English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 210 (24 milliseconds)
English Persian
incense بخور دادن به
incensed بخور دادن به
incenses بخور دادن به
incensing بخور دادن به
Search result with all words
vapour بخور دادن
pastille خمیری که برای بخور دادن بکاررود بخور
pastilles خمیری که برای بخور دادن بکاررود بخور
incensation عمل بخور دادن با تبخیر
pastil خمیری که برای بخور دادن بکاررود بخور
pastile خمیری که برای بخور دادن بکاررود بخور
Other Matches
fumes بخور
fumed بخور
fumigation بخور
fume بخور
fuming بخور
convenient <adj.> به درد بخور
purposeful <adj.> به درد بخور
appropriate [for an occasion] <adj.> به درد بخور
thurible بخور سوز
thurification بخور سوزی
advantageous <adj.> به درد بخور
functional <adj.> به درد بخور
practicable <adj.> به درد بخور
handy <adj.> به درد بخور
applicatory <adj.> به درد بخور
helping <adj.> به درد بخور
auxiliary <adj.> به درد بخور
assistant <adj.> به درد بخور
administrable <adj.> به درد بخور
adjuvant <adj.> به درد بخور
suitable <adj.> به درد بخور
purposive <adj.> به درد بخور
purpose-built <adj.> به درد بخور
proper <adj.> به درد بخور
practical <adj.> به درد بخور
utilitarian [useful] <adj.> به درد بخور
handy [useful] <adj.> به درد بخور
serviceable <adj.> به درد بخور
aerator دستگاه بخور
useful <adj.> به درد بخور
expedient <adj.> به درد بخور
beneficial <adj.> به درد بخور
utile [archaic] [useful] <adj.> به درد بخور
valuable <adj.> به درد بخور
fumigator بخور دهنده
helpful <adj.> به درد بخور
incensing سوزاندن بخور خوشبو
incense سوزاندن بخور خوشبو
incensed سوزاندن بخور خوشبو
incenses سوزاندن بخور خوشبو
bare subsistence زندگی بخور و نمیر
To keep body and soul together. زندگی بخور ونمیری داشتن
live from hand to mouth <idiom> پول بخور نمیر داشتن
Swear to tell the truth . قسم بخور که راست بگویی
Eat the damned thing! زود باش زهرمارکن ( بخور) !
keep the wolf from the door <idiom> نان بخور و نمیری گیر آوردن
chicken feed <idiom> یه لقمه بخور ونمیر ،پول بسیارکم
amphetamines مادهای بفرمول N31H9C که بصورت بخور یا محلول بعنوان مسکن استعمال میشود
amphetamine مادهای بفرمول N31H9C که بصورت بخور یا محلول بعنوان مسکن استعمال میشود
Eat my shorts! [American E] <idiom> گه بخور! [اصطلاح روزمره] [اصطلاح رکیک]
Eat shit ! <idiom> گه بخور! [اصطلاح روزمره] [اصطلاح رکیک]
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
promote ترفیع دادن ترویج دادن
circulates انتشار دادن رواج دادن
loans قرض دادن عاریه دادن
lends عاریه دادن اجاره دادن
individualising تمیز دادن تشخیص دادن
embellishing ارایش دادن زینت دادن
cured شفا دادن بهبودی دادن
circulated انتشار دادن رواج دادن
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
organizes سازمان دادن ارایش دادن
promoted ترفیع دادن درجه دادن
individualises تمیز دادن تشخیص دادن
effectuate انجام دادن صورت دادن
individualised تمیز دادن تشخیص دادن
garnishing زینت دادن لعاب دادن
loan قرض دادن عاریه دادن
cure شفا دادن بهبودی دادن
incised چاک دادن شکاف دادن
loaning قرض دادن عاریه دادن
lend عاریه دادن اجاره دادن
circulate انتشار دادن رواج دادن
promoted ترفیع دادن ترویج دادن
promote ترفیع دادن درجه دادن
judges حکم دادن تشخیص دادن
judged حکم دادن تشخیص دادن
judge حکم دادن تشخیص دادن
expands توسعه دادن بسط دادن
organising سازمان دادن ارایش دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
to switch on اتصال دادن جریان دادن
develop بسط دادن پرورش دادن
expand توسعه دادن بسط دادن
illustrating شرح دادن نشان دادن
incise چاک دادن شکاف دادن
judging حکم دادن تشخیص دادن
organises سازمان دادن ارایش دادن
insulted فحش دادن دشنام دادن
purging غرامت دادن جریمه دادن
embellishes ارایش دادن زینت دادن
embellished ارایش دادن زینت دادن
pronounce حکم دادن فتوی دادن
pronounces حکم دادن فتوی دادن
embellish ارایش دادن زینت دادن
expanding توسعه دادن بسط دادن
organize سازمان دادن ارایش دادن
informs اطلاع دادن گزارش دادن
develops بسط دادن پرورش دادن
insult فحش دادن دشنام دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
give security for تامین دادن ضامن دادن
compensate پاداش دادن عوض دادن
empowered اختیار دادن وکالت دادن
irritate خراش دادن سوزش دادن
prefers ترجیح دادن برتری دادن
empowering اختیار دادن وکالت دادن
irritated خراش دادن سوزش دادن
informing اطلاع دادن گزارش دادن
empowers اختیار دادن وکالت دادن
cures شفا دادن بهبودی دادن
to follow up ادامه دادن قوت دادن
directed دستور دادن دستورالعمل دادن
organizing سازمان دادن ارایش دادن
instructing دستور دادن اموزش دادن
compensated پاداش دادن عوض دادن
housed منزل دادن پناه دادن
instruct دستور دادن اموزش دادن
plating اب دادن روکش فلز دادن
to set forth شرح دادن بیرون دادن
preferring ترجیح دادن برتری دادن
order سفارش دادن دستور دادن
inform اطلاع دادن گزارش دادن
decern تشخیص دادن تمیز دادن
instructed دستور دادن اموزش دادن
promoting ترفیع دادن ترویج دادن
promoting ترفیع دادن درجه دادن
empower اختیار دادن وکالت دادن
compensates پاداش دادن عوض دادن
pottion بهره دادن از جهاز دادن به
irritates خراش دادن سوزش دادن
houses منزل دادن پناه دادن
instructs دستور دادن اموزش دادن
relates گزارش دادن شرح دادن
house منزل دادن پناه دادن
massages ماساژ دادن تغییر دادن
assigning نسبت دادن تخصیص دادن
assigns نسبت دادن تخصیص دادن
massaged ماساژ دادن تغییر دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com