English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 232 (3 milliseconds)
English Persian
freshly با نفس یا نیروی تازه
Search result with all words
recuperation نیروی تازه
rallied نیروی تازه دادن به گرد امدن
rallies نیروی تازه دادن به گرد امدن
rally نیروی تازه دادن به گرد امدن
revivified نیروی تازه دادن
revivifies نیروی تازه دادن
revivify نیروی تازه دادن
revivifying نیروی تازه دادن
recuperate نیروی تازه یافتن
recuperated نیروی تازه یافتن
recuperates نیروی تازه یافتن
recuperating نیروی تازه یافتن
recruit نیروی تازه گرفتن
recruited نیروی تازه گرفتن
recruiting نیروی تازه گرفتن
recruits نیروی تازه گرفتن
revive دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revived دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revives دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
refresh نیروی تازه دادن به
refresh نیروی تازه دادن تقویت کردن
refreshed نیروی تازه دادن به
refreshed نیروی تازه دادن تقویت کردن
refreshes نیروی تازه دادن به
refreshes نیروی تازه دادن تقویت کردن
reenforceŠetc نیروی تازه فرستادن برای با نیروی امدادی تقویت کردن
reinvigorate نیروی تازه دادن به
to rally one dispersed نیروی تازه بخود دادان
to refresh oneself نیروی تازه گرفتن
hit the spot <idiom> نیروی تازه وارد کردن
new blood <idiom> جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
Other Matches
enactory دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
new coined تازه بنیاد تازه سکه زده
newlywed تازه داماد تازه عروس
magneto electricity نیروی کهربایی که بوسیله نیروی اهن ربایی تولید میشود
blue water school انانی که نیروی دریایی انگلیس راتنها نیروی کافی ان میدانند
e.m.f force electromotive نیروی محرکه الکتریکی نیروی برقرانی
torque نیروی گردنده درقسمتی از دستگاه ماشین نیروی گشتاوری
juggernaut نیروی عظیم منهدم کننده نیروی تخریبی مهیب
juggernauts نیروی عظیم منهدم کننده نیروی تخریبی مهیب
expeditionary نیروی اعزامی به خارج نیروی سرکوبگر خارجی
air force personnel with the army پرسنل نیروی هوایی ماموربه نیروی زمینی
hobbledehoy کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
electromotive force نیروی محرکه الکتریکی نیروی برقرانی
no man's land زمین بلاصاحب و غیر مسکون باریکه زمین حد فاصل بین نیروی متخاصم و نیروی خودی
army landing forces نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات اب خاکی نیروی زمینی پیاده شونده در ساحل
attack force نیروی تک کننده به ساحل نیروی تک
buoyancy نیروی بالابر نیروی شناوری
threat force نیروی دشمن نیروی مخالف
self propulsion حرکت توسط نیروی خود پیشروی توسط نیروی خویش
counter force نیروی مقابله با وسایل استراتژیکی دشمن استفاده ازنیروی هوایی و موشکهای استراتژیکی برای تخریب نیروی دشمن
naval aviation قسمت هوایی نیروی دریایی هواپیمایی نیروی دریایی
allocated manpower نیروی انسانی واگذار شده سهمیه نیروی انسانی
free gyroscope نیروی ژیروسکوپی ازاد نیروی جاذبه مغناطیسی ازاد
geomagnetism نیروی اهن ربایی زمین نیروی جاذبه زمین
Marine Corps نیروی تکاوران دریایی نیروی تفنگداران دریایی
army aircraft هواپیمایی نیروی زمینی هواپیماهای نیروی زمینی
commandant of marine corps فرمانده نیروی تکاوران دریایی فرمانده نیروی تفنگداران دریایی
component command قرارگاه نیروی شرکت کننده درعملیات فرماندهی نیروی مسلح شرکت کننده درعملیات
eagle flight نیروی هوا روی در حال اماده باش نیروی هوا روی اماده
greenest تازه
new- تازه
post glacial تازه
new laid تازه
the new world تازه
green تازه
up-to-date تازه
new-laid تازه
up to date تازه
newfashioned تازه
newfangled مد تازه
newer تازه
recent تازه
modern تازه
new تازه
renewed تازه
dewier تازه
dewiest تازه
newest تازه
dewy تازه
red hot تازه
new fashioned تازه
inchoative تازه
brand new تر و تازه
mint a mint condition تازه تازه
freshest تازه
fresh- تازه
scion تازه
scions تازه
new born تازه
new fallen تازه
younger تازه
fresh تازه
young تازه
attached strength استعداد نیروی زیر امر نیروی زیر امر
birdegroom تازه داماد
span new خیلی تازه
nascence تازه پیداشدگی
bran new بکلی نو یا تازه
ultramodern بسیار تازه
verdured تازه سرسبز
refreshingly تازه کننده
refreshing تازه کننده
renewals تازه سازی
renewal تازه سازی
juvenescent تازه جوان
carechumen تازه وارد
jackleg تازه کار
to innovate in تازه اوردن
to bring in تازه اوردن
nascency تازه پیداشدگی
neoteric جدید تازه
scarc ely جخت تازه
settlers مهاجر تازه
neocortex قشر تازه مخ
recuperation رمق تازه
settlor مهاجر تازه
late تازه گذشته
settler مهاجر تازه
junior زودتر تازه تر
revised edition چاپ تازه
juniors زودتر تازه تر
span new کاملا تازه
sup.latest or last تازه گذشته
tenderfoot تازه کار
neo christianity مسیحیت تازه
neoteric نویسنده تازه
recruit تازه سرباز
recruit کارمند تازه
green concrete بتن تازه
grcen wine شراب تازه
fresh- تازه کردن
refreshes تازه کردن
fresh تازه کردن
refreshed تازه کردن
What is new? What is cooking ? تازه چه خبر ؟
far out تازه و غیرسنتی
young ice یخ تازه بسته
refresh تازه کردن
refreshments تازه سازی
refreshment تازه سازی
freshens تازه کردن
freshening تازه کردن
recruited تازه سرباز
recruited کارمند تازه
recruiting تازه سرباز
recruiting کارمند تازه
recruits تازه سرباز
recruits کارمند تازه
green old wound زخم تازه
beginners تازه کار
beginner تازه کار
new-laid تازه گذاشته
green crop علف تازه
noviciate تازه کار
new laid تازه گذاشته
freshen تازه کردن
freshened تازه کردن
regeneracy تولد تازه
turn over a new leaf <idiom> شروعی تازه
new buit تازه ساخت
novices تازه کار
rebirth تولد تازه
freshest تازه کردن
ordinee شماش تازه
novitiate تازه کار
novice تازه کار
new employees کارمندان تازه
new buit تازه ساز
new built تازه ساز
immigrant تازه وارد
new clown تازه شکفته
reappraisals ارزیابی تازه
converts تازه کیش
new come تازه امده
new come تازه رسیده
reprints چاپ تازه
reprinting چاپ تازه
rookie تازه کار
rookies تازه کار
new comer تازه وارد
freshwater تازه کار
greener تازه کار
reprinted چاپ تازه
reprint چاپ تازه
sucking تازه کار
reappraisal ارزیابی تازه
immigrants تازه وارد
recension چاپ تازه
recent development بسط تازه
new blown تازه شگفته
regeneration تولد تازه
newish نسبه تازه
converted تازه کیش
new arrived تازه رسیده
new fallen snow برف تازه
converting تازه کیش
new jerusalem اورشلیم تازه
refresher تازه کننده
newcomers تازه وارد
newcomer تازه وارد
new fledged تازه پر در اورده
brand-new بکلی نو یا تازه
bride تازه عروس
newmade تازه ساخت
new built تازه ساخت
brides تازه عروس
breezy خنک تازه
convert تازه کیش
novitiate مرحله تازه کاری
newmade تازه ساز نوساز
noviciate مرحله تازه کاری
doubler دستگاه ورق تازه کن
new discovered تازه پیدا شده
newlywed تازه ازدواج کرده
new departure اغاز رویه تازه
house warming ولیمه خانه تازه
house-warming ولیمه خانه تازه
house-warmings ولیمه خانه تازه
new discovered تازه کشف شده
pigs اهن تازه ریخته
pig اهن تازه ریخته
reborn تولد تازه یافته
replenish ذخیره تازه دادن
replenished ذخیره تازه دادن
silage علف تازه مانده
greenhorns ادم تازه کار
greenhorn ادم تازه کار
tenderfoot ادم تازه وارد
greenest ترو تازه نارس
the night is yet young تازه سرشب است
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com