Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (43 milliseconds)
English
Persian
primming
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
Other Matches
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
spackle
بتونه کاری کردن
calker
بتونه کاری کردن
primed
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
prime
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
primes
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
run
به کار انداختن روشن کردن موتور
runs
به کار انداختن روشن کردن موتور
to start
روشن کردن
[به کار انداختن]
[موتور یا خودرو]
priming
بتونه کاری
caulking
بتونه کاری
calk
بتونه کاری
sealant
وسیله بتونه کاری
tar down
بتونه مالی کردن مسدود کردن سوراخها
putty
بتونه کردن
caulk
بتونه گیری کردن
To start the engine.
موتور راراه انداختن
engine cycle
سیکل کاری موتور
To operate something .
چیزی را بکار انداختن (موتور، دستگاه وغیره )
launch
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
entrances
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrancing
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrance
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entranced
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
to cut out
بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
reforest
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
operated
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operate
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operates
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
trachle
تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
tempering (metallurgy)
بازپخت
[سخت گردانی]
[دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن]
[فلز کاری]
overpersuade
کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
Short of replacing the engine, I have tried everything to fix the car.
به غیر از تعویض موتور برای تعمیر ماشین من همه کاری را تلاش کردم .
whitewash
سفید کاری کردن ماست مالی کردن
To do something slapdash.
کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
bumble
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbles
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbled
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
To meglect something . To dismiss something from ones mind.
کاری را پشت گوش انداختن
garden
درخت کاری کردن باغبانی کردن
gardened
درخت کاری کردن باغبانی کردن
gardens
درخت کاری کردن باغبانی کردن
mess
:شلوغ کاری کردن الوده کردن
messes
:شلوغ کاری کردن الوده کردن
engrave
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
engraves
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
engraved
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
enforcing
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforce
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforced
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforces
مجبور کردن وادار کردن به کاری
disassembly
پیاده کردن موتور
prime
گرم کردن موتور
primes
گرم کردن موتور
motoring of generator
موتور کردن مولد
primed
گرم کردن موتور
dismantle
پیاده کردن موتور
dismantling
پیاده کردن موتور
dismantles
پیاده کردن موتور
dismantled
پیاده کردن موتور
tune up
موتور را تنظیم کردن
turn over
<idiom>
موتور را روشن کردن
reengine
دارای موتور تازه کردن
hot valve clearance
فاصله کوچک بین ساقه سوپاپ و اسبک هنگامی که تمام قطعات موتور بدمای کاری رسیده اند
glide
پرواز کردن بدون نیروی موتور
glides
پرواز کردن بدون نیروی موتور
disassemble
پیاده کردن موتور اتومبیل جداکردن
glided
پرواز کردن بدون نیروی موتور
cooling drag
پسای ناشی از خنک کردن موتور
timing
تنظیم زمان عمل کردن موتور
cover one's tracks
<idiom>
پنهان کردن یا نگفتن اینکه شخصی کجا بوده (پنهان کاری کردن)
to press the button
دکمه را فشار دادن در راه انداختن چیزی یا کاری پیش قدم شدن
to rev
[British E]
the engine
موتور
[ماشین]
را روشن کردن
[که صدا مانند زوزه بدهد]
to goose
[American E]
the engine
موتور
[ماشین]
را روشن کردن
[که صدا مانند زوزه بدهد]
hurtling
پرت کردن انداختن
put
تعویض کردن انداختن
puts
تعویض کردن انداختن
hurtled
پرت کردن انداختن
slot
انداختن چفت کردن
hurtle
پرت کردن انداختن
to put by
دور انداختن رد کردن
slotting
انداختن چفت کردن
putting
تعویض کردن انداختن
to set off
انداختن برابر کردن
launching
انداختن پرت کردن
slots
انداختن چفت کردن
tossed
پرت کردن انداختن
launch
انداختن پرت کردن
hurtles
پرت کردن انداختن
spits
سوراخ کردن تف انداختن
tossing
پرت کردن انداختن
to let fly
انداختن تیرخالی کردن
spit
سوراخ کردن تف انداختن
lay aside
پس انداز کردن انداختن
launches
انداختن پرت کردن
tosses
پرت کردن انداختن
launched
انداختن پرت کردن
toss
پرت کردن انداختن
reconditioned
نو کاری کردن
reconditions
نو کاری کردن
stucco
گچ کاری کردن
recondition
نو کاری کردن
habitual way of doing anything
کردن کاری
deface
ازشکل انداختن محو کردن
embrangle
گیر انداختن گرفتار کردن
drop in
اتفاقا دیدن کردن انداختن در
desolate
از ابادی انداختن مخروبه کردن
postpone
بتعویق انداختن موکول کردن
postponed
بتعویق انداختن موکول کردن
retard
عقب انداختن اهسته کردن
postpones
بتعویق انداختن موکول کردن
defaces
ازشکل انداختن محو کردن
engages
مجذوب کردن درهم انداختن
kid
دست انداختن مسخره کردن
turn on
بجریان انداختن روشن کردن
to play the fool with any one
کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
involves
گیر انداختن وارد کردن
engage
مجذوب کردن درهم انداختن
paralyze
از کار انداختن بیحس کردن
hollering
فریاد کردن سروصداراه انداختن
kidded
دست انداختن مسخره کردن
kidding
دست انداختن مسخره کردن
involve
گیر انداختن وارد کردن
defacing
ازشکل انداختن محو کردن
grooves
خط انداختن شیار دار کردن
postponing
بتعویق انداختن موکول کردن
retards
عقب انداختن اهسته کردن
involving
گیر انداختن وارد کردن
operates
اداره کردن راه انداختن
prorogue
تعطیل کردن بتعویق انداختن
prorogate
تعطیل کردن بتعویق انداختن
put over
بتاخیر انداختن از سرباز کردن
throwin
در دنده انداختن تزریق کردن
operate
اداره کردن راه انداختن
operated
اداره کردن راه انداختن
back
پشتی کردن پشت انداختن
backs
پشتی کردن پشت انداختن
groove
خط انداختن شیار دار کردن
holler
فریاد کردن سروصداراه انداختن
defaced
ازشکل انداختن محو کردن
hollered
فریاد کردن سروصداراه انداختن
retarding
عقب انداختن اهسته کردن
hollers
فریاد کردن سروصداراه انداختن
rodeo
سوار کاری کردن
stunting
شیرین کاری کردن
stunt
شیرین کاری کردن
to touch up
دست کاری کردن
To do something on purpose ( deliberately ).
از قصد کاری را کردن
stunts
شیرین کاری کردن
splay
منبت کاری کردن
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution .
محکم کاری کردن
to start out to do something
قصد کاری را کردن
flourished
زینت کاری کردن
mind to do a thing
متمایل کردن به کاری
To perform a feat.
شیرین کاری کردن
flourish
زینت کاری کردن
splays
منبت کاری کردن
flourishes
زینت کاری کردن
splaying
منبت کاری کردن
splayed
منبت کاری کردن
rodeos
سوار کاری کردن
shyster
دغل کاری کردن
carved
کنده کاری کردن
carves
کنده کاری کردن
carvings
کنده کاری کردن
hammer
چکش کاری کردن
hammered
چکش کاری کردن
hammers
چکش کاری کردن
lubrication
روغن کاری کردن
carve
کنده کاری کردن
go near to do something
تقریبا کاری را کردن
to intervene in an affair
در کاری مداخله کردن
inlay
خاتم کاری کردن
inlays
خاتم کاری کردن
plaster
گچ کاری کردن اندود
enamel
مینا کاری کردن
plasters
گچ کاری کردن اندود
to brush over
دست کاری کردن
contract
مقاطعه کاری کردن
granulate
چکش کاری کردن
blackjack
مجبوربانجام کاری کردن
manipulation
دست کاری کردن
purfle
منبت کاری کردن
stick with
<idiom>
دنبال کردن کاری
the proper time to do a thing
برای کردن کاری
keen set for doing anything
ارزومند کردن کاری
keen set for doing anything
مشتاق کردن کاری
inlaying
خاتم کاری کردن
refashion
دست کاری کردن
adventurism
اقدام به کاری کردن
catapulted
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
tangles
درهم گیر انداختن گوریده کردن
tangle
درهم گیر انداختن گوریده کردن
nail
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com