Dictiornary-Farsi | بخور سوزی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 85 (5 milliseconds)

English	Persian
thurification	بخور سوزی


Other Matches

pastille	خمیری که برای بخور دادن بکاررود بخور
pastil	خمیری که برای بخور دادن بکاررود بخور
pastile	خمیری که برای بخور دادن بکاررود بخور
pastilles	خمیری که برای بخور دادن بکاررود بخور
heart ache	سینه سوزی
helium burning	هلیوم سوزی
hydrogn burning	ئیدروژن سوزی
self ignition	خود سوزی
pre ignition	پیش سوزی
holocausts	همه سوزی
holocaust	همه سوزی
fire insurance	بیمه اتش سوزی
that is no bed of roses	اش دهن سوزی نیست
fire control	جلوگیری از اتش سوزی
holocaust	اتش سوزی همگانی
holocausts	اتش سوزی همگانی
conflagration	اتش سوزی بزرگ
conflagrations	اتش سوزی بزرگ
fire alarm telegraph	تلگراف اتش سوزی
that is no bed of roses	شیره گلو سوزی نیست
firetrap	ساختمان مستعد اتش سوزی
incendiary	سبب اتش سوزی ذوب کننده
fire escape	خروجی اضطراری در مواقع اتش سوزی
fire escapes	خروجی اضطراری در مواقع اتش سوزی
there is a fire opposites	در خانه روبرو اتش سوزی رخ داده است
fuming	بخور
fumed	بخور
fume	بخور
fumigation	بخور
fumes	بخور
petroleur	کسیکه با استعمال نفت اتش سوزی راه می اندازد
administrable <adj.>	به درد بخور
adjuvant <adj.>	به درد بخور
handy [useful] <adj.>	به درد بخور
practicable <adj.>	به درد بخور
assistant <adj.>	به درد بخور
expedient <adj.>	به درد بخور
auxiliary <adj.>	به درد بخور
helping <adj.>	به درد بخور
applicatory <adj.>	به درد بخور
handy <adj.>	به درد بخور
helpful <adj.>	به درد بخور
serviceable <adj.>	به درد بخور
practical <adj.>	به درد بخور
proper <adj.>	به درد بخور
purpose-built <adj.>	به درد بخور
purposeful <adj.>	به درد بخور
purposive <adj.>	به درد بخور
functional <adj.>	به درد بخور
suitable <adj.>	به درد بخور
convenient <adj.>	به درد بخور
appropriate [for an occasion] <adj.>	به درد بخور
valuable <adj.>	به درد بخور
utilitarian [useful] <adj.>	به درد بخور
utile [archaic] [useful] <adj.>	به درد بخور
useful <adj.>	به درد بخور
beneficial <adj.>	به درد بخور
advantageous <adj.>	به درد بخور
incensed	بخور دادن به
incenses	بخور دادن به
incensing	بخور دادن به
vapour	بخور دادن
fumigator	بخور دهنده
thurible	بخور سوز
aerator	دستگاه بخور
incense	بخور دادن به
incensed	سوزاندن بخور خوشبو
incenses	سوزاندن بخور خوشبو
incensing	سوزاندن بخور خوشبو
incense	سوزاندن بخور خوشبو
bare subsistence	زندگی بخور و نمیر
Eat the damned thing!	زود باش زهرمارکن ( بخور) !
Swear to tell the truth .	قسم بخور که راست بگویی
incensation	عمل بخور دادن با تبخیر
live from hand to mouth <idiom>	پول بخور نمیر داشتن
To keep body and soul together.	زندگی بخور ونمیری داشتن
keep the wolf from the door <idiom>	نان بخور و نمیری گیر آوردن
chicken feed <idiom>	یه لقمه بخور ونمیر ،پول بسیارکم
amphetamines	مادهای بفرمول N31H9C که بصورت بخور یا محلول بعنوان مسکن استعمال میشود
amphetamine	مادهای بفرمول N31H9C که بصورت بخور یا محلول بعنوان مسکن استعمال میشود
fire fighting	عکس العمل نسبت به اتش دشمن مبارزه با اتش سوزی
common wall	دیوار تقسیم دیوار جلوگیری از اتش سوزی
Eat my shorts! [American E] <idiom>	گه بخور! [اصطلاح روزمره] [اصطلاح رکیک]
Eat shit ! <idiom>	گه بخور! [اصطلاح روزمره] [اصطلاح رکیک]