Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 209 (12 milliseconds)
English
Persian
long division
بخش یا تقسیم بزرگ
long divisions
بخش یا تقسیم بزرگ
Search result with all words
partition
تقسیم فایل بزرگ یا بلاک به واحدهای کوچکتر به راحتی قابل دستیابی و مدیریت هستند
partitions
تقسیم فایل بزرگ یا بلاک به واحدهای کوچکتر به راحتی قابل دستیابی و مدیریت هستند
justifies
تقسیم کلمات بزرگ به درستی به طوری که در انهای خط نصف شوند تاحاشیه سمت راست مستقیم شود
justify
تقسیم کلمات بزرگ به درستی به طوری که در انهای خط نصف شوند تاحاشیه سمت راست مستقیم شود
justifying
تقسیم کلمات بزرگ به درستی به طوری که در انهای خط نصف شوند تاحاشیه سمت راست مستقیم شود
design heuristics
راهنمایی هایی که به هنگام تقسیم یک مسئله یا برنامه بزرگ به قسمتهای کوچک وکنترل شدنی می توان از انهااستفاده کرد
eutherian
مربوط به تقسیم بندی بزرگ پستانداران
Other Matches
divisor
عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous
تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier
درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
base band
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
baseband
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding
روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
subdividing
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
sector
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sectors
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
My grandparents are six feet under.
<idiom>
پدر بزرگ و مادر بزرگ من فوت و به خاک سپرده شده اند.
megalomania
مرض بزرگ پنداری خویش جنون انجام کارهای بزرگ
big game
صید ماهیهای بزرگ حیوانات بزرگ شکاری
fossil
آدم پیر
[پدر بزرگ ]
[مادر بزرگ]
macropterous
دارای بالهای دراز یا بزرگ بزرگ بال
museum piece
آدم پیر
[پدر بزرگ ]
[مادر بزرگ]
grandparent
پدر بزرگ یا مادر بزرگ
grandam
مادر بزرگ ننه بزرگ
grandparents
پدر بزرگ یا مادر بزرگ
so large
چندان بزرگ بقدری بزرگ
cray
نوعی کامپیوتر بسیار بزرگ شرکت سازنده کامپیوترهای بسیار بزرگ
branches
تقسیم
branch
تقسیم
apportionment
تقسیم
cleavage
تقسیم
sharing
تقسیم
allotments
تقسیم
cleavages
تقسیم
allocating
تقسیم
allocates
تقسیم
graduator
خط تقسیم کن
allocate
تقسیم
divisions
تقسیم
dispensation
تقسیم
dispensations
تقسیم
division
تقسیم
repartition
تقسیم
dealing
تقسیم
allotment
تقسیم
admensuration
تقسیم
admeasurement
تقسیم
distributions
تقسیم
distribution
تقسیم
divide
تقسیم کردن
distribution box
جعبه تقسیم
splice box
جعبه تقسیم
divides
تقسیم کردن
divisional
مربوط به تقسیم
distribution coefficient
ضریب تقسیم
division of labor
تقسیم کار
divide exception
استثناء تقسیم
divisibility
قابلیت تقسیم
division check
ازمایش تقسیم
dividable
قابل تقسیم
distribution pannel
تابلوی تقسیم
divide exception
خطای تقسیم
distribution of the estate
تقسیم ترکه
division line
خط تقسیم شده
distribution of forces
تقسیم نیروها
fire distribution
تقسیم اتش
line graduation
تقسیم بندی خط
load distribution
تقسیم بار
market segmentation
تقسیم بازار
meiosis
تقسیم کاهشی
meiosis
تقسیم سلولی
o o line
خط تقسیم دیدبانی
to share out
تقسیم کردن
partition function
تابع تقسیم
quartile
تقسیم شده به 4/3و 4/1
divisions of labour
تقسیم کار
division of labour
تقسیم کار
severability
قابلیت تقسیم
sharing the market
تقسیم بازار
short division
تقسیم باختصار
sortition
تقسیم با قرعه
indistributable
تقسیم نشدنی
hyphenation
تقسیم کلمه
zeradivide
تقسیم بر صفر
frequency alloment
تقسیم فرکانس
frequency division
تقسیم فرکانس
frequency domulipliction
تقسیم فرکانس
frequency distribution
تقسیم فرکانس
separates
تقسیم کردن
separated
تقسیم کردن
separate
تقسیم کردن
divisible
قابل تقسیم
allotments
پخش تقسیم
scissor
قطع تقسیم
allotment
پخش تقسیم
junction boxes
جعبه تقسیم
junction box
جعبه تقسیم
parting
تقسیم تجزیه
water point
نقطه تقسیم اب
distributing box
جعبه تقسیم
administers
تقسیم کردن
compartment
تقسیم کردن
compartments
تقسیم کردن
subdivision
تقسیم مجدد
dividing
تقسیم بندی
regionalism
تقسیم کشوربنواحی
aminister
تقسیم کردن
graduating
بدرجات تقسیم
subdivisions
تقسیم مجدد
shared
تقسیم کردن
share
تقسیم کردن
autotomy
تقسیم خودبخود
divisions
عمل تقسیم
graduates
بدرجات تقسیم
divided
تقسیم شده
denominators
تقسیم کننده
denominator
تقسیم کننده
dichotomies
تقسیم به دو بخش
dichotomy
تقسیم به دو بخش
administer
تقسیم کردن
administered
تقسیم کردن
administering
تقسیم کردن
divisive
تقسیم کننده
divider
تقسیم کننده
graduate
بدرجات تقسیم
division
عمل تقسیم
fifty fifty
تقسیم بالمناصفه
fifty-fifty
تقسیم بالمناصفه
divider
پرگار تقسیم
battery bus
جعبه تقسیم
shares
تقسیم کردن
intersected
تقسیم کردن
go halves
<idiom>
تقسیم مساوی
distributes
تقسیم کردن
intersects
تقسیم کردن
partings
تقسیم تجزیه
division sign
نماد تقسیم
delay allowance
زمان تقسیم
clastic
تقسیم شونده
distribute
تقسیم کردن
give-and-take
<idiom>
تقسیم کردن
compart
تقسیم کردن
intersect
تقسیم کردن
demultiplexer
تقسیم کننده
distributing
تقسیم کردن
busbar
جعبه تقسیم
division
تقسیم
[ریاضی]
cross loading
تقسیم بارهای هواپیما
proration
سرشکنی تقسیم به نسبت
redistribution of force
تقسیم مجدد نیروها
prorate
به نسبت تقسیم کردن
divisibly
بطور قابل تقسیم
undivided profit
سود تقسیم نشده
distributions
تقسیم ترکه متوفی
distributing mains
شبکه تقسیم اصلی
distributed fire
اتش تقسیم شده
splitting a window
تقسیم بندی پنجره
distribute among the creditors in propor
به غرماء تقسیم کردن
diffract
باجزاء تقسیم شدن
dial graduation
تقسیم بندی درجهای
distribution point
نقطه تقسیم اماد
self divison
تقسیم خود بخود
denominationalism
اعتقاد به تفکیک و تقسیم
retained profit
سود تقسیم نشده
undistributed profits
سود تقسیم نشده
residuary legatee
باقیمانده ماترک پس از تقسیم
distributed profit
سود تقسیم شده
compartmentation
تقسیم بندی کردن
cleave
پیوستن تقسیم شدن
cleaved
پیوستن تقسیم شدن
cleaves
پیوستن تقسیم شدن
dividend
تقسیم شده است
autotomize
تقسیم خودبخود کردن
frequency dividing network
شبکه تقسیم فرکانس
classis
تقسیم برحسب طبقه
indivisible
غیر قابل تقسیم
break down
تقسیم بندی کردن
fractionize
تقسیم بجزء کردن
fractionalize
تقسیم بجزء کردن
maxwell velocity distribution
تقسیم سرعت ماکسول
amitosis
یک نوع تقسیم سلولی
amitosis
تقسیم مستقیم یاخته
lobulation
تقسیم به مقاطع کوچک
amitosis
تقسیم ساده یاختهای
balkanization
تقسیم بقطعات ریز
dividends
تقسیم شده است
karyokinesis
مرحله تقسیم سلولی
jack box
جعبه تقسیم تلفن
indivisibly
بطور غیرقابل تقسیم
degree gradution
تقسیم بندی درجهای
bifurcation
تقسیم بدو شاخه
partition
تقسیم افراز کردن
canton
به بخش تقسیم کردن
time slicing
تقسیم بندی زمانی
tierce
به سه قسمت تقسیم کردن
graduates
تقسیم بندی کردن
graduate
تقسیم بندی کردن
cantons
به بخش تقسیم کردن
trichotomy
تقسیم بسه بخش
pull one's weight
<idiom>
کارها را تقسیم کردن
graduating
تقسیم بندی کردن
thirds
به سه بخش تقسیم کردن
lot
تقسیم بندی کردن
partitions
تقسیم افراز کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com