English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 168 (2 milliseconds)
English Persian
to imbrue in blood بخود اغشتن
to imbrue with blood بخود اغشتن
Other Matches
bedabble اغشتن
welter اغشتن
embrue اغشتن
imbrue اغشتن
smears اغشتن
coating اغشتن
smear اغشتن
saturates اغشتن
iodate با ید اغشتن
saturate اغشتن
smeared اغشتن
saturating اغشتن
smearing اغشتن
imbuing رسوخ کردن در اغشتن
saturating سیر کردن اغشتن
saturate سیر کردن اغشتن
saturates سیر کردن اغشتن
imbued رسوخ کردن در اغشتن
imbues رسوخ کردن در اغشتن
imbue رسوخ کردن در اغشتن
indoctrinates اغشتن اشباع کردن
indoctrinated اغشتن اشباع کردن
indoctrinate اغشتن اشباع کردن
lime چسبناک کردن اغشتن
doping اغشتن یک پارچه با دوپ
indoctrinating اغشتن اشباع کردن
limes چسبناک کردن اغشتن
inoculated مایه کوبی کردن اغشتن
to bathe in blood درخون غوطه خوردن یا اغشتن
insalivate با خدو اغشتن با بزاق امیختن
inoculate مایه کوبی کردن اغشتن
inoculates مایه کوبی کردن اغشتن
inoculating مایه کوبی کردن اغشتن
thieving paste مایع مخصوص اغشتن شاغول اندازه گیری عمق مخزن ناو
inhibiting اغشتن سطوح داخلی دستگاه یاماشین با ماده ضدخوردگی قبل از انبار کردن ان
by it self خود بخود
assumed بخود بسته
narcissism عشق بخود
bethink بخود امدن
he was restored to reason بخود امد
arrogation بخود بستن
assumable بخود گرفتنی
introspect بخود برگشتن
self dramatization بخود بندی
to remember oneself بخود امدن
spohnge بخود کشیدن
to suck in بخود کشیدن
sham بخود بستن
dissemble بخود بستن
feign بخود بستن
pretend بخود بستن
self trust اعتماد بخود
self respect احترام بخود
playact بخود بستن
self confident مطمئن بخود
self congratulation تبریک بخود
self consequence اهمیت بخود
self dependent متکی بخود
self exaltation بخود بالیدن
self importance دادن بخود
self relative نسبت بخود
self-help کمک بخود
self help کمک بخود
spontaneous خود بخود
aplomb اطمینان بخود
preen بخود بالیدن
preened بخود بالیدن
assumes بخود گرفتن
preening بخود بالیدن
preens بخود بالیدن
self pity ترحم بخود
substantive متکی بخود
assume بخود گرفتن
self-pity ترحم بخود
monopolize بخود انحصار دادن
to summon up courage جرات بخود دادن
monopolized بخود انحصار دادن
self fruitful بخود بخودگرده افشان
self fertility لقاح خود بخود
self charging خود بخود پر شونده
monopolizes بخود انحصار دادن
monopolizing بخود انحصار دادن
self divison تقسیم خود بخود
self activity فعالیت خود بخود
monopolises بخود انحصار دادن
self rewarding پاداش دهنده بخود
self subsistence اعاشه خود بخود
diffidently با نداشتن اعتماد بخود
to take the sun افتاب بخود دادن
to stint oneself تنگی بخود دادن
to stand on one's own legs متکی بخود بودن
to permit oneself بخود اجازه دادن
delusion of reference هذیان بخود بستن
to f. oneself بخود دلخوشی دادن
to be moped بخود راه دادن
to be convulsed with laughter از خنده بخود پیچیدن
strike an attitude حالتی بخود گرفتن
monopolised بخود انحصار دادن
screw up one's courage جرات بخود دادن
monopolising بخود انحصار دادن
autoplasty پیوند از خود بخود
lay out oneself بخود زحمت دادن
lion skin دلیری بخود بسته
muster up your courage جرات بخود بدهید
appropriator بخود اختصاص دهنده
abiogenesis تولید خود بخود
assumed بخود گرفته عاریتی
To give way to doubt. To waver. بخود تردید راه دادن
materializing صورت خارجی بخود گرفتن
to buck up فرزشدن نیرویاجرات بخود دادن
materializes صورت خارجی بخود گرفتن
materialized صورت خارجی بخود گرفتن
materialize صورت خارجی بخود گرفتن
self tightening خود بخود تنگ شونده
self slayer مبادرت کننده بخود کشی
assumes بخود بستن وانمود کردن
to overstrain oneself زیاد بخود فشار اوردن
assume بخود بستن وانمود کردن
arrogate غصب کردن بخود بستن
attitudinize حالت خاصی بخود گرفتن
self regulating خود بخود تنظیم شونده
to rally one dispersed نیروی تازه بخود دادان
autolysis هضم یا گوارش خود بخود
To give way to gloomy thoughts . فکرهای بد بخود راه دادن
agonise بخود پیچیدن معذب شدن
self rising خود بخود بلند شونده
materialising صورت خارجی بخود گرفتن
self moved دارای حرکت خود بخود
materialised صورت خارجی بخود گرفتن
self formed خود بخود تشکیل شده
self insured خود بخود بیمه شده
self lubricating خود بخود نرم شونده
feign بخود بستن جعل کردن
pretends بخود بستن دعوی کردن
feigns بخود بستن جعل کردن
pretend بخود بستن دعوی کردن
self registering خود بخود ثبت کننده
intervert بخود اختصاص دادن برگرداندن
pretending بخود بستن دعوی کردن
pretendedly بطور ساختگی یا بخود بسته
materialises صورت خارجی بخود گرفتن
introspect بخود امدن درخود فرورفتن
to put on frills سیمای ساختگی بخود دادن بادکردن
self digestion جذب خود بخود مواد غذایی
refocillate تجدید حیات کردن بخود اوردن
self pollination گرده افشانی خود بخود گیاه
cupboard love عشق بخود بسته یاغرض الود
self support اتکاء بخود تکفل مخارج خود
that is his look این کار وابسته بخود اوست
self unloading خود بخود تخلیه کننده بار
autos پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
aut پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و" خودکار"
stylolite ستون سنگی همجنس صخره متصل بخود
ultromotivy جنبش خود بخود نیروی خودبخودی جنبی
auto پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
appropriation قصدتملک و بخود اختصاص دادن مال مسروقه
ingratiatory طرف توجه قرار دهنده امیخته بخود شیرینی
flagellant کسیکه برای بخشودگی ازگناهان بخود شلاق میزند موجود یا انگل تاژک دار
self reacting بطور خودکار متعادل شونده خود بخود تطبیق شونده
pseudomorph جسم معدنی که نمودجسم معدنی دیگر ر را بخود گرفته باشد
to put oa a semblance of anger سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
reflexively چنانکه بخود فاعل برگرد د چنانکه مفعول ان
curses come home to roost دشنام بخود دشنام دهنده برمیگرد د
self fertility خود باروری حاصلخیزی خود بخود
idiomorphic دارای شکل مخصوص بخود دارای شکل صحیح خود
self correcting خود بخود اصلاح شونده اصلاح کننده نفس خود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com