English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English Persian
to stand any one in good stead بحال کسی سودمند بودن بدردکسی خوردن
Other Matches
avail سودمند بودن
to be of avail سودمند بودن
advantage سودمند بودن
answers بدرد خوردن مطابق بودن
answering بدرد خوردن مطابق بودن
answered بدرد خوردن مطابق بودن
answer بدرد خوردن مطابق بودن
avaiiability موجود بودن بدرد خوردن
avail بدرد خوردن دارای ارزش بودن
to wobble [move unsteadily] در نوسان بودن [تلوتلو خوردن] [اصطلاح روزمره]
to eat salt with a person باکسی نان ونمک خوردن مهمان کسی بودن
To be a time -server . To sail with the wind . To be unprincipled. نان را به نرخ روز خوردن ( ابن الوقت بودن )
leave alone بحال گذاردن
alas for him وای بحال او
bring to بحال اوردن
to let alone بحال خودواگذاردن
recvperate بحال امدن
swag تاب خوردن تلوتلو خوردن بنوسان دراوردن
to play a good knife and fork ازروی اشتهاخوراک خوردن خوب چیز خوردن
rehabilitating بحال نخست برگرداندن
recoil بحال خود برگشتن
restore بحال اول برگرداندن
recoils بحال نخستین برگشتن
restored بحال اول برگرداندن
restores بحال اول برگرداندن
involuted بحال نخست برگشته
self pity دلسوزی بحال خود
come round بحال اول رسیدن
rehabilitated بحال نخست برگرداندن
to come بحال ایست درامدن
rehabilitates بحال نخست برگرداندن
woe betide thee وای بحال تو بدابحال تو
to put to a pause بحال ایست دراوردن
restoring بحال اول برگرداندن
let alone بحال خود واگذاردن
recoiling بحال نخستین برگشتن
dilapidate بحال ویرانی دراوردن
recoiling بحال خود برگشتن
rehabilitate بحال نخست برگرداندن
restitute بحال اول برگرداندن
recoiled بحال نخستین برگشتن
recoil بحال نخستین برگشتن
recoiled بحال خود برگشتن
sympathy for any one دلسوزی بحال کسی
recoils بحال خود برگشتن
fetch up بحال ایست درامدن
equilibrate بحال تعادل دراوردن
self-pity دلسوزی بحال خود
moseys بحال گردش راه رفتن
moseyed بحال گردش راه رفتن
relapsed مرتد بحال نخستین برگشتن
relapse مرتد بحال نخستین برگشتن
mosey بحال گردش راه رفتن
relapses مرتد بحال نخستین برگشتن
relapsing مرتد بحال نخستین برگشتن
moseying بحال گردش راه رفتن
beneficial <adj.> سودمند
purposeful <adj.> سودمند
purpose-built <adj.> سودمند
proper <adj.> سودمند
practicable <adj.> سودمند
functional <adj.> سودمند
convenient <adj.> سودمند
appropriate [for an occasion] <adj.> سودمند
fit for use سودمند
valuable <adj.> سودمند
benefitical سودمند
serviceable <adj.> سودمند
suitable <adj.> سودمند
useful <adj.> سودمند
advantageous <adj.> سودمند
practical <adj.> سودمند
practicals سودمند
commodious سودمند
lucrative سودمند
handy <adj.> سودمند
salubrious سودمند
purposive <adj.> سودمند
applicatory <adj.> سودمند
instrumental سودمند
fructuous سودمند
utilitarian [useful] <adj.> سودمند
good سودمند
handy [useful] <adj.> سودمند
expedient <adj.> سودمند
handier سودمند
helpful <adj.> سودمند
gainful سودمند
handiest سودمند
inefficacious نا سودمند
constructive سودمند
furthersome سودمند
advantageaus سودمند
utile [archaic] [useful] <adj.> سودمند
Leave her alone. اورا تنها (بحال خود ) بگذار
It is immaterial to her . بحال او هیچ فرقی نمی کند
to leave him to him self او را بحال خود واگذارید اورارها کنید
let it remain as it is بگذاری بحال خود باقی باشد
utility برنامه سودمند
practicals کارکن سودمند
useful work کار سودمند
practical کارکن سودمند
perficient سودمند بدردخورنده
conducive سودمند مساعد
benefactress زن نیوکار سودمند
good سودمند مفید
e. use ful بسیار سودمند
instrumental input داده سودمند
subservient مادون سودمند
utility routine روال سودمند
utility program برنامه سودمند
utility programs برنامههای سودمند
utilitarianism سودمند گرایی
hepatic سودمند برای جگر
pf public utility سودمند برای همه
salutary سلامت بخش سودمند
it did not profit me مرا سودمند نبود
it is of interest to me برای من سودمند است
available قابل استفاده سودمند
to come in useful سودمند واقع شدن
publicly useful سودمند برای عموم
wholesore گوارا سالم سودمند
ana منتخبات اطلاعات سودمند
tripped لغزش خوردن سکندری خوردن
trip لغزش خوردن سکندری خوردن
trips لغزش خوردن سکندری خوردن
tumbles غلت خوردن معلق خوردن
tumbled غلت خوردن معلق خوردن
tumble غلت خوردن معلق خوردن
puerperium مرحله بین زایمان واعاده زهدان بحال اولیه خود
bestead سودمند واقع شدن بدردخوردن
multocular مختصر و مفید کوتاه و سودمند
to exercise is use ful ورزش کردن سودمند است
utilitarian معتقدباصل اخلاقی سودمند گرایی سودمندگرا
grog دستهای از مردم که برای خوردن عرق گرد هم نشینند عرق خوردن
the source خدمات سودمند اطلاعاتی وقابل دسترس برای مشترکین
nothing serves to but apology هیچ چیز جز عذر خواهی بدردنمیخوردیا سودمند نیست
to drink wine می خوردن شراب خوردن
aestivate رخوت تابستانی داشتن تابستان را بحال رخوت گذراندن
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
belong مال کسی بودن وابسته بودن
lurk در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurking در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
To be on top of ones job . بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
belonged مال کسی بودن وابسته بودن
lurks در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurked در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
belongs مال کسی بودن وابسته بودن
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
validity of the credit معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
to be in a habit دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
to look out اماده بودن گوش بزنگ بودن
reasonableness موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
look out منتظر بودن گوش به زنگ بودن
monitor رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
haze گرفته بودن مغموم بودن
pertain مربوط بودن متعلق بودن
agree متفق بودن همرای بودن
having مالک بودن ناگزیر بودن
pertained مربوط بودن متعلق بودن
disagreed مخالف بودن ناسازگار بودن
on guard مراقب بودن نگهبان بودن
have مالک بودن ناگزیر بودن
disagrees مخالف بودن ناسازگار بودن
agrees متفق بودن همرای بودن
resides ساکن بودن مقیم بودن
urgency فوتی بودن اضطراری بودن
disagree مخالف بودن ناسازگار بودن
depended مربوط بودن منوط بودن
stravage سرگردان بودن بی هدف بودن
depends مربوط بودن منوط بودن
depend مربوط بودن منوط بودن
agreeing متفق بودن همرای بودن
pertains مربوط بودن متعلق بودن
disagreeing مخالف بودن ناسازگار بودن
reside ساکن بودن مقیم بودن
resided ساکن بودن مقیم بودن
precedes جلوتر بودن از اسبق بودن بر
precede جلوتر بودن از اسبق بودن بر
inhere جبلی بودن ماندگار بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com