English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (38 milliseconds)
English Persian
to fling down the gauntlet بجنگ تن بتن دعوت کردن
to throw down the glove بجنگ تن بتن دعوت کردن
Other Matches
challenged دعوت بجنگ
challenge دعوت بجنگ
challenges دعوت بجنگ
outdare تحریک بجنگ کردن دوام اوردن دربرابر
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
invites دعوت کردن
invited دعوت کردن
invite دعوت کردن
asks دعوت کردن
asking دعوت کردن
ask دعوت کردن
to invite [to] دعوت کردن [به]
to call in دعوت کردن
convocate دعوت کردن
asked دعوت کردن
call to order به حفظ انتظام دعوت کردن نظم مجلسی را برقرار کردن
comatant مایل بجنگ
to fall on بجنگ درامدن
bellicose اماده بجنگ
to proffer an invitation رسما دعوت کردن
to wage war دست بجنگ زدن
proposition پیشنهاد کردن به دعوت بمقاربت جنسی کردن
propositions پیشنهاد کردن به دعوت بمقاربت جنسی کردن
propositioning پیشنهاد کردن به دعوت بمقاربت جنسی کردن
propositioned پیشنهاد کردن به دعوت بمقاربت جنسی کردن
invite to tender دعوت به مناقصه یا مزایده کردن
To cancel ( an invitation , a passport, a cheque). باطل کردن (دعوت ،گذرنامه ،چک )
have over <idiom> شخصی را به خانه خود دعوت کردن
to take a rain check [ raincheck] on an offer [American E] رد کردن درخواستی و قول دعوت بعدی
treat someone <idiom> پول کسی را پرداختن ،دعوت کردن
to bechon to a person to come اشاره بکسی کردن برای دعوت وی
convoke برای تشکیل جلسه وشورایاکمیسیون دعوت کردن
To drag a country into war . کشوری را بجنگ کشیدن ( غالبا" بصورت جنگ تحمیلی )
embattle حاضر بجنگ شدن تحت فشار شدید قرار دادن
bids امر کردن دعوت کردن
bid امر کردن دعوت کردن
summon دعوت
summonsing دعوت
calling دعوت
summoned دعوت
invitations دعوت
invitation دعوت
bidding دعوت
summons دعوت
summonsed دعوت
summonses دعوت
unbidden دعوت نشده
letter of invitation دعوت نامه
uninvited دعوت نشده
invitatory متضمن دعوت
invitation to tender دعوت به مناقصه
boarding call دعوت به بازدید
convocator دعوت کننده
invitation to tender دعوت به مزایده
invitation to treat دعوت به مذاکره
invitation to treat دعوت به معامله
letter of invitation رقعه دعوت
caller دعوت کننده
callers دعوت کننده
conference call دعوت به سخنرانی
I am invited tonight of all nights . دعوت شدم آن هم امشب
defiance دعوت به جنگ بی اعتنایی
invitee شخص دعوت شده
tender notice اگهی دعوت به مناقصه
rain check نوید یا قول دعوت بعدی
to crash in [to a party] بدون دعوت وارد شدن
gauntlet دستکش اهنی دعوت بمبارزه
to barge in بدون دعوت وارد شدن
gauntlets دستکش اهنی دعوت بمبارزه
call a metting تعیین وقت و دعوت برای جلسه
gantlope باند برای دست دعوت به مارزه
gantelope باند برای دست دعوت به مبارزه
I accept your invitation most gratefully . I accept your invitation and regard it as a favour . دعوت شما را با منت قبول می کنم
crash the gate <idiom> بی دعوت رفتن ،پابرهنه وسط پریدن
I'd like to ask her out. من دوست داشتم او [زن] را به بیرون دعوت کنم.
to withdraw the invitation to an event دعوت [نامه] کسی به جشنی را پس گرفتن
to disinvite somebody from an event دعوت [نامه] کسی به جشنی را پس گرفتن
raise a fuss <idiom> قول برای تکرار دعوت درتاریخی دیگر
please reply لطفا پاسخ بدهید [به دعوت نوشته شده ای]
repondez s'il vous plait [RSVP] لطفا پاسخ بدهید [به دعوت نوشته شده ای]
pax britannica اشتی که انگلیس کشورهای جنگجوربدان دعوت میکند
gatecrasher کسیکه به محفلی که در آن دعوت نشده است میرود
gatecrashers کسیکه به محفلی که در آن دعوت نشده است میرود
I fiddled afew invitation cards. باهر کلکی بود چند تا کارت دعوت گیر آوردم
master tournament مسابقه ازاد سالانه گلف بین قهرمانان دعوت شده
to ask somebody out for dinner کسی را برای شام به رستوران دعوت کرن [بیشتر دوست دختر و پسر]
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
crossest تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
to wipe out پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
sterilised گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
woos افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
withstood مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilising گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploiting استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilize گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
preach وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
exploit استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checked بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
cross تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
wooed افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
crosser تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
withstands مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
preaches وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preached وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
sterilized گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploits استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
infringed تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringes تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
infringe تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilizing گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
transliterate عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
surcharge زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
cipher device وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن
institutionalize در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
exploits از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploit از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
judge حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
adjusts مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
modulate میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
evaporates تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
judging حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
judges حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
specifying مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
judged حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
compensates جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
lubricates چرب کردن لیز کردن نرم کردن
compensate جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
expend مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
ascertian محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن
lubricating چرب کردن لیز کردن نرم کردن
mended درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com