English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (32 milliseconds)
English Persian
to secure a debtby a mortagage با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
Other Matches
to d. oneself up خودرا گرفتن
back-pedals حرف خودرا پس گرفتن
back-pedalling حرف خودرا پس گرفتن
back-pedalled حرف خودرا پس گرفتن
back-pedal حرف خودرا پس گرفتن
to slake one's revenge انتقام خودرا گرفتن
to bridle one's own tongue جلوی زبان خودرا گرفتن
to take up one'sindentures سند شاگردی خودرا در پایان خدمت پس گرفتن
to be even witn any one انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
garnishee کسی که خواستهای نزداو تامین یا توقیف باشد تامین مدعا به کردن
independence بی نیازی ازدیگران
creditorship بستانکاری
elusive کسی که ازدیگران دوری میکند
credit notes اعلامیه بستانکاری
credit note اعلامیه بستانکاری
outbrave شجاعت بیشتری ازدیگران نشان دادن
to express one's heartfelt قبلا سپاس گزاری کردن تشکرات قلبی خودرا تقدیم کردن
to pretend illness نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن
personate خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن
off one's chest <idiom> خودرا خالی کردن
to a one's right حق خودرا ادعایامطالبه کردن
topull oneself together خودرا جمع کردن
to busy oneself خودرا مشغول کردن
to breakin خودرا داخل کردن
to sow one's wild oats چل چلی خودرا کردن
garnishment تامین خواسته حکم تامین مدعابه
remands اخذ تامین مجدد تشدید تامین
remand اخذ تامین مجدد تشدید تامین
remanded اخذ تامین مجدد تشدید تامین
remanding اخذ تامین مجدد تشدید تامین
gimmick اسبابی که در قمار بازی وسیله تقلب و بردن پول ازدیگران شود
gimmicks اسبابی که در قمار بازی وسیله تقلب و بردن پول ازدیگران شود
for all one is worth <idiom> تمام سعی خودرا کردن
to provide oneself خودرا اماده یا مجهز کردن
do one's best <idiom> تمام تلاش خودرا کردن
To set ones watch . ساعت خودرا میزان کردن
to addict oneself عادت کردن خودرا معتادکردن
to recover damages خسارت خودرا جبران کردن
to givein one's a. موافقت خودرا اعلام کردن
hold one's own موقعیت خودرا حفظ کردن
To play ones part . نقش خودرا بازی کردن
hold one's ground موقعیت خودرا حفظ کردن
to declare oneself قصد خودرا افهار کردن
cram خودرا برای امتحان اماده کردن
to carry oneself خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
crams خودرا برای امتحان اماده کردن
crammed خودرا برای امتحان اماده کردن
To consume all ones energy . تمام نیروی خودرا مصرف کردن
cramming خودرا برای امتحان اماده کردن
to repeat oneself کاریا گفته خودرا تکرار کردن
to bridle one's anger خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
outsource به کار گرفتن شرکت دیگر برای مدیریت و تامین شبکه برای شرکت شی
to put in for تقاضا کردن خودرا نامزد کردن
credited ستون اعتبار در حسابداری دوبل به حساب بستانکاری کسی گذاشتن
crediting ستون اعتبار در حسابداری دوبل به حساب بستانکاری کسی گذاشتن
credit ستون اعتبار در حسابداری دوبل به حساب بستانکاری کسی گذاشتن
credits ستون اعتبار در حسابداری دوبل به حساب بستانکاری کسی گذاشتن
To perfect oneself in a foreign language . معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
to lick one's لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
without recourse عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
petitioning creditor بستانکاری که به دادگاه اعلام میکند که ممکن است مدیون ورشکسته باشد
to make a p of one's learing دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
to cry peccavi بگناهان خودخستوشدن گناهان خودرا اقرار کردن فریاداعتراف براوردن
to ingratite oneself خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
close in security برقراری تامین در نزدیک شدن به دشمن تامین تقرب به دشمن
to pull off something [contract, job etc.] چیزی را تهیه کردن [تامین کردن] [شغلی یا قراردادی]
supplying تامین کردن
secure تامین کردن
covers تامین کردن
coverings تامین کردن
cover تامین کردن
take care of تامین کردن
insuring تامین کردن
supply تامین کردن
guarantees تامین کردن
guarantee تامین کردن
ensure تامین کردن
ensured تامین کردن
guaranteed تامین کردن
give security for تامین کردن
ensures تامین کردن
insures تامین کردن
fulfill تامین کردن
secures تامین کردن
ensuring تامین کردن
supplied تامین کردن
elevation of security زیاد کردن تامین
levy a sum on a person's property تامین خواسته کردن
guarantees تامین تضمین کردن
guaranteed تامین تضمین کردن
safety برقرار کردن تامین
make up a deficit تامین کردن کسری
guarantee تامین تضمین کردن
victual خواربار تامین کردن
secures مطمئن تامین کردن
to feather ones nest تامین اتیه کردن
secure مطمئن تامین کردن
secure تامین کردن هدف
secures تامین کردن هدف
tucker تامین غذا کردن
to ensure something تامین کردن [چیزی]
to safeguard [against] تامین کردن [علیه] [در برابر]
safeguarding تامین کردن امن نگهداشتن
safeguards تامین کردن امن نگهداشتن
protect a bill وجه براتی را تامین کردن
safeguard تامین کردن امن نگهداشتن
safeguarded تامین کردن امن نگهداشتن
provide میسر ساختن تامین کردن
provides میسر ساختن تامین کردن
communication security monitoring کنترل تامین مخابراتی نظارت در امر تامین مخابراتی
to secure تامین کردن [مطمئن کردن ] [حفظ کردن]
pre empt از پیش برای خود تامین کردن
levy a sum on a person's property به منظور تامین مدعی به دارایی کسی را توقیف کردن
communication security account میزان تامین مخابراتی اندازه تامین مخابراتی
PID متصل یاد شده به سیستم برای مشخص کردن یا تامین اجازه به کاربران
crown debt طلب دولتی بستانکاری دولتی
cross examination به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
scareup فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
to rangeoneself خودرا
personal متصل یا وصل در سیستم برای مشخص کردن یا تامین اجازه برای کاربر
to a onself خودرا اراستن
to dress up خودرا اراستن
to suppress one's propensities خودرا فرونشاندن
he pretended to be asleep خودرا بخواب زد
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand. آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
to veil oneself روی خودرا پوشاندن
to show ones cards قصد خودرا اشکارکردن
to plume oneself با پیرایه خودرا اراستن
to a. one selt انتقام خودرا کشیدن
one's accomplice همدست خودرا لودادن
to try one's luck بخت خودرا ازمودن
to sun one self خودرا افتاب دادن
to boure one's way راه خودرا بزوربازکردن
flatten روحیه خودرا باختن
pontify خودرا مقدس نمودن
To go through fire and water. خودرا به آب وآتش زدن
minces حرف خودرا خوردن
to compromise oneself خودرا مظنون یا رسواکردن
to pick up oneself خودرا نگاه داشتن
insconce خودرا جای دادن
mince حرف خودرا خوردن
self assertion خودرا جلو اندازی
To step aside . to shy from . To withdraw . خودرا کنا رکشیدن
to express one self مقاصد خودرا فهماندن
he betray himself او خودرا رسوا ساخت
flattens روحیه خودرا باختن
to pay one's way خرج خودرا دراوردن
take in stride <idiom> خودرا به باد سرنوشت دادن
to detain one's due بدهی خودرا نگه داشتن
to stand to one's duty وفیفه خودرا انجام دادن
to protrude one's tongue زبان خودرا بیرون انداختن
to lay down ones arms سلاح خودرا بزمین گذاشتن
to keep the wolf from the door خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
to play one's role وفیفه خودرا انجام دادن
to play possum خودرا بنا خوشی زدن
get out of hand <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
To set ones hopes on something. امید خودرا به چیزی بستن
to change one's course خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
to use one's d. عقل یا نظر خودرا بکاربردن
to stay one's stomach شکم خودرا اندکی سیرکردن
pass the buck <idiom> مسئولیت خودرا به دیگری دادن
to serve one's term خدمت خودرا انجام دادن
underplays دست خودرا ادا نکردن
to cut ones way راه خودرا ازموانع بازکردن
go to pieces <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
underplaying دست خودرا ادا نکردن
wrathful عشق یا کینه خودرا اشکارکردن
underplay دست خودرا ادا نکردن
o bey your parents والدین خودرا اطاعت کنید
say one's piece <idiom> آشکارا نظر خودرا گفتن
underplayed دست خودرا ادا نکردن
inflaming اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflame اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
to perform one's oromise پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
he lost his reason عقل یا هوش خودرا ازدست داد
show him your ticket بلیط خودرا باو نشان دهید
sloshing خودرا بالجن وگل ولای الودن
turn kings evidence شرکای جرم و همدستان خودرا لو دادن
to calculate on فرض خودرا روی چیزی بنانهادن
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
to a oneself خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
sloshes خودرا بالجن وگل ولای الودن
To extend the scope of ones activities . میدان عملیات خودرا گسترش دادن
slosh خودرا بالجن وگل ولای الودن
ikon نشانه گرافیکی یا تصویری روی صفحه نمایش که در سیستم محاورهای به کار می رود برای تامین یک روش ساده برای مشخص کردن یک تابع
preening خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
mudlark اهل کوچه کسیکه خودرا باخاک و گل می الاید
preens خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preen خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preened خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to weigh one's word سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
to do ones endeavour کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
to continue one's progress پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
jilts زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilt زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilted زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilting زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
He was engrossed in conversation . فوتبالیستها دارند قبل از بازی خودرا گرم می کنند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com