Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (36 milliseconds)
English
Persian
postpone
بتعویق انداختن موکول کردن
postponed
بتعویق انداختن موکول کردن
postpones
بتعویق انداختن موکول کردن
postponing
بتعویق انداختن موکول کردن
Other Matches
prorogue
تعطیل کردن بتعویق انداختن
prorogate
تعطیل کردن بتعویق انداختن
deferring
بتعویق انداختن تاخیرکردن
defers
بتعویق انداختن تاخیرکردن
defer
بتعویق انداختن تاخیرکردن
reprieving
مجازات کسی را بتعویق انداختن
reprieve
مجازات کسی را بتعویق انداختن
reprieved
مجازات کسی را بتعویق انداختن
reprieves
مجازات کسی را بتعویق انداختن
retards
بتعویق انداختن عقب افتاده
retarding
بتعویق انداختن عقب افتاده
retard
بتعویق انداختن عقب افتاده
adjourned
بتعویق انداختن بازی ناتمام ثبت
adjourn
بتعویق انداختن بازی ناتمام ثبت
adjourning
بتعویق انداختن بازی ناتمام ثبت
adjourns
بتعویق انداختن بازی ناتمام ثبت
relegates
موکول کردن
relegated
موکول کردن
relegating
موکول کردن
relegate
موکول کردن
deep freeze
به بعد موکول کردن
deep freezes
به بعد موکول کردن
shelve
ببعد موکول کردن
contango
به بعد موکول کردن
postponements
موکول ببعد کردن
postponement
موکول ببعد کردن
shelved
ببعد موکول کردن
to put something on the shelf
<idiom>
چیزی را به بعد موکول کردن
to lay on the table
بوقت دیگر موکول کردن
to put something into cold storage
<idiom>
چیزی را به بعد موکول کردن
adjourn
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
adjourns
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
adjourned
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
adjourning
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
put off
ازسرباز کردن ببعد موکول کردن
to talk out a bill
مذاکره کردن در باره لایحهای انقدرکه موکول ببعدگرد د
rain check
<idiom>
رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر
drops
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
postpone
بتعویق افتادن
postponing
بتعویق افتادن
postpones
بتعویق افتادن
postponed
بتعویق افتادن
contingents
موکول
subjecting
موکول به
subjects
موکول به
subjected
موکول به
dependence
موکول
even tual
موکول
contingent
موکول
dependance
موکول
subject
موکول به
dependent
موکول
dependent
عایله موکول به
contingent
موکول یا موقوف به
pend
موکول بودن
contingents
موکول یا موقوف به
conditional
موکول مقید
subject to your approval
موکول به تصویب شما
eventual
موکول بانجام شرطی
adjourning
موکول بروز دیگر شدن
adjourned
موکول بروز دیگر شدن
adjourns
موکول بروز دیگر شدن
adjourn
موکول بروز دیگر شدن
esorow
سندرسمی که اجرای ان موکول به تحقق شرطی باشد
launched
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
entrance
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
primming
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
entrances
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
to cut out
بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
entrancing
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entranced
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
operate
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operates
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
bring down
به زمین انداختن حریف انداختن شکار
trachle
تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
launches
انداختن پرت کردن
tossed
پرت کردن انداختن
hurtles
پرت کردن انداختن
launching
انداختن پرت کردن
tosses
پرت کردن انداختن
hurtle
پرت کردن انداختن
lay aside
پس انداز کردن انداختن
to let fly
انداختن تیرخالی کردن
hurtled
پرت کردن انداختن
hurtling
پرت کردن انداختن
to set off
انداختن برابر کردن
tossing
پرت کردن انداختن
slot
انداختن چفت کردن
puts
تعویض کردن انداختن
launch
انداختن پرت کردن
putting
تعویض کردن انداختن
put
تعویض کردن انداختن
spits
سوراخ کردن تف انداختن
slotting
انداختن چفت کردن
spit
سوراخ کردن تف انداختن
slots
انداختن چفت کردن
launched
انداختن پرت کردن
to put by
دور انداختن رد کردن
toss
پرت کردن انداختن
horrifying
بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard
بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrifies
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified
بهراس انداختن به بیم انداختن
involving
گیر انداختن وارد کردن
defacing
ازشکل انداختن محو کردن
defaces
ازشکل انداختن محو کردن
defaced
ازشکل انداختن محو کردن
involve
گیر انداختن وارد کردن
deface
ازشکل انداختن محو کردن
turn on
بجریان انداختن روشن کردن
desolate
از ابادی انداختن مخروبه کردن
involves
گیر انداختن وارد کردن
to play the fool with any one
کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
throwin
در دنده انداختن تزریق کردن
embrangle
گیر انداختن گرفتار کردن
kidding
دست انداختن مسخره کردن
backs
پشتی کردن پشت انداختن
paralyze
از کار انداختن بیحس کردن
groove
خط انداختن شیار دار کردن
hollered
فریاد کردن سروصداراه انداختن
grooves
خط انداختن شیار دار کردن
operate
اداره کردن راه انداختن
engage
مجذوب کردن درهم انداختن
kidded
دست انداختن مسخره کردن
holler
فریاد کردن سروصداراه انداختن
hollering
فریاد کردن سروصداراه انداختن
hollers
فریاد کردن سروصداراه انداختن
put over
بتاخیر انداختن از سرباز کردن
engages
مجذوب کردن درهم انداختن
drop in
اتفاقا دیدن کردن انداختن در
retards
عقب انداختن اهسته کردن
back
پشتی کردن پشت انداختن
operates
اداره کردن راه انداختن
retarding
عقب انداختن اهسته کردن
retard
عقب انداختن اهسته کردن
kid
دست انداختن مسخره کردن
operated
اداره کردن راه انداختن
steer roping
کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
to put on airs
باد در خود انداختن خودنمایی کردن
mimics
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
To fire a shot
تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن )
mimicking
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
mimicked
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
tangle
درهم گیر انداختن گوریده کردن
tangles
درهم گیر انداختن گوریده کردن
nails
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
nailed
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
nail
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
mimic
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
to reject something with a shrug
[of the shoulders]
با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
disunites
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
runs
به کار انداختن روشن کردن موتور
disuniting
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunite
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
To tease someone. To pull someonelet.
کسی را دست انداختن ( مسخره کردن )
To swallow ones pride and request someone (to do something).
نزد کسی رو انداختن ( تقاضایی کردن )
catapult
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
To cause confusion . To kick up a fuss (row).
شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
catapulted
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapulting
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapults
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
run
به کار انداختن روشن کردن موتور
tumult
اغتشاش کردن جنجال راه انداختن
teaze
اذیت کردن کسی را دست انداختن
disunited
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
To becomeinsbordinate .
لگد انداختن ( تمرد ونافرمانی کردن )
set up
<idiom>
راه انداختن ،برپا کردن چیزی
to make sport of any one
کسی را استهزا کردن یا دست انداختن
teases
اذیت کردن کسی را دست انداختن
teased
اذیت کردن کسی را دست انداختن
to play off
از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
tease
اذیت کردن کسی را دست انداختن
taunt
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
stalling
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
shunted
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
stall
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
shunts
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
taunting
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
shunt
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
To kint ones eyebrows . To frown .
گره برا برو انداختن ( اخم کردن )
taunted
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
to start
روشن کردن
[به کار انداختن]
[موتور یا خودرو]
taunts
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
tantalized
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalize
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
switches
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
To take away someones living .
کسی را از نان خوردن انداختن ( نانش را آجر کردن )
tantalised
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalizes
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalises
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
switched
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switch
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com