Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (37 milliseconds)
English
Persian
treat
بحث کردن سروکار داشتن با
treated
بحث کردن سروکار داشتن با
treats
بحث کردن سروکار داشتن با
Other Matches
truck
سروکار داشتن با
trucked
سروکار داشتن با
trucks
سروکار داشتن با
trucking
سروکار داشتن با
alethiology
قسمتی از منطق که باحقیقت سروکار دارد
paleozoology
شعبهای از دیرین شناسی که باسنگواره ها وجانوران فسیل شده سروکار دارند
long
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long-
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn
<idiom>
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
to keep up
از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
to keep down
زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
vacillating
دل دل کردن تردید داشتن
vacillated
دل دل کردن تردید داشتن
vacillate
دل دل کردن تردید داشتن
vacillates
دل دل کردن تردید داشتن
impounds
ضبط کردن نگه داشتن
inform
مستحضر داشتن اگاه کردن
persuading
بران داشتن ترغیب کردن
impounding
ضبط کردن نگه داشتن
persuades
بران داشتن ترغیب کردن
persuade
بران داشتن ترغیب کردن
to feel fear
احساس ترس کردن
[داشتن]
impounded
ضبط کردن نگه داشتن
partook
بهره داشتن طرفداری کردن
kithe
اعلام داشتن اعتراف کردن
informing
مستحضر داشتن اگاه کردن
aspired
ارزو کردن اشتیاق داشتن
rages
غضب کردن شدت داشتن
diverts
متوجه کردن معطوف داشتن
diverted
متوجه کردن معطوف داشتن
divert
متوجه کردن معطوف داشتن
raged
غضب کردن شدت داشتن
rage
غضب کردن شدت داشتن
informs
مستحضر داشتن اگاه کردن
to keep off
دورنگاه داشتن دفع کردن
impound
ضبط کردن نگه داشتن
entertain
سرگرم کردن گرامی داشتن
entertained
سرگرم کردن گرامی داشتن
awards
مقرر داشتن اعطا کردن
head
ریاست داشتن بر رهبری کردن
celebrating
نگاه داشتن تقدیس کردن
celebrates
نگاه داشتن تقدیس کردن
celebrate
نگاه داشتن تقدیس کردن
withheld
مضایقه داشتن خودداری کردن
withhold
مضایقه داشتن خودداری کردن
withholding
مضایقه داشتن خودداری کردن
withholds
مضایقه داشتن خودداری کردن
aspiring
ارزو کردن اشتیاق داشتن
aspires
ارزو کردن اشتیاق داشتن
awarding
مقرر داشتن اعطا کردن
awarded
مقرر داشتن اعطا کردن
entertains
سرگرم کردن گرامی داشتن
hold forth
پیشنهاد کردن انتظار داشتن
snifter
خرخر کردن زکام داشتن
inhibit
باز داشتن و نهی کردن
inhibits
باز داشتن و نهی کردن
retain
ابقاء کردن نگاه داشتن
retaining
ابقاء کردن نگاه داشتن
retains
ابقاء کردن نگاه داشتن
award
مقرر داشتن اعطا کردن
To wish (long) for something.
آرزوی چیزی را کردن (داشتن )
embosom
بغل کردن عزیز داشتن
aspire
ارزو کردن اشتیاق داشتن
shoot
درد کردن سوزش داشتن
evince
معلوم کردن ابراز داشتن
evinced
معلوم کردن ابراز داشتن
shoots
درد کردن سوزش داشتن
imported
دخل داشتن به تاثیر کردن در
evinces
معلوم کردن ابراز داشتن
evincing
معلوم کردن ابراز داشتن
trut
اطمینان داشتن توکل کردن
importing
دخل داشتن به تاثیر کردن در
retained
ابقاء کردن نگاه داشتن
import
دخل داشتن به تاثیر کردن در
withold
دریغ داشتن مضایقه کردن بازداشتن
stereotyping
یک نواخت کردن رفتار قالبی داشتن
envisage
انتظار داشتن درذهن مجسم کردن
to shut in
تو نگاه داشتن از خروج جلوگیری کردن
tingles
سوزش کردن حس خارش یاسوزش داشتن
stereotypy
یک نواخت کردن رفتار قالبی داشتن
simulating
شباهت داشتن به شبیه سازی کردن
tingle
سوزش کردن حس خارش یاسوزش داشتن
tingling
سوزش کردن حس خارش یاسوزش داشتن
avouch
مقرر داشتن تصدیق و تایید کردن
file
در بایگانی نگاه داشتن ضبط کردن
tingled
سوزش کردن حس خارش یاسوزش داشتن
filed
در بایگانی نگاه داشتن ضبط کردن
aimed
قصد داشتن هدف گیری کردن
envisaged
انتظار داشتن درذهن مجسم کردن
aim
قصد داشتن هدف گیری کردن
plays
بازی کردن حرکت ازاد داشتن
in touch
<idiom>
بایکدیگر صحبت کردن،درارتباط داشتن
envisages
انتظار داشتن درذهن مجسم کردن
play
بازی کردن حرکت ازاد داشتن
simulate
شباهت داشتن به شبیه سازی کردن
playing
بازی کردن حرکت ازاد داشتن
played
بازی کردن حرکت ازاد داشتن
envisaging
انتظار داشتن درذهن مجسم کردن
simulates
شباهت داشتن به شبیه سازی کردن
stereotypes
یک نواخت کردن رفتار قالبی داشتن
turn (someone) off
<idiom>
ناراحت کردن،انزجار ، نفرت داشتن
aims
قصد داشتن هدف گیری کردن
stereotype
یک نواخت کردن رفتار قالبی داشتن
to respect persons
ملاحظه کردن وواهمه داشتن ازمردم
proffers
تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffered
تقدیم داشتن عرضه داشتن
hopes
انتظار داشتن ارزو داشتن
resided
اقامت داشتن مسکن داشتن
proffering
تقدیم داشتن عرضه داشتن
hoping
انتظار داشتن ارزو داشتن
abhors
بیم داشتن از ترس داشتن از
differed
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
to have by heart
ازحفظ داشتن درسینه داشتن
meanest
مقصود داشتن هدف داشتن
meaner
مقصود داشتن هدف داشتن
mean
مقصود داشتن هدف داشتن
abhorred
بیم داشتن از ترس داشتن از
abhorring
بیم داشتن از ترس داشتن از
resides
اقامت داشتن مسکن داشتن
proffer
تقدیم داشتن عرضه داشتن
reside
اقامت داشتن مسکن داشتن
differs
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
hoped
انتظار داشتن ارزو داشتن
hope
انتظار داشتن ارزو داشتن
differing
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differ
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
cost
قیمت داشتن ارزش داشتن
bank on
<idiom>
اطمینان داشتن ،روی چیزی حساب کردن
immobilising
ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
uncorks
چوب پنبه بطری را بر داشتن رها کردن
immobilize
ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
plan
طرح ریزی کردن در نظر داشتن نقشه
precipitate
سر اشیب تند داشتن ناگهان سقوط کردن
plans
طرح ریزی کردن در نظر داشتن نقشه
memorialize
برسم یادگار نگاه داشتن یاداوری کردن
immobilises
ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
precipitating
سر اشیب تند داشتن ناگهان سقوط کردن
nose around
[about]
<idiom>
چیزی را سری نگه داشتن کاوش کردن
precipitates
سر اشیب تند داشتن ناگهان سقوط کردن
precipitated
سر اشیب تند داشتن ناگهان سقوط کردن
immobilised
ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilizing
ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
uncork
چوب پنبه بطری را بر داشتن رها کردن
uncorked
چوب پنبه بطری را بر داشتن رها کردن
uncorking
چوب پنبه بطری را بر داشتن رها کردن
lay waste
<idiom>
خراب کردن وویران نگه داشتن ،شکستن
immobilizes
ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilized
ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
to have the kindness to help s
لطف داشتن برای یاری کردن کسی .o.
meandering
پیچ وخم داشتن مسیر پیچیدهای را طی کردن چماب
overstock
زیاد ذخیره کردن موجودی بیش از حدلزوم داشتن
pick and choose
در سوا کردن چیزی دقت ووسواس زیاد داشتن
meander
پیچ وخم داشتن مسیر پیچیدهای را طی کردن چماب
meanders
پیچ وخم داشتن مسیر پیچیدهای را طی کردن چماب
meandered
پیچ وخم داشتن مسیر پیچیدهای را طی کردن چماب
maeander
پیچ وخم داشتن مسیر پیچیدهای را طی کردن چماب
click
نگه داشتن و آزاد کردن کلیدی از صفحه کلید یا mouse
leads
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
lead
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
clicked
نگه داشتن و آزاد کردن کلیدی از صفحه کلید یا mouse
clicks
نگه داشتن و آزاد کردن کلیدی از صفحه کلید یا mouse
to save ones face
ابروی خودراحفظ کردن صورت خودرابسیلی سرخ نگاه داشتن
usufruct
از عین ونمائات مالی استفاده کردن حق عمری و رقبی داشتن
upkeep
بهنگام نگه داشتن . نگه داشتن وسایل در حالت فعال
clicks
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
c clamp
گیره فلزی به شکل سی برای وارد کردن فشار و نگاه داشتن قطعات کنار یکدیگر
click
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicked
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
collimate
تنظیم کردن هرنوع تجهیزات اپتیکی برای داشتن پرتو نوری موازی از یک منبع نقطهای نور یا برعکس
geysers
فوران تندوناگهانی داشتن یا کردن فوران کردن
geyser
فوران تندوناگهانی داشتن یا کردن فوران کردن
lead a dog's life
<idiom>
زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
to have something in reserve
چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
long for
اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
reckoned
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckon
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckons
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
keep up appearances
فاهر خود را حفظ کردن صورت خود را با سیلی سرخ نگه داشتن
intubation
فرو کردن لوله در حنجرهای برای برای نگاه داشتن .....دیفتری و مانندان
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
varies
تغییر دادن تغییر کردن اختلاف داشتن
vary
تغییر دادن تغییر کردن اختلاف داشتن
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
weighs
وزن کردن وزن داشتن
implies
اشاره داشتن بر اشاره کردن
implying
اشاره داشتن بر اشاره کردن
weighing
وزن کردن وزن داشتن
imply
اشاره داشتن بر اشاره کردن
weighed
وزن کردن وزن داشتن
weigh
وزن کردن وزن داشتن
to go hot
تب داشتن
bear
داشتن
to hold
داشتن
lackvt
کم داشتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com