English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (17 milliseconds)
English Persian
to be together with somebody با کسی بودن و رابطه جنسی داشتن
Other Matches
cohabits رابطه جنسی داشتن
cohabiting رابطه جنسی داشتن
cohabited رابطه جنسی داشتن
cohabit رابطه جنسی داشتن
lesbianism رابطه جنسی زن با زن
intimacy رابطه نامشروع جنسی
oral intercourse رابطه جنسی دهانی
sexual intercourse رابطه جنسی مجامعت
fornication رابطه جنسی [قبل از] بیرون از ازدواج [دین] [حقوق]
to pick up somebody [to find sexual partners] بلند کردن کسی [زنی] [برای رابطه جنسی] [اصطلاح روزمره]
corresponded رابطه داشتن
corresponds رابطه داشتن
correspond رابطه داشتن
liaise رابطه داشتن
liaised رابطه داشتن
liaises رابطه داشتن
liaising رابطه داشتن
cohered رابطه خویشی داشتن
cohere رابطه خویشی داشتن
cohering رابطه خویشی داشتن
coheres رابطه خویشی داشتن
to correspond with رابطه [نامه نگاری] داشتن با
to have connections رابطه داشتن [با مردم برای هدفی]
Wallowing in sensual pleasures. غرق درلذایذ جنسی بودن
psychomancy رابطه با روح رابطه ارواح باهم
androgen هورمونهای جنسی که باعث ایجاد صفات ثانویه جنسی درمرد
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
estrogen هورمن جنسی زنانه که موجب بروز سفات جنسی ثانویه زنان میشود
erogenous ارضاکننده تحریکات شهوانی و جنسی محرک احساسات جنسی
suspect شک داشتن مظنون بودن
suspects شک داشتن مظنون بودن
suspecting شک داشتن مظنون بودن
mattered مهم بودن اهمیت داشتن
adhere توافق داشتن متفق بودن
matter مهم بودن اهمیت داشتن
dominate حکمفرما بودن تسلط داشتن
expect انتظار داشتن منتظر بودن
tends متمایل بودن به گرایش داشتن
expects انتظار داشتن منتظر بودن
tending متمایل بودن به گرایش داشتن
expecting انتظار داشتن منتظر بودن
expected انتظار داشتن منتظر بودن
tend متمایل بودن به گرایش داشتن
tended متمایل بودن به گرایش داشتن
meriting شایسته بودن استحقاق داشتن
detest تنفر داشتن از بیزار بودن از
detesting تنفر داشتن از بیزار بودن از
detests تنفر داشتن از بیزار بودن از
adhering توافق داشتن متفق بودن
adheres توافق داشتن متفق بودن
merit شایسته بودن استحقاق داشتن
merited شایسته بودن استحقاق داشتن
merits شایسته بودن استحقاق داشتن
undulate تموج داشتن موجدار بودن
undulated تموج داشتن موجدار بودن
undulates تموج داشتن موجدار بودن
finger in the pie <idiom> دست داشتن ،مسئول بودن
adhered توافق داشتن متفق بودن
mattering مهم بودن اهمیت داشتن
yearn اشتیاق داشتن مشتاق بودن
deserve لایق بودن استحقاق داشتن
deserve سزاوار بودن شایستگی داشتن
to have patience شکیبا بودن صبر داشتن
to have an interest [in] سهم داشتن [شریک بودن] [در]
adequateness توافق داشتن متفق بودن
site قرار داشتن مستقر بودن
may توانایی داشتن قادر بودن
sited قرار داشتن مستقر بودن
sites قرار داشتن مستقر بودن
loves عشق داشتن عاشق بودن
loved عشق داشتن عاشق بودن
love عشق داشتن عاشق بودن
yearns اشتیاق داشتن مشتاق بودن
yearned اشتیاق داشتن مشتاق بودن
deserves سزاوار بودن شایستگی داشتن
deserves لایق بودن استحقاق داشتن
required نیاز داشتن لازم بودن
require نیاز داشتن لازم بودن
abounded زیاد بودن وفور داشتن
abounding زیاد بودن وفور داشتن
abounds زیاد بودن وفور داشتن
matters مهم بودن اهمیت داشتن
dominates حکمفرما بودن تسلط داشتن
dominated حکمفرما بودن تسلط داشتن
requires نیاز داشتن لازم بودن
requiring نیاز داشتن لازم بودن
exhibitionism نوعی انحرافات جنسی که دران شخص بوسیله نشان دادن الت جنسی خود احساسات شهوانی رافرومینشاند عریان گرائی
To be in the ring (arena). تو گود بودن ( درمتن قرار داشتن )
equivalent همان مقدار را داشتن یا مشابه بودن
equivalents همان مقدار را داشتن یا مشابه بودن
overpoise مهمتر بودن از بیشتر نفوذ داشتن از
To be a good conversationalist . دهان گرمی داشتن ( خوش صحبت بودن )
play second fiddle to someone <idiom> ازنظر مهم بودن مقام دوم داشتن
equation of exchange همچنین نگاه کنید به "رابطه فیشر "معادله مبادلات بیان رابطه بین حجم پول در گردش سرعت گردش پول
isogamete سلول جنسی که ازنظر شکل و کار از سلول جنسی جفت خود قابل تشخیص نیست
sex احساسات جنسی روابط جنسی
sexes احساسات جنسی روابط جنسی
outclassed دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
outclasses دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
to wobble [rotate unevenly] لنگ بودن [تاب داشتن] [به طور نامنظم چرخیدن] [اصطلاح روزمره]
outclass دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
outclassing دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
nexus رابطه رابطه داخلی
I am [have] finished with you. رابطه بین من و تو تمام شد! [رابطه بین دوست پسر و دوست دختر]
I am done with you. رابطه بین من و تو تمام شد! [رابطه بین دوست پسر و دوست دختر]
shimmers روشنایی لرزان داشتن دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن
shimmering روشنایی لرزان داشتن دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن
shimmered روشنایی لرزان داشتن دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن
shimmer روشنایی لرزان داشتن دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن
stand by <idiom> پشت کسی بودن ،هوای کسی را داشتن
oogamete سلول جنسی ماده یاخته جنسی ماده
money to burn <idiom> بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longed میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long- میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
to keep up از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
to keep down زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
relevance رابطه
relationship رابطه
relationships رابطه
contingence رابطه
relevancy رابطه
bond رابطه
linkage رابطه
linkages رابطه
respects رابطه
respect رابطه
relation رابطه
equation رابطه
equations رابطه
connexions رابطه
connection رابطه
correlation رابطه
arithmetic relation رابطه حسابی
trade-off رابطه جایگزینی
trade off رابطه جایگزینی
ties رابطه برابری
tie رابطه برابری
causal relationship رابطه علی
trade-offs رابطه جایگزینی
causal link رابطه سببیت
cash nexus رابطه نقدی
preattunement وفق [رابطه ای]
bode's relation رابطه بود
binary relation رابطه دوتایی
liaisons بستگی رابطه
liaisons رابطه نامشروع
relation رابطه نسبت
transitive رابطه مجازی
correlation ضریب رابطه
functional relation رابطه تابعی
functional relationship رابطه تابعی
equivalence relation رابطه هم ارزی
symbiotic relation رابطه همزیستی
transitive رابطه غیرمستقیم
liaison رابطه نامشروع
liaison بستگی رابطه
lead lag relation رابطه سبقت
terms of trade رابطه مبادله
interrelation رابطه متقابل
flow formula رابطه جریان
relationship رابطه [ریاضی]
preattunement هم آهنگی [رابطه ای]
interrelationships رابطه متقابل
commutation relation رابطه جابجایی
mil relation رابطه میلیم
definitional equation رابطه تعریفی
negative relation رابطه منفی
sonship رابطه فرزندی
de broglie relation رابطه دوبروی
interrelationship رابطه متقابل
relations of production رابطه تولید
mil relation رابطه میلیمی
mil formula رابطه میلیمی
linear relationship رابطه خطی
monotonic relation رابطه همسو
contractual relationship رابطه قراردادی
relation learning رابطه اموزی
fiduciary relationship رابطه امانی
incommunicable بدون رابطه
positive relation رابطه مستقیم
preattunement هم کوکی [رابطه ای]
positive relation رابطه مثبت
mutual relationship رابطه متقابل
privity of contract رابطه متعاقدین
negative relation رابطه معکوس
recurrence relation [RR] رابطه بازگشتی [ریاضی]
parent child relationship رابطه پدر و پسر
absolute address محل یک شی در رابطه با مبدا
difference equation رابطه بازگشتی [ریاضی]
mass energy relation رابطه جرم و انرژی
This does not apply to . . . در رابطه با . . . کاربرد ندارد.
price system نسبت و رابطه قیمتها با هم
to make a connection رابطه ای برقرار کردن
input output relation رابطه ورودی- خروجی
cause and effect relationship رابطه علت و معلولی
break away قطع رابطه کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com