English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
English Persian
To greet someone . To exchange greetings with someone. با کسی سلام وتعارف کردن
Other Matches
They greeted each other. با هم سلام وتعارف کردند
parting salute سلام نظامی با توپ و غیره برای عزیمت اشخاص سلام بدرقه
ceremonious پای بند تشریفات وتعارف رسمی
To stand at the salute. بحالت سلام ایستادن (سلام نظامی )
hallos سلام کردن
salaaming سلام کردن
salaamed سلام کردن
hello سلام کردن
hellos سلام کردن
hullos سلام کردن
salaam سلام کردن
salaams سلام کردن
hailing سلام کردن
hailed سلام کردن
hail سلام کردن
to give the time of day سلام کردن
hails سلام کردن
saluting battery توپ اجراکننده تیر سلام اتشبار تیر سلام
saluting احترام نظامی توپ سلام یا توپ سلام انداختن
salutes احترام نظامی توپ سلام یا توپ سلام انداختن
saluted احترام نظامی توپ سلام یا توپ سلام انداختن
salute احترام نظامی توپ سلام یا توپ سلام انداختن
curtsying سلام یاتواضع کردن
to make a curtsy سلام زنانه کردن
curtsy سلام یاتواضع کردن
curtsied سلام یاتواضع کردن
curtsies سلام یاتواضع کردن
curtseying سلام یاتواضع کردن
curtsey سلام یاتواضع کردن
gratulate تبریک گفتن سلام کردن
to do make or pay obeisance to بکسی تواضع یا باسر سلام کردن
saluted سلام کردن یا دست دادن دو کشتی گیر در اغازمبارزه
salutes سلام کردن یا دست دادن دو کشتی گیر در اغازمبارزه
salute سلام کردن یا دست دادن دو کشتی گیر در اغازمبارزه
saluting سلام کردن یا دست دادن دو کشتی گیر در اغازمبارزه
hand salute سلام نظامی دادن سلام نظامی
greets : سلام
salutations سلام
ave سلام
regarded سلام
saluted سلام
salute سلام
salutes سلام
saluting سلام
salutation سلام
kind regards سلام
howdy سلام !
salaamed سلام
greeting سلام
regards سلام
hello سلام
greetings سلام
salaam سلام
regard سلام
hullo سلام
salaaming سلام
salaams سلام
all hail سلام
allhail سلام
greet : سلام
good afternoon سلام
greeted : سلام
styes سنده سلام
saluting gun توپ سلام
saluted سلام دادن
minute gun توپ سلام
sty سنده سلام
sties سنده سلام
blank catridge گلوله سلام
half cap نیم سلام
to take the salute سلام گرفتن
full dress لباس سلام
salute سلام دادن
stye سنده سلام
gun salute تیر سلام
salutes سلام دادن
greeting سلام کننده
admirals' march سلام تیمساری
hailing : سلام درود
hail : سلام درود
hailed : سلام درود
nodding acquaintance سلام علیک
color salute سلام به پرچم
take the salute سلام گرفتن
saluting سلام دادن
greetings سلام کننده
hails : سلام درود
Please give him my (best) regards. سلام مرا به اوبرسانید
Give him my regards. سلام من را به او برسان. [مرد]
Remember me to him. سلام من را به او برسان. [مرد]
fire salute توپ سلام انداختن
to fire salute توپ سلام انداختن
peace be with you سلام برشما باد
give my r. s to him سلام مرابه او برسانید
to return a greeting جواب سلام دادن
to salute an officer افسری را سلام دادن
hails سلام برشما باد
evening gun توپ سلام شامگاه
saluter سلام دهنده یاکننده
hailing سلام برشما باد
hailed سلام برشما باد
hail سلام برشما باد
salutation تعارف سلام اول نامه
levee سلام عام بارعام دادن
present arms سلام درحال پیش فنگ
personal salute تیر سلام برای افراد
He didnt return (acknowledge) my greetings. جواب سلام مرا نداد
personal salute مراسم سلام افراد برجسته
To be a nodding acquaintance of someone . با کسی سلام وعلیک داشتن
salutations تعارف سلام اول نامه
To take the salute. جواب سلام ( نظامی ) رادادن
Everyone sends their regards to you. همگی بهت سلام رسوندن.
he has an axe to grind سلام لربی طمع نیست
half cap سلام با اندک تکانی درکلاه
parting shots تیر سلام برای بدرقه یکانها یامهمانان
parting shot تیر سلام برای بدرقه یکانها یامهمانان
Can't you just say hello like a normal person? نمیتونی مثل یک آدم معمولی سلام بدی؟
ahoy ندا و خبر برای مواقع سلام لفظ
capped سلام دادن بوسیله برداشتن کلاه از سر سربطری یا قوطی
gun salute سلام با تیراندازی توپخانه ادای احترام با شلیک توپ
cap سلام دادن بوسیله برداشتن کلاه از سر سربطری یا قوطی
salvo شلیک توپ برای ادای احترام توپ سلام
salvoes شلیک توپ برای ادای احترام توپ سلام
color salute سلام پرچم احترام به پرچم
rifle salute احترام با تفنگ سلام با تفنگ
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
sterilized گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizing گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
sterilize گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploits استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploit استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilising گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploiting استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilised گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
checked بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
infringed تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringes تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
wooed افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
woos افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
withstood مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstands مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com