتن وصیت نامه
diffidently	با نداشتن اعتماد بخود
out of step <idiom>	هم آهنگ وتوازن نداشتن
make no bones about something <idiom>	هیچ رازی نداشتن
not a leg to stand on <idiom>	مدرک کافی نداشتن
out of favor with someone <idiom>	حسن نیت نداشتن
distrusts	سوء فن اعتماد نداشتن
distrust	سوء فن اعتماد نداشتن
distrusted	سوء فن اعتماد نداشتن
(can't) stand <idiom>	تحمل نکردن،دوست نداشتن
to act independently of others	کاری به کار دیگران نداشتن
strapped for cash <idiom>	هیچ پولی دربساط نداشتن
forlackof shoes	بواسطه نداشتن یا نبودن کفش
to play a poor game	ناشی بودن مهارت نداشتن
in the dark <idiom>	هیچ اطلاعی از چیزی نداشتن
not have a bean <idiom>	حتی یک شاهی هم پول نداشتن
Nothing to declare	همراه نداشتن کالاهای گمرکی
out of tune <idiom>	باهم خوب وسازش نداشتن
lose	نداشتن چیزی دیگر پس از این
loses	نداشتن چیزی دیگر پس از این
to dislike somebody [something]	دوست نداشتن کسی [چیزی]
caught short <idiom>	پول کافی برای پرداخت نداشتن
to knock about	سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
to have no prospects	هیچ چشم داشتی [امیدی ] نداشتن
Beats me! <idiom>	من رو گیر انداختی. [نداشتن جوابی برای سوالی]
You've got me there! <idiom>	من رو گیر انداختی. [نداشتن جوابی برای سوالی]
have half a mind <idiom>	احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
You've got me stumped. <idiom>	من رو گیر انداختی. [نداشتن جوابی برای سوالی]
to be a dead duck	امکان موفق شدن را نداشتن [چیزی یا کسی]
walkover	برد به سبب نداشتن حریف مسابقهای که فقط یک اسب بعلت حذف دیگر اسبها باقی مانده
bye	صعود به دور بعدبه سبب نداشتن حریف گذشتن توپ از خط عرضی دروازه امتیاز بدون توپزن
byes	صعود به دور بعدبه سبب نداشتن حریف گذشتن توپ از خط عرضی دروازه امتیاز بدون توپزن
walkovers	برد به سبب نداشتن حریف مسابقهای که فقط یک اسب بعلت حذف دیگر اسبها باقی مانده
fitness	قابلیت
qualification	قابلیت
credential	قابلیت
competence	قابلیت
contemptibility	قابلیت
skill	قابلیت
adaptability	قابلیت
competence	قابلیت
eligibility	قابلیت
solubility	قابلیت حل
ability	قابلیت
abilities	قابلیت
susceptibility	قابلیت
capacity	قابلیت
capacities	قابلیت
solvability	قابلیت حل
capability	قابلیت
habilitation	قابلیت
preventability	قابلیت جلوگیری
practicableness	قابلیت عبور
salability	قابلیت فروش
predicability	قابلیت اسناد
reliability	قابلیت اعتماد
severability	قابلیت سواشدن
pregnability	قابلیت تسخیر
presentability	قابلیت ارائه
punishability	قابلیت مجازات
retractility	قابلیت انقباض
renewability	قابلیت تجدید
reliableness	قابلیت اعتماد
reflectance	قابلیت انعکاس
reliability	قابلیت اطمینان
repeatability	قابلیت تکرار
serviceability	قابلیت استفاده
serializability	قابلیت تسلسل
reproducibility	قابلیت تکثیر
failure safety	قابلیت اطمینان
resectability	قابلیت برش
readability	قابلیت خواندن
vendibility	قابلیت فروش
serviceability	قابلیت تعمیر
quench aging property	قابلیت بهسازی
potability	قابلیت حمل
magnetic susceptibility	قابلیت مغناطیسی
machinability	قابلیت تراش
availability	قابلیت اجرا
usability	قابلیت اجرا
usefulness	قابلیت اجرا
interpretability	قابلیت توجیه
interpretability	قابلیت تفسیر
interchangeability	قابلیت تعویض
interchangeability	قابلیت تبادل
intelligibility	قابلیت فهم
inheritability	قابلیت توارث
inflammability	قابلیت اشتعال
applicability	قابلیت استفاده
usefulness	قابلیت استفاده
inaptly	با عدم قابلیت
application [applicability]	قابلیت استفاده
manageability	قابلیت اداره
maneuverability	قابلیت مانور
meltability	قابلیت گداختن
potability	قابلیت شرب
malleability	قابلیت انعطاف
portability	قابلیت انتقال
portability	قابلیت حمل
portability	قابلیت ترابری
pliability	قابلیت خمیدگی
permeability	قابلیت تراوایی
perceptibility	قابلیت درک
penetrability	قابلیت نفوذ
opposability	قابلیت تقابل
navigability	قابلیت کشتیرانی
applicability	قابلیت اجرا
moveability	قابلیت حرکت
motor ability	قابلیت حرکت
application [applicability]	قابلیت اجرا
imputability	قابلیت اسناد
failure safety	قابلیت اعتماد
provability	قابلیت اثبات
wettability	قابلیت خیسی
weldability	قابلیت جوشکاری
volatileness	قابلیت تبخیر
vibratility	: قابلیت ارتعاش
versatility	قابلیت تغییر
tempering quality	قابلیت بهبود
tensility	قابلیت کشش
tensibility	قابلیت کشش
tactility	قابلیت لمس
swivelling feature	قابلیت نوسان
survivability	قابلیت باززیستی
suability	قابلیت تعقیب
stretchability	قابلیت بسط
stickability	قابلیت محافظت
stickability	قابلیت مقاومت
solubility	قابلیت انحلال
tenability	قابلیت تصرف
tenability	قابلیت نگهداری
veniality	قابلیت اغماض
usability	قابلیت استفاده
trustworthiness	قابلیت اعتماد
trustiness	قابلیت اعتماد
transportability	قابلیت حمل