English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (39 milliseconds)
English Persian
fraction بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
fractions بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
Other Matches
subdivide بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
tierce به سه قسمت تقسیم کردن
quarter به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
quartersaw الوار رابچهار قسمت بریدن چوپ را بچهار قسمت اره کردن
trisect تقسیم بسه قسمت
tripartition تقسیم بسه قسمت
cross refer از یک قسمت کتاب به قسمت دیگر ان مراجعه کردن مراجعه متقابل کردن
polychotomous تقسیم شده بچند قسمت
trichotomy تقسیم وجود انسان به سه قسمت
versicular division تقسیم به بیتهای کوچک
lobulation تقسیم به مقاطع کوچک
bicipital تقسیم شونده بدو قسمت دریک انتها
section قسمت قسمت کردن برش دادن
sections قسمت قسمت کردن برش دادن
detachments یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
detachment یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
bulk production تقسیم سوخت درفروف کوچک
phalanstery تقسیم جامعه باجزاء کوچک
bifid بوسیله شکاف بدو قسمت مساوی تقسیم شده
institutionalising در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
parcels به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
parcel به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
unified soil classification system (uscs نوعی طبقه بندی خاک که به 51 قسمت تقسیم شده است
work breakdown روش تقسیم یک عمل به اجزای مشخص و کوچک
totalitarianize تبدیل بحکومت یکه تاز کردن بصورت حکومت مطلقه واستبدادی اداره کردن
shuttles قسمت قسمت حرکت کردن
shuttles حمل کردن قسمت به قسمت
shuttle حمل کردن قسمت به قسمت
shuttled حمل کردن قسمت به قسمت
shuttle قسمت قسمت حرکت کردن
shuttled قسمت قسمت حرکت کردن
fluidify تبدیل به جسم سیال کردن مایع کردن
imputing تقسیم کردن متهم کردن
imputes تقسیم کردن متهم کردن
imputed تقسیم کردن متهم کردن
impute تقسیم کردن متهم کردن
char تبدیل به زغال کردن نیمسوز کردن
afforest تبدیل به جنگل کردن جنگلکاری کردن
chars تبدیل به زغال کردن نیمسوز کردن
charring تبدیل به زغال کردن نیمسوز کردن
modicum مقدار یا قسمت کوچک
atomization عمل تبدیل جسم بذرات کوچک
loculus محوطه یا قسمت کوچک اطاقک
desender قسمت پایین حروف کوچک
ascender قسمت بالای حروف کوچک
case کلیدی که حروف را از بزرگ به کوچک تبدیل میکند
cases کلیدی که حروف را از بزرگ به کوچک تبدیل میکند
intersect تقسیم کردن
distribute تقسیم کردن
shared تقسیم کردن
distributing تقسیم کردن
shares تقسیم کردن
distributes تقسیم کردن
share تقسیم کردن
aminister تقسیم کردن
intersected تقسیم کردن
separate تقسیم کردن
separated تقسیم کردن
separates تقسیم کردن
compartments تقسیم کردن
to share out تقسیم کردن
administer تقسیم کردن
administered تقسیم کردن
administering تقسیم کردن
compart تقسیم کردن
give-and-take <idiom> تقسیم کردن
divides تقسیم کردن
administers تقسیم کردن
compartment تقسیم کردن
divide تقسیم کردن
intersects تقسیم کردن
break down تقسیم بندی کردن
prorate به نسبت تقسیم کردن
partitions تقسیم افراز کردن
sector جزء تقسیم کردن
distribute among the creditors in propor به غرماء تقسیم کردن
whack up تقسیم به سهام کردن
compartmentation تقسیم بندی کردن
graduate تقسیم بندی کردن
thirds به سه بخش تقسیم کردن
third به سه بخش تقسیم کردن
shires به استان تقسیم کردن
fractionize تقسیم بجزء کردن
sectors جزء تقسیم کردن
fractionalize تقسیم بجزء کردن
partition تقسیم افراز کردن
graduating تقسیم بندی کردن
graduates تقسیم بندی کردن
shire به استان تقسیم کردن
pull one's weight <idiom> کارها را تقسیم کردن
canton به بخش تقسیم کردن
autotomize تقسیم خودبخود کردن
cantons به بخش تقسیم کردن
lot تقسیم بندی کردن
ammoniate با امونیاک ترکیب کردن تحت تاثیر امونیاک قرار دادن تبدیل بامونیاک کردن
sextuplicate شش برابر کردن تبدیل به شش کردن
allocates تقسیم کردن اختصاص دادن
allocate تقسیم کردن اختصاص دادن
split ترک برداشتن تقسیم کردن
apportions تقسیم کردن تخصیص دادن
allocating تقسیم کردن اختصاص دادن
apportion تقسیم کردن تخصیص دادن
quadrat به قطعات مستطیل تقسیم کردن
dichotomize بدو بخش تقسیم کردن
to d. with others بادیگران تقسیم یاسهم کردن
syllabify تقسیم به هجای مقطع کردن
apportioning تقسیم کردن تخصیص دادن
apportioned تقسیم کردن تخصیص دادن
compartmentalised به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalises به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalising به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalize به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
divisions بخش رسته تقسیم کردن
pottion تقسیم کردن سهم دادن از
distribute تقسیم کردن تعمیم دادن
division بخش رسته تقسیم کردن
distributing تقسیم کردن تعمیم دادن
aliquot بدوقسمت مساوی تقسیم کردن
distributes تقسیم کردن تعمیم دادن
compartmentalizes به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalizing به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
admeasure سهم دادن تقسیم کردن
lot کالا بقطعات تقسیم کردن
compartmentalized به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
comparmentalize به اپارتمانهای جداجدا تقسیم کردن
gerrymander بطورغیر عادلانه تقسیم کردن
terrtorialize محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
design heuristics راهنمایی هایی که به هنگام تقسیم یک مسئله یا برنامه بزرگ به قسمتهای کوچک وکنترل شدنی می توان از انهااستفاده کرد
partition اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
dispart تقسیم شدن هدف گیری کردن
partitions اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
piecemeal به اجزاء ریز تقسیم کردن خردخرد
balkanize ناحیهای را بقطعات ریز تقسیم کردن
trisect بسه بخش مساوی تقسیم کردن
segments قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
segment قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
team handball court مربع مستطیل 04 در 02 متر که باخطی به موازات خط دروازه به دو قسمت تقسیم شده وهر منطقه یک دروازه دارد
batches با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
batch با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
cash in <idiom> تبدیل به پول کردن ،خرد کردن چیزی برای پول
converting تبدیل کردن
to convert something into something تبدیل کردن به
to turn something into something تبدیل کردن به
to transform [into] تبدیل کردن [به]
converted تبدیل کردن
gear level تبدیل کردن
transact تبدیل کردن
reset تبدیل کردن
redeploy [staff] تبدیل کردن
convert تبدیل کردن
toggles تبدیل کردن
toggle تبدیل کردن
scorify تبدیل به کف کردن
converts تبدیل کردن
convert تبدیل کردن
commuting تبدیل کردن
commuted تبدیل کردن
transmutes تبدیل کردن
transmuting تبدیل کردن
commute تبدیل کردن
reduces تبدیل کردن
turn تبدیل کردن
turns تبدیل کردن
transmuted تبدیل کردن
transforms تبدیل کردن
transforming تبدیل کردن
transformed تبدیل کردن
transform تبدیل کردن
reduce تبدیل کردن
reducing تبدیل کردن
transrorm تبدیل کردن
commutes تبدیل کردن
transmute تبدیل کردن
paging روش حافظه مجازی برای تقسیم حافظه به بلاکهای کوچک
reductions کم کردن کوچک کردن عکس
reduction کم کردن کوچک کردن عکس
hyphen علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphens علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
etherify تبدیل به اتر کردن
surrendered پس گرفتن و تبدیل کردن
incineration تبدیل بخاکستر کردن
nitrates به نیترات تبدیل کردن
nitrate به نیترات تبدیل کردن
surrenders پس گرفتن و تبدیل کردن
compartmentalize تبدیل به اجزا کردن
vitriolize تبدیل به زاج کردن
compartmentalized تبدیل به اجزا کردن
to change to the better تبدیل به احسن کردن
charr تبدیل به زغال کردن
compartmentalizes تبدیل به اجزا کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com