Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (20 milliseconds)
English
Persian
to put in a piece of work
بخشی از کار دیگران را انجام دادن
Other Matches
swim against the tide/current
<idiom>
کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
go (someone) one better
<idiom>
کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
ignores
تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignored
تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignoring
تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignore
تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
alu
بخشی از CPU که تمام توابع محاسباتی و منط قی را انجام میدهد
engine
بخشی از بسته نرم افزاری که تابع خاصی را انجام میدهد
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
op code
بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را مشخص میکند
operated
بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را معرفی میکند
operates
بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را معرفی میکند
landwehr
بخشی از ارتش المان وکشورهای دیگر که خدمت زیرپرچم را انجام دادند
arithmetic logic unit
بخشی از CPU که عملیات محاسباتی را انجام میدهد واحد محاسبه و منطق
operation
بخشی از دستور کد ماشین که عملی باید انجام شود را مشخص میکند
operate
بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را معرفی میکند
have a way with
<idiom>
تحت نفوذ قرار دادن دیگران
you said it/you can say that again
<idiom>
نشان دادن موفقیت با نظریه دیگران
logic
بخشی از کد که توابع نامناسب مثل آسیب سیستم انجام میدهد وقتی شرایط ی برقرار باشند
alu
Unit Logic Arithmetic بخشی از CPU که عملیات محاسباتی را انجام میدهد واحد محاسبه و منطق
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
livery stable
اصطبل مخصوص کرایه دادن اسب یا نگاهداری اسبهای دیگران
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
encroachments
تخطی به حقوق دیگران یا سرزمین دیگران
encroachment
تخطی به حقوق دیگران یا سرزمین دیگران
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
routines
تعداد دستوراتی که کار مشخص را انجام می دهند ولی برنامه کامل نیستند, بخشی از یک برنامه هستند
routine
تعداد دستوراتی که کار مشخص را انجام می دهند ولی برنامه کامل نیستند, بخشی از یک برنامه هستند
routinely
تعداد دستوراتی که کار مشخص را انجام می دهند ولی برنامه کامل نیستند, بخشی از یک برنامه هستند
subroutine
بخشی از برنامه که تابع مورد نظر را انجام میدهد و در هر زمان از داخل برنامه اصلی قابل فراخوانی است
interlocked
رسانه امنیتی که بخشی از ورودی است و به کلمه رمز نیاز دارد تا وسیله کار دیگری انجام دهد تا کار جاری تمام شود
interlocking
رسانه امنیتی که بخشی از ورودی است و به کلمه رمز نیاز دارد تا وسیله کار دیگری انجام دهد تا کار جاری تمام شود
interlocks
رسانه امنیتی که بخشی از ورودی است و به کلمه رمز نیاز دارد تا وسیله کار دیگری انجام دهد تا کار جاری تمام شود
interlock
رسانه امنیتی که بخشی از ورودی است و به کلمه رمز نیاز دارد تا وسیله کار دیگری انجام دهد تا کار جاری تمام شود
effectuate
انجام دادن صورت دادن
to bring to an issve
انجام دادن
chare
انجام دادن
carry ineffect
انجام دادن
performed
انجام دادن
to put through
انجام دادن
implement
انجام دادن
performs
انجام دادن
put inpractice
انجام دادن
accomplish
انجام دادن
make something happen
انجام دادن
accomplishing
انجام دادن
carry into effect
انجام دادن
put ineffect
انجام دادن
accomplishes
انجام دادن
to bring to effect
انجام دادن
execute
انجام دادن
perform
انجام دادن
implement
انجام دادن
carry out
انجام دادن
implementing
انجام دادن
bring into being
انجام دادن
charring
انجام دادن
implements
انجام دادن
do up
انجام دادن
fulfill
[American]
انجام دادن
make a reality
انجام دادن
char
انجام دادن
put into practice
انجام دادن
put on
انجام دادن
implemented
انجام دادن
effecting
انجام دادن
effected
انجام دادن
effect
انجام دادن
accomplish
انجام دادن
bring inbeing
انجام دادن
carry out
انجام دادن
actualize
انجام دادن
actualise
[British]
انجام دادن
put into effect
انجام دادن
fulfills
انجام دادن
pays
انجام دادن
to follow out
انجام دادن
furnish
انجام دادن
furnishes
انجام دادن
parform
انجام دادن
paying
انجام دادن
furnishing
انجام دادن
to go through
انجام دادن
fulfit
انجام دادن
to make good
انجام دادن
administer
انجام دادن
go through
انجام دادن
fulfilling
انجام دادن
fulfill
انجام دادن
cover
انجام دادن
coverings
انجام دادن
stand to
انجام دادن
covers
انجام دادن
pay
انجام دادن
fulfil
انجام دادن
make out
<idiom>
انجام دادن
to do a thing the right way
انجام دادن
to carry through
انجام دادن
chars
انجام دادن
to carry into execution
انجام دادن
fulfilled
انجام دادن
fulfils
انجام دادن
served
خدمت انجام دادن
to carry out a transaction
معامله ای انجام دادن
repeats
دوباره انجام دادن
serves
خدمت انجام دادن
manipulate
با دست انجام دادن
lurking
در خفا انجام دادن
alternates
بنوبت انجام دادن
serve
خدمت انجام دادن
overdoing
بیش از حد انجام دادن
top
خوب انجام دادن
reworks
دوباره انجام دادن
reworking
دوباره انجام دادن
lurked
در خفا انجام دادن
reworked
دوباره انجام دادن
alternated
بنوبت انجام دادن
to toss off
زود انجام دادن
completion of a contract
انجام دادن قرارداد
rework
دوباره انجام دادن
lurks
در خفا انجام دادن
overdid
بیش از حد انجام دادن
misdo
ناصحیح انجام دادن
overdo
بیش از حد انجام دادن
overdoes
بیش از حد انجام دادن
solemnize
باتشریفات انجام دادن
dashes
بسرعت انجام دادن
performed
انجام دادن خوب یا بد
perform
انجام دادن خوب یا بد
To carry out to the letter . To do something very meticulously .
موبه مو انجام دادن
dashed
بسرعت انجام دادن
redid
دوباره انجام دادن
manipulates
بامهارت انجام دادن
performs
انجام دادن خوب یا بد
to do by halves
ناقص انجام دادن
to bring through
خوب انجام دادن
go the whole hog
<idiom>
بطورکامل انجام دادن
manipulated
بامهارت انجام دادن
dash
بسرعت انجام دادن
redo
دوباره انجام دادن
repeat
دوباره انجام دادن
redoing
دوباره انجام دادن
to a one's object
مقصودخودرا انجام دادن
put across
خوب انجام دادن
lurk
در خفا انجام دادن
redone
دوباره انجام دادن
alternate
بنوبت انجام دادن
on the beam
<idiom>
خوب انجام دادن
redoes
دوباره انجام دادن
manipulate
بامهارت انجام دادن
out act
بهتر انجام دادن از
pops
بسرعت عملی انجام دادن
redoing
انجام دادن مجدد چیزی
do something to one's hearts's content
کاری را حسابی انجام دادن
spial
عمل مخفی انجام دادن
deliberating
عمدا انجام دادن عمدی
redid
انجام دادن مجدد چیزی
deliberate
عمدا انجام دادن عمدی
single stepping
در یک مرحله انجام دادن یا شدن
redo
انجام دادن مجدد چیزی
administered
انجام دادن اعدام کردن
redoes
انجام دادن مجدد چیزی
deliberated
عمدا انجام دادن عمدی
deliberates
عمدا انجام دادن عمدی
redone
انجام دادن مجدد چیزی
administering
انجام دادن اعدام کردن
completes
کامل کردن انجام دادن
terrorised
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
raise Cain
<idiom>
کمک ،کاری انجام دادن
overlabour
با رنج فراوان انجام دادن
do something rash
<idiom>
بی فکر کاری را انجام دادن
To do something on ones own .
سر خود کاری را انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation
کاری را سر صبر انجام دادن
To do something hurriedly .
کاری را با عجاله انجام دادن
bootleg
معامله قاچاقی انجام دادن
(have the) cheek to do something
<idiom>
با گستاخی کاری را انجام دادن
popped
بسرعت عملی انجام دادن
pop
بسرعت عملی انجام دادن
To do (perform) ones duty.
تکلیف خود را انجام دادن
terrorises
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
administers
انجام دادن اعدام کردن
completed
کامل کردن انجام دادن
in the groove
<idiom>
حداکثر کار را انجام دادن
achieve
انجام دادن
[بانجام رسانیدن]
complete
کامل کردن انجام دادن
achieved
انجام دادن بانجام رسانیدن
achieves
انجام دادن بانجام رسانیدن
achieving
انجام دادن بانجام رسانیدن
To do something with ease(easily).
کاری را به آسانی انجام دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com