English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
to win one's spurs بدرجه سلحشوری رسیدن برجسته شدن نامی شدن شهرت یافتن
Other Matches
supercool بدرجه سرمای زیر نقطه انجماد رسیدن
to shoot to fame <idiom> ناگهانی به شهرت رسیدن
to get fame شهرت یافتن
gain بهبودی یافتن رسیدن
gained بهبودی یافتن رسیدن
gains بهبودی یافتن رسیدن
carry too far بدرجه جدی رساندن
peered هم درجه کردن بدرجه اشرافی
peer هم درجه کردن بدرجه اشرافی
peering هم درجه کردن بدرجه اشرافی
alto-rilievo [ویژگی های نقش برجسته ای که در آن شکل ها به اندازه ای بیش از نصف ضخامت خود برجسته اند.]
embossing طرح برجسته [برجسته کردن زمینه فرش]
perspective spatial model مدل برجسته زمین زیر برجسته بین
hyperbolize بدرجه اغراق امیزی بزرگ کردن
thermonuclear وابسته بدرجه حرارت هسته اتمی
chivalry سلحشوری
errantry سلحشوری
knighthood مقام سلحشوری
knighthood سمت سلحشوری
knighthoods مقام سلحشوری
knighthoods سمت سلحشوری
knight errantry سلحشوری سیار
knight errantry مقام سلحشوری
the end sanctifies the means خوبی وبدی وسائل رسیدن بمقصودی پس از رسیدن به ان مقصودمعلوم میشود
utilitarianism بدی هرچیزی بسته بدرجه سودمندی ان برای عامه مردم است
beat گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beats گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
knighting بمقام سلحشوری ودلاوری ترفیع دادن
knighted بمقام سلحشوری ودلاوری ترفیع دادن
knight بمقام سلحشوری ودلاوری ترفیع دادن
knights بمقام سلحشوری ودلاوری ترفیع دادن
bas relif حجاری ونقوش برجسته برجسته
saliency نکته برجسته موضوع برجسته
supereminent برجسته فوق العاده برجسته
salience نکته برجسته موضوع برجسته
embossment نقوش برجسته برجسته کاری
to come in first پیش ازهمه رسیدن زودترازهمه رسیدن
knight bachelor پایین ترین مرتبه سلحشوری قدیم انگلیس
stereoscope جهان نما دوربین یا عینک برجسته نما مبحث اشکال برجسته
accolades سختی مراسم اعطای منصب شوالیه یا سلحشوری و یاشهسواری
accolade سختی مراسم اعطای منصب شوالیه یا سلحشوری و یاشهسواری
to come to a he باوج رسیدن بمنتهادرجه رسیدن
stereograph نوشته یاتصویر برجسته نما برجسته نما کردن
repousse برجسته نمایاحکاکی برجسته
calumnies بد نامی
calumny بد نامی
illustrious نامی
depravement بد نامی
ignominy بد نامی
depravation بد نامی
famous معروف نامی
matronymic مادر نامی
design size اندازه نامی
rated fatigue limit حد دوام نامی
allocated time زمان نامی
rated value مقدار نامی
nominal size اندازه نامی
nominal diameter قطر نامی
rated output توان نامی
nominal length طول نامی
nominal frequency فرکانس نامی
patronymic پدر نامی
propagated گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagates گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagate گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagating گشترش یافتن یا نشر یافتن
anomia زبان پریشی نامی
to be called به نامی خوانده شدن
toponymic وابسته به مکان نامی
rated pay load بار مفید نامی
nominal bandwidth پهنای باند نامی
motor rating توان نامی موتور
frequency range محدوده فرکانس نامی
frequency range حیطه فرکانس نامی
impedance voltage ولتاژاتصال کوتاه نامی
traducement بدنام سازی بد نامی
maximum ratings مقدار نامی حداکثر
maximum current rating جریان نامی حداکثر
maximum load rating قابلیت بارگیری نامی حداکثر
hercules پهلوان نامی اساطیریونان و روم
host نامی که در اینترنت به وب سایت می دهند
heraclidae اولادهرکول پهلوان نامی یونان
i sold it to one abdullah به عبدالله نامی انرا فروختم
hosting نامی که در اینترنت به وب سایت می دهند
cock a doodle doo نامی که بچه بخروس میدهد
hosts نامی که در اینترنت به وب سایت می دهند
color anomia زبان پریشی نامی رنگها
hosted نامی که در اینترنت به وب سایت می دهند
anaglyph عکس رنگی برجسته بینی تجزیه رنگ عکس در برجسته بینی
toponymy ذکر اسامی نواحی مکان نامی
shaken وابسته به شکسپیر شاعر نامی انگلیس
virgilian به شیوه virgil شاعر نامی روم
trial and error <idiom> یافتن راه حلهای مناسب برای یافتن راهی مناسب
the porch رواق یا ایوان نامی اتن وشاگردانش بیشتربدانجامیرفتند
Glasgow School [نامی برای معماری ها و طراحی های همزمان در گلاسکو]
symbolic i/o assignment نامی برای مشخص کردن یک واحد ورودی خروجی
log in name نامی که توسط ان سیستم کامپیوتر استفاده کننده را می شناسد
symbolically نامی که برای برچسب متغیر یا محلی به کار رود
symbolic نامی که برای برچسب متغیر یا محلی به کار رود
rontgen نام فیزیکدان نامی المان که پرتو مجهول را پیدا کرد
report شهرت
reputations شهرت
grapevines شهرت
odours شهرت
odour شهرت
odors شهرت
odor شهرت
prestige شهرت
reported شهرت
reports شهرت
fame شهرت
stand شهرت
renown شهرت
illustrousness شهرت
illustriousness شهرت
popularity شهرت
famousness شهرت
names شهرت
reputation شهرت
names شهرت ها
grapevine شهرت
celebrities شهرت
conspicuousness شهرت
titles شهرت ها
name شهرت
title شهرت
publicity شهرت
hearsay شهرت
name شهرت
fameless بی شهرت
notability شهرت
unknowns بی شهرت
emprise شهرت
celebrity شهرت
unknown بی شهرت
koh i noor کوه نور:الماس نامی هندوستان که اکنون جزودارایی پادشاه انگلیس است
attributing شهرت افتخار
bad reputation سوء شهرت
repute شهرت داشتن
unpopularity عدم شهرت
there is a rumour that شهرت دارد که
standing دوام شهرت
To become famous (renowned). شهرت یا فتن
reputable قابل شهرت
attributes شهرت افتخار
names نام و شهرت
oecumenicity شهرت جهانی
estimate قیمت شهرت
esteem شهرت ارجمندشمردن
name نام و شهرت
posthumous fame شهرت پس از مرگ
estimating قیمت شهرت
attribute شهرت افتخار
estimates قیمت شهرت
estimated قیمت شهرت
there removred revolution شورشی که شهرت دارد
to publish abroad در همه جا شهرت دادن
To be world famous . To enjoy an international reputation. شهرت جهانی داشتن
immortalised شهرت جاویدان دادن به
notbility شهرت قابل ملاحظگی
immortalises شهرت جاویدان دادن به
rehabilitation احیای شهرت یااعتبار
publish abroad در همه جا شهرت دادن
to win fame شهرت پیدا کردن
immortalizing شهرت جاویدان دادن به
immortalized شهرت جاویدان دادن به
immortalize شهرت جاویدان دادن به
immortalizes شهرت جاویدان دادن به
immortalising شهرت جاویدان دادن به
big five بیشتر باthe بزرگان پنجگانه . نامی است که در کنفرانس صلح پاریس 9191 به فرانسه امریکا
establishing شهرت یامقامی کسب کردن
establish شهرت یامقامی کسب کردن
to damage somebody's good reputation به شهرت کسی خسارت زدن
establishes شهرت یامقامی کسب کردن
All is ephemeral , the fame and the famous . شهرت ومشهور هردو درگذرند
immortalization اعطای نام یا شهرت جاودانی
It is not much of a reputation (status symbol) for one. اینهم برای آدم شهرت نشد
to build up areputation شهرت یا ابرویی برای خوددرست کردن
his standing with his colleagues شهرت او [مرد ] میان همکاران خود
They are famed for their courage. بخاطر شجاعت وجسارتشان شهرت دارند
Italian stucco is world famous . گچ برای ایتالیا شهرت جهانی دارد
vindication اعاده حیثیت [مثال شهرت یا آبرو ...]
He acquired kudos by appearing on television. او [مرد] با ظاهر شدن در تلویزیون جلال [شهرت] به دست آورد.
The town is famous for its hot springs . این شهر بدلیل چشمه های آبگرمش شهرت دارد
data aggregate مجموعهای ازاقلام داده درون یک رکورد که نامی به ان داده شده است وبه صورت کلی به ان رجوع می گردد
stakes شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
staked شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
stake شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
overriding برجسته
illustrous برجسته
dominant برجسته
illustrious برجسته
in relief برجسته
masterwork برجسته
kenspeckle برجسته
stereometric برجسته
laureate برجسته
torose برجسته
staring برجسته
prosilient برجسته
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com