Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (28 milliseconds)
English
Persian
to collide head on
با هم شاخ بشاخ برخورد کردن
Other Matches
head-on
شاخ بشاخ
head on
شاخ بشاخ
cornucopia
فرفی شبیه بشاخ یا قیف
collision
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
collisions
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
channelled
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channels
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channel
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channeling
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channeled
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
meets
برخورد کردن
osculate
برخورد کردن
knock-up
برخورد کردن
chatter
برخورد کردن
chattered
برخورد کردن
knock-ups
برخورد کردن
knock up
برخورد کردن
impact
برخورد کردن
meet
برخورد کردن
chattering
برخورد کردن
impacts
برخورد کردن
chatters
برخورد کردن
glad hand
<idiom>
بااهمییت برخورد کردن
meet
: برخورد کردن یافتن
snags
بمانعی برخورد کردن
smash
برخورد خرد کردن
snagging
بمانعی برخورد کردن
snag
بمانعی برخورد کردن
smashes
برخورد خرد کردن
meets
: برخورد کردن یافتن
warm up
<idiom>
دوستانه برخورد کردن
sideswipes
برخورد کردن به پهلوی چیزی
sideswipe
برخورد کردن به پهلوی چیزی
to run upon any one
بکسی برخورد یا تصادف کردن
To lock horns with someone. To take issue with someone.
با کسی سر شاخ ( شاخ بشاخ ) شدن
crushed
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
crush
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
crushes
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
to bump
[into]
برخورد کردن
[بهم خوردن ]
[با کسی یا چیزی]
condition
اضافه کردن داده ارسالی پس از برخورد با مجموعه پارامترها
collided
تصادف کردن برخورد کردن
collide
تصادف کردن برخورد کردن
collides
تصادف کردن برخورد کردن
colliding
تصادف کردن برخورد کردن
head crash
برخورد فیزیکی نوک خواندن /نوشتن با سطح دیسک برخورد نوک خواندن ونوشتن با سطح ضبط شونده یک دیسک سخت که نتیجه اش از دست اطلاعات میباشد خرابی هد
tile
مرتب کردن گروهی از پنجره ها به طوری که در کنار هم و بدون برخورد روی هم نمایش داده شوند
tiles
مرتب کردن گروهی از پنجره ها به طوری که در کنار هم و بدون برخورد روی هم نمایش داده شوند
to hit
اصابت کردن
[برخورد کردن]
[ضربه زدن ]
[زدن]
hits
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hit
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hitting
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
approaches
برخورد
approach
برخورد
criss-crossing
برخورد
criss-crosses
برخورد
criss-crossed
برخورد
approached
برخورد
criss-cross
برخورد
reception
برخورد
collisions
برخورد
intersected
برخورد
intersect
برخورد
clash
برخورد
clashed
برخورد
clashes
برخورد
receptions
برخورد
intersects
برخورد
strike
برخورد
stops
برخورد
stopping
برخورد
stopped
برخورد
stop
برخورد
conflict
برخورد
conflicted
برخورد
conflicts
برخورد
appulse
برخورد
collision
برخورد
striking
برخورد
confliction
برخورد
osculation
برخورد
ill favored
بد برخورد
tangency
برخورد
strikes
برخورد
attitude
برخورد
impacts
برخورد
contacting
برخورد
contacted
برخورد
incidence
برخورد
impact
برخورد
contact
برخورد
strikingly
برخورد
contacts
برخورد
attitudes
برخورد
crossing point
محل برخورد دو خط
collision rate
نرخ برخورد
coincidences
تطبیق برخورد
affect
احساسات برخورد
coincidence
تطبیق برخورد
tilts
منازعه برخورد
conflict of interest
برخورد منافع
probability of collision
احتمال برخورد
intersection point
محل برخورد
affable
خوش برخورد
conflux
همریزگاه برخورد
contiguity
برخورد تماس
crossing points
محل برخورد دو خط
collision rate
میزان برخورد
collision frequency
فراوانی برخورد
tilted
منازعه برخورد
tolerates
برخورد هموارکردن
greets
درود برخورد
greeted
درود برخورد
greet
درود برخورد
zone of contact
محل برخورد
unsporting conduct
برخورد ناجوانمردانه
collision rate
سرعت برخورد
touche
اعلام برخورد
tolerating
برخورد هموارکردن
tolerate
برخورد هموارکردن
accessible
خوش برخورد
tilt
منازعه برخورد
meeter
برخورد کننده
collision energy
انرژی برخورد
take the blade
برخورد شمشیرها
effective collision
برخورد موثر
fall on
<idiom>
برخورد (بامشکلات)
My pride was wounded ( hurt) .
به غیرتم برخورد
elastic collision
برخورد کشسان
elastic collision
برخورد الاستیک
electron impact
برخورد الکترونها
affects
احساسات برخورد
jct
محل برخورد
tolerated
برخورد هموارکردن
head on collision
برخورد رودررو
impact test
ازمون برخورد
impact strength
استحکام برخورد
impact sound
صدای برخورد
inelastic collision
برخورد ناکشسان
impact parameter
پارامتر برخورد
impact hardness
سختی برخورد
impact factor
ضریب برخورد
impact effect
اثر برخورد
impact force
نیروی برخورد
head oncollision
برخورد رویاروی
meeting
اتصال برخورد میتینگ
meetings
اتصال برخورد میتینگ
encounter
رویاروی شدن برخورد
encountered
رویاروی شدن برخورد
encountering
رویاروی شدن برخورد
encounters
رویاروی شدن برخورد
he was provoked by my words
سخنان من باو برخورد
inelastic cross section
مقطع برخورد ناکشسان
collision of the second kind
برخورد نوع دوم
collision of the first kind
برخورد نوع اول
fronting
نما طرز برخورد
noncontact sports
ورزشهای بدون برخورد
chatter
ضربه زدن برخورد
chattered
ضربه زدن برخورد
chattering
ضربه زدن برخورد
absence of blade
عدم برخورد شمشیرها
chatters
ضربه زدن برخورد
maladdress
برخورد بد ترک ادب
contacts
اتصال الکتریکی برخورد
contacting
اتصال الکتریکی برخورد
contacted
اتصال الکتریکی برخورد
contact
اتصال الکتریکی برخورد
front
نما طرز برخورد
beach foam
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
spume
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
criterion
مشخصاتی که با آن برخورد خواهد شد
ocean foam
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
sea foam
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
incidence
برخوردکردن میدان برخورد
near collision
حالت نزدیک برخورد دوهواپیما
swished
گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
beach foam
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
effective collision cross section
سطح مقطع برخورد موثر
kissoff
برخورد 2 تیر با یکدیگربرروی هدف
spume
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
swish
گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
impact loss
افت انرژی در اثر برخورد
swishing
گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
swishes
گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
breast
برخورد سینه قهرمان دو به نوار
breasts
برخورد سینه قهرمان دو به نوار
sea foam
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
ocean foam
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
to come to meet
به طرف کسی رفتن برای برخورد
node
محل برخورد بردارهادر نمونه برداری
anthropogenic
مربوط به برخورد وتماس بشر با طبیعت
personal remarks
اشارات وسخنانی که به شخصیت کسی برخورد
nodes
محل برخورد بردارهادر نمونه برداری
to be coming up to meet
به طرف کسی رفتن برای برخورد
to come towards
به طرف کسی رفتن برای برخورد
to approach
به طرف کسی رفتن برای برخورد
streetwise
ماهر در برخورد با مشکلات و خشونتهای شهری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com