Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (31 milliseconds)
English
Persian
division
بخش رسته تقسیم کردن
divisions
بخش رسته تقسیم کردن
Other Matches
profession of arms
شناخت رسته ها اشنایی با رسته ها
subdivides
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
divisor
عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous
تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier
درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
base band
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
baseband
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding
روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
fractions
بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
fraction
بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
compartments
تقسیم کردن
aminister
تقسیم کردن
give-and-take
<idiom>
تقسیم کردن
to share out
تقسیم کردن
compart
تقسیم کردن
compartment
تقسیم کردن
divides
تقسیم کردن
separate
تقسیم کردن
divide
تقسیم کردن
share
تقسیم کردن
shared
تقسیم کردن
shares
تقسیم کردن
administer
تقسیم کردن
administered
تقسیم کردن
administering
تقسیم کردن
administers
تقسیم کردن
separates
تقسیم کردن
separated
تقسیم کردن
distribute
تقسیم کردن
distributes
تقسیم کردن
intersect
تقسیم کردن
intersected
تقسیم کردن
intersects
تقسیم کردن
distributing
تقسیم کردن
guilds
رسته
duty branch
رسته
guild
رسته
Corp
رسته
arm
رسته
branches
رسته
branch
رسته
shires
به استان تقسیم کردن
graduates
تقسیم بندی کردن
tierce
به سه قسمت تقسیم کردن
lot
تقسیم بندی کردن
fractionize
تقسیم بجزء کردن
fractionalize
تقسیم بجزء کردن
graduate
تقسیم بندی کردن
whack up
تقسیم به سهام کردن
autotomize
تقسیم خودبخود کردن
thirds
به سه بخش تقسیم کردن
pull one's weight
<idiom>
کارها را تقسیم کردن
shire
به استان تقسیم کردن
prorate
به نسبت تقسیم کردن
partitions
تقسیم افراز کردن
graduating
تقسیم بندی کردن
break down
تقسیم بندی کردن
third
به سه بخش تقسیم کردن
compartmentation
تقسیم بندی کردن
partition
تقسیم افراز کردن
canton
به بخش تقسیم کردن
sector
جزء تقسیم کردن
sectors
جزء تقسیم کردن
cantons
به بخش تقسیم کردن
distribute among the creditors in propor
به غرماء تقسیم کردن
veterinary corps
رسته دامپزشکی
artillery
رسته توپخانه
acrogenous
از انتها رسته
overgrown
فزون رسته
classing
رسته گروه
basic branch
رسته اولیه
armor
رسته زرهی
signal corps
رسته مخابرات
combat arms
رسته رزمی
duty branch
رسته خدمتی
artillery branch
رسته توپخانه
artillery corps
رسته توپخانه
conifer
رسته درختانی
signalled
رسته مخابرات
conifers
رسته درختانی
classed
رسته گروه
classes
رسته گروه
signaled
رسته مخابرات
signal
رسته مخابرات
class
رسته گروه
ordnance
رسته اردنانس
categorization
رسته بندی
sector
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sectors
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
gerrymander
بطورغیر عادلانه تقسیم کردن
split
ترک برداشتن تقسیم کردن
syllabify
تقسیم به هجای مقطع کردن
distributing
تقسیم کردن تعمیم دادن
to d. with others
بادیگران تقسیم یاسهم کردن
apportion
تقسیم کردن تخصیص دادن
dichotomize
بدو بخش تقسیم کردن
comparmentalize
به اپارتمانهای جداجدا تقسیم کردن
pottion
تقسیم کردن سهم دادن از
quadrat
به قطعات مستطیل تقسیم کردن
compartmentalizing
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalizes
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalized
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalize
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
distributes
تقسیم کردن تعمیم دادن
apportioning
تقسیم کردن تخصیص دادن
compartmentalising
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
apportions
تقسیم کردن تخصیص دادن
compartmentalises
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalised
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
lot
کالا بقطعات تقسیم کردن
admeasure
سهم دادن تقسیم کردن
distribute
تقسیم کردن تعمیم دادن
allocate
تقسیم کردن اختصاص دادن
allocates
تقسیم کردن اختصاص دادن
aliquot
بدوقسمت مساوی تقسیم کردن
allocating
تقسیم کردن اختصاص دادن
apportioned
تقسیم کردن تخصیص دادن
parcels
به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
parcel
به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
combat support arms
رسته پشتیبانی رزمی
field officer
افسر رسته رزمی
infantry
رسته پیاده نظام
no branch
شغل بدون رسته
quartermasters
رسته سررشته داری
quartermaster
رسته سررشته داری
medical badge
علامت رسته پزشکی
communication and electronics
رسته مخابرات و الکترونیک
partitions
اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
partition
اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
balkanize
ناحیهای را بقطعات ریز تقسیم کردن
piecemeal
به اجزاء ریز تقسیم کردن خردخرد
dispart
تقسیم شدن هدف گیری کردن
trisect
بسه بخش مساوی تقسیم کردن
quarter
به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن
division officer
فرمانده قسمت افسر رسته
batches
با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
batch
با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
no branch
شغلی که احتیاج به رسته تخصصی ندارد
impute
تقسیم کردن متهم کردن
imputed
تقسیم کردن متهم کردن
imputes
تقسیم کردن متهم کردن
imputing
تقسیم کردن متهم کردن
hyphen
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphens
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
terrtorialize
محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
segments
قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
segment
قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
factorize
تقسیم یک عدد به دو عدد کامل که در اثر ضرب کردن همان عدد اصلی نتیجه شود
hyphens
فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
hyphen
فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
air branch
قسمت هوایی رسته هوایی
engineer
قسمت مهندسی رسته مهندسی
engineers
قسمت مهندسی رسته مهندسی
engineered
قسمت مهندسی رسته مهندسی
B register
1-ثبات آدرس که به آدرس مرجع اضافه شده که محل مورد نظر را مشخص میکند 2-ثباتی که برای گسترده تر کردن اکومولاتور برای ضرب و تقسیم به کار می رود
allocate
تقسیم
division
تقسیم
branch
تقسیم
sharing
تقسیم
allocating
تقسیم
allotment
تقسیم
branches
تقسیم
allotments
تقسیم
allocates
تقسیم
repartition
تقسیم
cleavage
تقسیم
cleavages
تقسیم
distribution
تقسیم
dealing
تقسیم
dispensation
تقسیم
graduator
خط تقسیم کن
dispensations
تقسیم
distributions
تقسیم
admensuration
تقسیم
admeasurement
تقسیم
divisions
تقسیم
apportionment
تقسیم
delay allowance
زمان تقسیم
scissor
قطع تقسیم
line graduation
تقسیم بندی خط
graduates
بدرجات تقسیم
divided
تقسیم شده
demultiplexer
تقسیم کننده
quartile
تقسیم شده به 4/3و 4/1
load distribution
تقسیم بار
dichotomies
تقسیم به دو بخش
autotomy
تقسیم خودبخود
division of labour
تقسیم کار
dichotomy
تقسیم به دو بخش
division
تقسیم
[ریاضی]
division sign
نماد تقسیم
clastic
تقسیم شونده
severability
قابلیت تقسیم
sharing the market
تقسیم بازار
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com