Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
introspect
بخود امدن درخود فرورفتن
Other Matches
to remember oneself
بخود امدن
bethink
بخود امدن
intussuscept
درخود گرفتن
incept
درخود گرفتن
to go deep in to
فرورفتن در
to sinister in
فرورفتن
founder
فرورفتن
foundered
فرورفتن
foundering
فرورفتن
stick
فرورفتن
founders
فرورفتن
immersion
پوشیدگی فرورفتن در اب
bog
درباتلاق فرورفتن
bogs
درباتلاق فرورفتن
breaking into the ground
فرورفتن در زمین
to stall in mud
درگل فرورفتن
to give way
پس رفتن فرورفتن
merges
فرورفتن مستهلک شدن
cover-up
در لاک دفاعی فرورفتن
cover up
در لاک دفاعی فرورفتن
gride
سوراخ کردن فرورفتن
merge
فرورفتن مستهلک شدن
fantasizes
به خواب و خیال فرورفتن
fantasized
به خواب و خیال فرورفتن
fantasize
به خواب و خیال فرورفتن
fantasising
به خواب و خیال فرورفتن
fantasises
به خواب و خیال فرورفتن
fantasised
به خواب و خیال فرورفتن
fantasizing
به خواب و خیال فرورفتن
cover-ups
در لاک دفاعی فرورفتن
scuba dive
فرورفتن غواص به زیر اب باوسایل
submersible
قابل فرورفتن یا فرو بردن درزیر اب
dump
بقیمت خیلی ارزان فروختن فرورفتن درخیالات واهی حالت مالخو لیایی
ducks and drakes
پرتاب سنگ روی اب بطوریکه قبل از فرورفتن دراب بچند نقطه از سطح اب بخورد
duck and drake
پرتاب سنگ روی اب بطوریکه قبل از فرورفتن دراب بچند نقطه از سطح اب بخورد
by it self
خود بخود
self confident
مطمئن بخود
spohnge
بخود کشیدن
assumable
بخود گرفتنی
arrogation
بخود بستن
self trust
اعتماد بخود
self respect
احترام بخود
assumes
بخود گرفتن
sham
بخود بستن
pretend
بخود بستن
assume
بخود گرفتن
aplomb
اطمینان بخود
playact
بخود بستن
self relative
نسبت بخود
feign
بخود بستن
introspect
بخود برگشتن
dissemble
بخود بستن
he was restored to reason
بخود امد
self congratulation
تبریک بخود
self dramatization
بخود بندی
assumed
بخود بسته
self dependent
متکی بخود
spontaneous
خود بخود
self importance
دادن بخود
self-help
کمک بخود
self help
کمک بخود
substantive
متکی بخود
self exaltation
بخود بالیدن
preen
بخود بالیدن
preened
بخود بالیدن
preening
بخود بالیدن
self pity
ترحم بخود
self-pity
ترحم بخود
self consequence
اهمیت بخود
to suck in
بخود کشیدن
preens
بخود بالیدن
to imbrue in blood
بخود اغشتن
narcissism
عشق بخود
to imbrue with blood
بخود اغشتن
to be moped
بخود راه دادن
self fertility
لقاح خود بخود
self divison
تقسیم خود بخود
monopolizing
بخود انحصار دادن
self subsistence
اعاشه خود بخود
self rewarding
پاداش دهنده بخود
to be convulsed with laughter
از خنده بخود پیچیدن
screw up one's courage
جرات بخود دادن
to summon up courage
جرات بخود دادن
monopolize
بخود انحصار دادن
self activity
فعالیت خود بخود
self fruitful
بخود بخودگرده افشان
self charging
خود بخود پر شونده
strike an attitude
حالتی بخود گرفتن
monopolises
بخود انحصار دادن
monopolised
بخود انحصار دادن
monopolising
بخود انحصار دادن
delusion of reference
هذیان بخود بستن
monopolizes
بخود انحصار دادن
autoplasty
پیوند از خود بخود
monopolized
بخود انحصار دادن
appropriator
بخود اختصاص دهنده
to stand on one's own legs
متکی بخود بودن
to f. oneself
بخود دلخوشی دادن
to permit oneself
بخود اجازه دادن
to take the sun
افتاب بخود دادن
to stint oneself
تنگی بخود دادن
muster up your courage
جرات بخود بدهید
diffidently
با نداشتن اعتماد بخود
lion skin
دلیری بخود بسته
lay out oneself
بخود زحمت دادن
assumed
بخود گرفته عاریتی
abiogenesis
تولید خود بخود
self formed
خود بخود تشکیل شده
to rally one dispersed
نیروی تازه بخود دادان
materialises
صورت خارجی بخود گرفتن
to overstrain oneself
زیاد بخود فشار اوردن
materializing
صورت خارجی بخود گرفتن
To give way to gloomy thoughts .
فکرهای بد بخود راه دادن
To give way to doubt. To waver.
بخود تردید راه دادن
materialised
صورت خارجی بخود گرفتن
materialising
صورت خارجی بخود گرفتن
assume
بخود بستن وانمود کردن
materialize
صورت خارجی بخود گرفتن
materialized
صورت خارجی بخود گرفتن
self insured
خود بخود بیمه شده
materializes
صورت خارجی بخود گرفتن
self registering
خود بخود ثبت کننده
self regulating
خود بخود تنظیم شونده
assumes
بخود بستن وانمود کردن
intervert
بخود اختصاص دادن برگرداندن
pretends
بخود بستن دعوی کردن
pretending
بخود بستن دعوی کردن
pretend
بخود بستن دعوی کردن
feign
بخود بستن جعل کردن
feigns
بخود بستن جعل کردن
pretendedly
بطور ساختگی یا بخود بسته
autolysis
هضم یا گوارش خود بخود
self lubricating
خود بخود نرم شونده
self rising
خود بخود بلند شونده
self slayer
مبادرت کننده بخود کشی
agonise
بخود پیچیدن معذب شدن
to buck up
فرزشدن نیرویاجرات بخود دادن
self tightening
خود بخود تنگ شونده
arrogate
غصب کردن بخود بستن
self moved
دارای حرکت خود بخود
attitudinize
حالت خاصی بخود گرفتن
to put on frills
سیمای ساختگی بخود دادن بادکردن
refocillate
تجدید حیات کردن بخود اوردن
self digestion
جذب خود بخود مواد غذایی
self pollination
گرده افشانی خود بخود گیاه
self support
اتکاء بخود تکفل مخارج خود
self unloading
خود بخود تخلیه کننده بار
that is his look
این کار وابسته بخود اوست
cupboard love
عشق بخود بسته یاغرض الود
appropriation
قصدتملک و بخود اختصاص دادن مال مسروقه
aut
پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و" خودکار"
auto
پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
autos
پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
ultromotivy
جنبش خود بخود نیروی خودبخودی جنبی
stylolite
ستون سنگی همجنس صخره متصل بخود
ingratiatory
طرف توجه قرار دهنده امیخته بخود شیرینی
flagellant
کسیکه برای بخشودگی ازگناهان بخود شلاق میزند موجود یا انگل تاژک دار
self reacting
بطور خودکار متعادل شونده خود بخود تطبیق شونده
pseudomorph
جسم معدنی که نمودجسم معدنی دیگر ر را بخود گرفته باشد
to put oa a semblance of anger
سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
come
امدن
to fall short
کم امدن
behoove
امدن به
behove
امدن به
come away
ور امدن
to come over
امدن
fall short
کم امدن
comes
امدن
succumbs
از پا در امدن
succumbing
از پا در امدن
succumbed
از پا در امدن
succumb
از پا در امدن
lengthens
کش امدن
lengthening
کش امدن
lengthened
کش امدن
lengthen
کش امدن
peter
کم امدن
to pass on
امدن
venue
امدن
venues
امدن
to come in to line
در صف امدن
succee
از پی امدن
ensued
از پس امدن
ensues
از پس امدن
to come back
پس امدن
run short
کم امدن
proves
در امدن
prove
در امدن
proved
در امدن
ensue
از پس امدن
reflexively
چنانکه بخود فاعل برگرد د چنانکه مفعول ان
haunts
پیوسته امدن به
succee
ازپس امدن
extrude
بیرون امدن
to puff up
بالا امدن
haunt
پیوسته امدن به
to puff out
پف پف بیرون امدن
recovers
بهوش امدن
to be late
دیر امدن
to be left
زیاد امدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com