English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
He was killed when his parachute malfunctioned. بخاطر اینکه چترش کار نکرد [عیب فنی داشت] او [مرد] کشته شد.
Other Matches
he did his level best کوتاهی نکرد
he did not d. to go جرات نکرد که برود
there was no ring کسی تلفن نکرد
he durst not go جرات نکرد که برود
My salary is too small for me . کمترین توجهی نکرد
He did not live long enough to … آنقدر عمر نکرد که ...
He took no heed of my warning. به اخطار من توجهی نکرد
She did not ask about this. او [زن] دراین باره پرسش نکرد.
theory of epigensis فرض اینکه نطفه بوجودمیایدنه اینکه ازپیش بوده وپس ازمواقعه
it did not meet our views منظور مارا انجام نداد نظرماراتامین نکرد
The victim had done nothing to incite the attackers. شخص مورد هدف کاری نکرد که ضاربین [مجرمین] را تحریک کرده باشد.
provided he goes at once بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود
through بخاطر
memorised بخاطر سپردن
memorises بخاطر سپردن
for good's sake بخاطر خدا
memorising بخاطر سپردن
memorize بخاطر سپردن
only فقط بخاطر
thru بخاطر بواسطه
in his own name بخاطر خودش
pro- برای بخاطر
learn by heart بخاطر سپردن
learn by rote بخاطر سپردن
to have in remembrance بخاطر داشتن
call to mind بخاطر اوردن
to call to remembrance بخاطر اوردن
memorise [British] بخاطر سپردن
pro برای بخاطر
as a consequence <adv.> بخاطر همین
in this manner <adv.> بخاطر همین
memorizing بخاطر سپردن
memorizes بخاطر سپردن
memorized بخاطر سپردن
by impl <adv.> بخاطر همین
in this respect <adv.> بخاطر همین
insofar <adv.> بخاطر همین
in so far <adv.> بخاطر همین
in this sense <adv.> بخاطر همین
for this reason <adv.> بخاطر همین
in consequence <adv.> بخاطر همین
by implication <adv.> بخاطر همین
as a result <adv.> بخاطر همین
thus [therefore] <adv.> بخاطر همین
therefore <adv.> بخاطر همین
whereby <adv.> بخاطر همین
in this way <adv.> بخاطر همین
hence <adv.> بخاطر همین
consequently <adv.> بخاطر همین
in this vein <adv.> بخاطر همین
in this wise <adv.> بخاطر همین
as a result of this <adv.> بخاطر همین
for that reason <adv.> بخاطر همین
because of [for] medical reasons بخاطر دلایل پزشکی
a guilty conscience [about] وجدان با گناه [بخاطر]
To memorize something. To commit somthing to memory. چیزی را بخاطر سپردن
wherefore بچه دلیل بخاطر چه
pollution tax مالیات بخاطر الودگی
to act in somebody's name بخاطر کسی عمل کردن
wanted [for] [کسی را قانونی] خواستن [بخاطر]
he had need remember بایستی بخاطر داشته باشید
to fear [for] ترس داشتن [بخاطر یا برای]
notations بخاطر سپاری حاشیه نویسی
He helped me for my fathers sake. بخاطر پدرم به من کمک کنید
call up شیپور احضار بخاطر اوردن
anxiously [about] or [for] <adv.> بطورنگران [مشتاقانه ] [بخاطر] یا [برای]
hold a grudge <idiom> کسی را بخاطر کاری نبخشیدن
notation بخاطر سپاری حاشیه نویسی
foy سوری که بخاطر مسافرت میدهند
call-ups شیپور احضار بخاطر اوردن
remember یاد اوردن بخاطر داشتن
remembered یاد اوردن بخاطر داشتن
remembers یاد اوردن بخاطر داشتن
To memorize. to learn by heart. حفظ کردن ( بخاطر سپردن )
call-up شیپور احضار بخاطر اوردن
They are famed for their courage. بخاطر شجاعت وجسارتشان شهرت دارند
take something into account <idiom> بخاطر آوردن وتصمیم گیری کردن
She married for love ,not for money . بخاطر عشق ازدواج کردنه پول
wooler جانوری که بخاطر پشمش پرورش مییابد
to execute somebody for something کسی را بخاطر چیزی اعدام کردن
buddy system شناگران بخاطر ایمنی دو نفره کردن
to report to the police خود را به پلیس معرفی کردن [بخاطر خلافی]
to go and lose بخاطر غفلت از دست دادن [اصطلاح روزمره]
misremember غلط واشتباه بخاطر اوردن فراموش کردن
rack one's brains <idiom> سخت فکر کردن یاچیزی را بخاطر آوردن
to send things flying [بخاطر ضربه] به اطراف در هوا پراکنده شدن
to beg somebody for something دست به دامن کسی شدن [بخاطر چیزی]
to beg of somebody دست به دامن کسی شدن [بخاطر چیزی]
to be tied up in something دست کسی بند بودن [بخاطر چیزی]
to be out of action [because of injury] غیر فعال شدن [بخاطر آسیب] [ورزش]
Don't get annoyed at this! بخاطر این دلخور نشو ! [اوقاتت تلخ نشود!]
to lose sleep over something [someone] <idiom> بخاطر چیزی [کسی] نگران بودن ا [صطلاح روزمره]
set down معلق ساختن سوارکار یا راننده ارابه بخاطر خطا
to lose sleep over something [someone] <idiom> بخاطر چیزی [کسی] دلواپس بودن [صطلاح روزمره]
let point امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
Many thanks for the sympathy shown to us [on the passing of our father] . خیلی سپاسگذارم برای همدردی شما [بخاطر فوت پدرمان] .
latchkey child [کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
He bought them expensive presents, out of guilt. او [مرد] بخاطر احساس گناهش برای آنها هدیه گران بها خرید.
to boondoggle [American English] پول و وقت تلف کردن [برای پروژه ای با سرمایه دولت بخاطر انگیزه سیاسی]
I worked ten hours a day this week and my boss bit my head off for not doing my share of the work! من این هفته روزی ده ساعت کار کردم، اما رئیسم بخاطر کم کاری توبیخم کرد!
latchkey kid [colloquial] [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
latchkey child [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
in spite of the face that اینکه
or یا اینکه
up to/till/until <idiom> تا اینکه
in order that تا اینکه
unless جز اینکه
in order to ... تا [اینکه ]
so as to تا [اینکه ]
howbeit با اینکه
save that جز اینکه
the fact that اینکه
in order that برای اینکه
to sum up خلاصه اینکه
to the end that برای اینکه
to the end that تا اینکه بقصداینکه
so that برای اینکه
inorder to برای اینکه
Despite the fact that… با وجود اینکه
In view of the fact that … whereas … نظر به اینکه
in view of the fact that نظر به اینکه
insomuch نظر به اینکه
whenas بعلت اینکه
on the supposition that بخیال اینکه
as if مثل اینکه
even though ولو اینکه
the reason why دلیل اینکه
the reason why علت اینکه
forasmuch as نظر به اینکه
in view of <idiom> به خاطر اینکه
save that الا اینکه
pray consider my case تمنی اینکه
owing to the fact that به واسطه اینکه
owing to the fact that نظر به اینکه
on the supposition that بتصور اینکه
hent ربودن تا اینکه
as thought مثل اینکه
as though مثل اینکه
as soon as بمحض اینکه
that's that اینکه از این
so as to برای [اینکه]
for برای اینکه
notwithstanding باوجود اینکه
whereas نظر به اینکه
instead بجای اینکه
providing مشروط بر اینکه
in order to ... برای [اینکه]
ere قبل از اینکه
than تا اینکه بجز
because برای اینکه
wherein دراثنای اینکه
instantly به محض اینکه
whilst ضمن اینکه
in order that i may go برای اینکه بروم
not to say ... <idiom> به اضافه اینکه ... است
not to mention ... <idiom> به اضافه اینکه ... است
inorder to به خاطر اینکه برای
there is nothing for it but to چارهای ندارد جز اینکه
what with <idiom> برای اینکه ،درنتیجه
i maintain قائل هستم به اینکه ...
in a word خلاصه اینکه مختصرا
in one word خلاصه اینکه مختصرا
in order that he may go برای اینکه برود
in one world خلاصه اینکه مختصرا
though گرچه هرچند با اینکه
as respects با توجه به اینکه اما
as respects ... درباره ... [با توجه به اینکه... ]
as regards با توجه به اینکه اما
Not to mention the fact that … حالا بگذریم از اینکه...
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
inadvisably بدون اینکه صلاح باشد
that is no new اینکه خبر تازهای نبود
iimmediately he saw me بمحض اینکه مرا دید
whereas بادر نظر گرفتن اینکه
in orders that it may beeasier برای اینکه اسان تر شود
adside from صرفنظر از اینکه گذشته از این
the instant i saw him بمحض اینکه اورا دیدم
instead of working بجای اینکه او کار بکند
You are asking for it. You are sticking your neck out. مثل اینکه تنت می خارد
instead of doing بجای اینکه انجام بدهند
Supposing that is the case . بفرض اینکه اینطور باشد
to be on the safe side برای اینکه احتمال اشتباه
much as I'd like to <idiom> با اینکه اینقدر دوست دارم
authentication اطمینان از اینکه چیزی صحیح است
You seem to expect something for good measure ! مثل اینکه حالاناز شست هم می خواهی !
approving تصور اینکه چیزی خوب است
it is not true that he is dead اینکه میگویند مرده است حق ندارد
Unless the contray is proved . مگر اینکه خلافش ثابت شود
off the point بدون اینکه وابستگی داشته باشد
incomparably بدون اینکه نظر داشته باشد
He is very primitive and uncuth . مثل اینکه از پشت کوه آمده
approves تصور اینکه چیزی خوب است
we eat that we may live میخوریم برای اینکه زنده باشیم
euphonically برای اینکه بگوش خوش ایندباشد
combatable قابل اینکه باان نبردیاضدیت کنند
Depending on how late we arrive ... بستگی به اینکه ساعت چند ما می رسیم ...
It seems I am not welcome (wanted) here. مثل اینکه من اینجا زیادی هستم
irrelevantly بدون اینکه وابستگی داشته باشد
benifit of elergy امتیازروحانیون برای اینکه شرعامحاکمه شوند
approve تصور اینکه چیزی خوب است
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com