Dictiornary-Farsi | بخاطر شجاعت وجسارتشان شهرت دارند | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
They are famed for their courage.	بخاطر شجاعت وجسارتشان شهرت دارند


Other Matches

Jaff design	طرح جاف [جاف از روستاهای کردستان می باشد و از قدیم به بافت انواع کیسه های خورجینی و دستی شهرت داشته است. طرح ها اکثرا لوزی شکل بوده و لبه ها حالت قالب دارند.]
geometric design	طرح هندسی [این طرح در ابتدا بخاطر ذهنی بافی و سهولت بیشتر در بافت، بین عشایر و روستاها شهرت یافت. ولی امروزه هم به صورت ساده گذشته و هم بصورت پیچیده بین بافندگان استفاده می شود.]
cross examination	به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
manhood	شجاعت
gallantry	شجاعت
bravery	شجاعت
hardiment	شجاعت
plucks	شجاعت
prowoss	شجاعت
pluck	شجاعت
plucked	شجاعت
heroism	شجاعت
plucking	شجاعت
outbrave	در شجاعت سرامدشدن
valiance	دلاوری شجاعت
valour	شجاعت دلاوری
reanimate	به شجاعت واداشتن
hearten	به شجاعت واداشتن
courage	رشادت شجاعت
encourage	به شجاعت واداشتن
gallantry	رشادت شجاعت
elate	به شجاعت واداشتن
embolden	به شجاعت واداشتن
valiancy	دلاوری شجاعت
countenance [encourage]	به شجاعت واداشتن
valor	شجاعت دلاوری
Be a man ! play the man !	مردباش!( شجاعت ومردانگه ؟)
encourages	ترغیب کردن به شجاعت واداشتن
purple heart	نشان شجاعت قلب ارغوانی
encouraged	ترغیب کردن به شجاعت واداشتن
encourage	ترغیب کردن به شجاعت واداشتن
purple hearts	نشان شجاعت قلب ارغوانی
stand up to someone <idiom>	شجاعت روبرو شدن را داشتن
v , device	ارم مدال شجاعت ارتش امریکا
outbrave	شجاعت بیشتری ازدیگران نشان دادن
bravura	افهار شجاعت و دلاوری روحیه مطمئن وامرانه
emprise	شهرت
fameless	بی شهرت
famousness	شهرت
conspicuousness	شهرت
unknowns	بی شهرت
unknown	بی شهرت
fame	شهرت
hearsay	شهرت
report	شهرت
name	شهرت
stand	شهرت
reputations	شهرت
reports	شهرت
renown	شهرت
titles	شهرت ها
names	شهرت ها
title	شهرت
reputation	شهرت
celebrity	شهرت
illustrousness	شهرت
grapevines	شهرت
grapevine	شهرت
odours	شهرت
odour	شهرت
odors	شهرت
names	شهرت
name	شهرت
popularity	شهرت
celebrities	شهرت
odor	شهرت
reported	شهرت
publicity	شهرت
prestige	شهرت
notability	شهرت
illustriousness	شهرت
reputable	قابل شهرت
attributes	شهرت افتخار
bad reputation	سوء شهرت
estimate	قیمت شهرت
estimated	قیمت شهرت
estimating	قیمت شهرت
attributing	شهرت افتخار
estimates	قیمت شهرت
attribute	شهرت افتخار
unpopularity	عدم شهرت
esteem	شهرت ارجمندشمردن
oecumenicity	شهرت جهانی
name	نام و شهرت
repute	شهرت داشتن
names	نام و شهرت
standing	دوام شهرت
posthumous fame	شهرت پس از مرگ
To become famous (renowned).	شهرت یا فتن
there is a rumour that	شهرت دارد که
to get fame	شهرت یافتن
immortalizing	شهرت جاویدان دادن به
notbility	شهرت قابل ملاحظگی
immortalised	شهرت جاویدان دادن به
immortalises	شهرت جاویدان دادن به
immortalized	شهرت جاویدان دادن به
immortalising	شهرت جاویدان دادن به
immortalize	شهرت جاویدان دادن به
rehabilitation	احیای شهرت یااعتبار
to publish abroad	در همه جا شهرت دادن
To be world famous . To enjoy an international reputation.	شهرت جهانی داشتن
there removred revolution	شورشی که شهرت دارد
to shoot to fame <idiom>	ناگهانی به شهرت رسیدن
publish abroad	در همه جا شهرت دادن
immortalizes	شهرت جاویدان دادن به
to win fame	شهرت پیدا کردن
All is ephemeral , the fame and the famous .	شهرت ومشهور هردو درگذرند
immortalization	اعطای نام یا شهرت جاودانی
establishes	شهرت یامقامی کسب کردن
establishing	شهرت یامقامی کسب کردن
to damage somebody's good reputation	به شهرت کسی خسارت زدن
establish	شهرت یامقامی کسب کردن
vindication	اعاده حیثیت [مثال شهرت یا آبرو ...]
Italian stucco is world famous .	گچ برای ایتالیا شهرت جهانی دارد
It is not much of a reputation (status symbol) for one.	اینهم برای آدم شهرت نشد
to build up areputation	شهرت یا ابرویی برای خوددرست کردن
his standing with his colleagues	شهرت او [مرد ] میان همکاران خود
through	بخاطر
in this manner <adv.>	بخاطر همین
learn by heart	بخاطر سپردن
learn by rote	بخاطر سپردن
memorise [British]	بخاطر سپردن
call to mind	بخاطر اوردن
to have in remembrance	بخاطر داشتن
for good's sake	بخاطر خدا
to call to remembrance	بخاطر اوردن
only	فقط بخاطر
thru	بخاطر بواسطه
in his own name	بخاطر خودش
consequently <adv.>	بخاطر همین
as a consequence <adv.>	بخاطر همین
as a result of this <adv.>	بخاطر همین
in this vein <adv.>	بخاطر همین
in this wise <adv.>	بخاطر همین
hence <adv.>	بخاطر همین
for that reason <adv.>	بخاطر همین
in consequence <adv.>	بخاطر همین
memorizes	بخاطر سپردن
by impl <adv.>	بخاطر همین
memorised	بخاطر سپردن
memorises	بخاطر سپردن
memorising	بخاطر سپردن
memorize	بخاطر سپردن
memorized	بخاطر سپردن
thus [therefore] <adv.>	بخاطر همین
therefore <adv.>	بخاطر همین
as a result <adv.>	بخاطر همین
in this respect <adv.>	بخاطر همین
pro-	برای بخاطر
for this reason <adv.>	بخاطر همین
in this sense <adv.>	بخاطر همین
in this way <adv.>	بخاطر همین
by implication <adv.>	بخاطر همین
in so far <adv.>	بخاطر همین
memorizing	بخاطر سپردن
pro	برای بخاطر
insofar <adv.>	بخاطر همین
whereby <adv.>	بخاطر همین
a guilty conscience [about]	وجدان با گناه [بخاطر]
pollution tax	مالیات بخاطر الودگی
because of [for] medical reasons	بخاطر دلایل پزشکی
To memorize something. To commit somthing to memory.	چیزی را بخاطر سپردن
wherefore	بچه دلیل بخاطر چه
He acquired kudos by appearing on television.	او [مرد] با ظاهر شدن در تلویزیون جلال [شهرت] به دست آورد.
The town is famous for its hot springs .	این شهر بدلیل چشمه های آبگرمش شهرت دارد
within living memory	به یاد دارند
they are individ different	تک تک با هم فرق دارند
it is g. believed that...	عموماعقیده دارند که ....
notations	بخاطر سپاری حاشیه نویسی
To memorize. to learn by heart.	حفظ کردن ( بخاطر سپردن )
notation	بخاطر سپاری حاشیه نویسی
He helped me for my fathers sake.	بخاطر پدرم به من کمک کنید
hold a grudge <idiom>	کسی را بخاطر کاری نبخشیدن
remembers	یاد اوردن بخاطر داشتن
to act in somebody's name	بخاطر کسی عمل کردن
foy	سوری که بخاطر مسافرت میدهند
wanted [for]	[کسی را قانونی] خواستن [بخاطر]
he had need remember	بایستی بخاطر داشته باشید
remembered	یاد اوردن بخاطر داشتن
remember	یاد اوردن بخاطر داشتن
to fear [for]	ترس داشتن [بخاطر یا برای]
call-up	شیپور احضار بخاطر اوردن
anxiously [about] or [for] <adv.>	بطورنگران [مشتاقانه ] [بخاطر] یا [برای]
call up	شیپور احضار بخاطر اوردن
call-ups	شیپور احضار بخاطر اوردن
Walls are ears. <proverb>	دیوارها گوش دارند .
they differ in kind	جنساباهم فرق دارند
they are at war with japan	باژاپن جنگ دارند
they differ materially	تفاوت کلی با هم دارند
they itch for a fight	کرم جنگیدن دارند
conifers	که میوه مخروطی دارند
They have had their differences for a long time .	مدنتهااست با هم اختلاف دارند
diclinous	درختانی که نر وماده دارند
conifer	که میوه مخروطی دارند
minimus	از چندتن که یک نام دارند
buddy system	شناگران بخاطر ایمنی دو نفره کردن
wooler	جانوری که بخاطر پشمش پرورش مییابد
to execute somebody for something	کسی را بخاطر چیزی اعدام کردن
take something into account <idiom>	بخاطر آوردن وتصمیم گیری کردن
She married for love ,not for money .	بخاطر عشق ازدواج کردنه پول