Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 164 (8 milliseconds)
English
Persian
preen
بخود بالیدن
preened
بخود بالیدن
preening
بخود بالیدن
preens
بخود بالیدن
self exaltation
بخود بالیدن
Other Matches
brag
بالیدن
to glorify oneself
بالیدن
insult
بالیدن
to pride oneself
بالیدن
brags
بالیدن
bragging
بالیدن
brave
بالیدن
bragged
بالیدن
braved
بالیدن
braver
بالیدن
insulted
بالیدن
braves
بالیدن
bravest
بالیدن
braving
بالیدن
glory
بالیدن
glories
بالیدن
flaunt
بالیدن خرامیدن
flaunting
بالیدن خرامیدن
flaunts
بالیدن خرامیدن
to pique oneself on something
چیزی بالیدن
to take a pride in any thing
بچیزی بالیدن
flaunted
بالیدن خرامیدن
boast
بالیدن خودستایی کردن
boasted
بالیدن خودستایی کردن
yelp
لاف زدن بالیدن
yelped
لاف زدن بالیدن
yelping
لاف زدن بالیدن
yelps
لاف زدن بالیدن
blaw
لاف زدن بالیدن
boasts
بالیدن خودستایی کردن
to plume oneself on something
برای چیز جزئی یا عاریه بالیدن
arrogation
بخود بستن
by it self
خود بخود
assumable
بخود گرفتنی
bethink
بخود امدن
he was restored to reason
بخود امد
introspect
بخود برگشتن
playact
بخود بستن
to imbrue in blood
بخود اغشتن
to imbrue with blood
بخود اغشتن
to remember oneself
بخود امدن
to suck in
بخود کشیدن
sham
بخود بستن
dissemble
بخود بستن
feign
بخود بستن
pretend
بخود بستن
spohnge
بخود کشیدن
self trust
اعتماد بخود
self confident
مطمئن بخود
self congratulation
تبریک بخود
self consequence
اهمیت بخود
self importance
دادن بخود
self dependent
متکی بخود
self dramatization
بخود بندی
self relative
نسبت بخود
self respect
احترام بخود
self help
کمک بخود
assumes
بخود گرفتن
aplomb
اطمینان بخود
self-help
کمک بخود
narcissism
عشق بخود
assume
بخود گرفتن
self-pity
ترحم بخود
self pity
ترحم بخود
spontaneous
خود بخود
assumed
بخود بسته
substantive
متکی بخود
self subsistence
اعاشه خود بخود
monopolize
بخود انحصار دادن
self rewarding
پاداش دهنده بخود
monopolizing
بخود انحصار دادن
monopolised
بخود انحصار دادن
self fruitful
بخود بخودگرده افشان
self fertility
لقاح خود بخود
self divison
تقسیم خود بخود
monopolized
بخود انحصار دادن
strike an attitude
حالتی بخود گرفتن
to be convulsed with laughter
از خنده بخود پیچیدن
diffidently
با نداشتن اعتماد بخود
to take the sun
افتاب بخود دادن
to stint oneself
تنگی بخود دادن
to stand on one's own legs
متکی بخود بودن
monopolizes
بخود انحصار دادن
to permit oneself
بخود اجازه دادن
monopolises
بخود انحصار دادن
monopolising
بخود انحصار دادن
to f. oneself
بخود دلخوشی دادن
to be moped
بخود راه دادن
self charging
خود بخود پر شونده
self activity
فعالیت خود بخود
to summon up courage
جرات بخود دادن
assumed
بخود گرفته عاریتی
delusion of reference
هذیان بخود بستن
autoplasty
پیوند از خود بخود
muster up your courage
جرات بخود بدهید
lion skin
دلیری بخود بسته
appropriator
بخود اختصاص دهنده
screw up one's courage
جرات بخود دادن
abiogenesis
تولید خود بخود
lay out oneself
بخود زحمت دادن
materialized
صورت خارجی بخود گرفتن
materialising
صورت خارجی بخود گرفتن
materializes
صورت خارجی بخود گرفتن
to buck up
فرزشدن نیرویاجرات بخود دادن
assume
بخود بستن وانمود کردن
intervert
بخود اختصاص دادن برگرداندن
to overstrain oneself
زیاد بخود فشار اوردن
materializing
صورت خارجی بخود گرفتن
self slayer
مبادرت کننده بخود کشی
agonise
بخود پیچیدن معذب شدن
arrogate
غصب کردن بخود بستن
To give way to gloomy thoughts .
فکرهای بد بخود راه دادن
To give way to doubt. To waver.
بخود تردید راه دادن
attitudinize
حالت خاصی بخود گرفتن
feigns
بخود بستن جعل کردن
assumes
بخود بستن وانمود کردن
autolysis
هضم یا گوارش خود بخود
to rally one dispersed
نیروی تازه بخود دادان
self tightening
خود بخود تنگ شونده
self insured
خود بخود بیمه شده
self formed
خود بخود تشکیل شده
pretend
بخود بستن دعوی کردن
pretendedly
بطور ساختگی یا بخود بسته
pretending
بخود بستن دعوی کردن
materialize
صورت خارجی بخود گرفتن
pretends
بخود بستن دعوی کردن
materialised
صورت خارجی بخود گرفتن
self registering
خود بخود ثبت کننده
self regulating
خود بخود تنظیم شونده
materialises
صورت خارجی بخود گرفتن
self moved
دارای حرکت خود بخود
introspect
بخود امدن درخود فرورفتن
self lubricating
خود بخود نرم شونده
self rising
خود بخود بلند شونده
feign
بخود بستن جعل کردن
cupboard love
عشق بخود بسته یاغرض الود
refocillate
تجدید حیات کردن بخود اوردن
self digestion
جذب خود بخود مواد غذایی
to put on frills
سیمای ساختگی بخود دادن بادکردن
self support
اتکاء بخود تکفل مخارج خود
self unloading
خود بخود تخلیه کننده بار
self pollination
گرده افشانی خود بخود گیاه
that is his look
این کار وابسته بخود اوست
ultromotivy
جنبش خود بخود نیروی خودبخودی جنبی
appropriation
قصدتملک و بخود اختصاص دادن مال مسروقه
auto
پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
aut
پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و" خودکار"
autos
پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
stylolite
ستون سنگی همجنس صخره متصل بخود
ingratiatory
طرف توجه قرار دهنده امیخته بخود شیرینی
flagellant
کسیکه برای بخشودگی ازگناهان بخود شلاق میزند موجود یا انگل تاژک دار
self reacting
بطور خودکار متعادل شونده خود بخود تطبیق شونده
pseudomorph
جسم معدنی که نمودجسم معدنی دیگر ر را بخود گرفته باشد
to put oa a semblance of anger
سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
reflexively
چنانکه بخود فاعل برگرد د چنانکه مفعول ان
self fertility
خود باروری حاصلخیزی خود بخود
curses come home to roost
دشنام بخود دشنام دهنده برمیگرد د
idiomorphic
دارای شکل مخصوص بخود دارای شکل صحیح خود
self correcting
خود بخود اصلاح شونده اصلاح کننده نفس خود
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com