English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 174 (9 milliseconds)
English Persian
It is of no use to me. I have no use for it. بدرد من نمی خورد
Search result with all words
He is most suitable for brain work . خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
This car wI'll do beautifully . این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد
Other Matches
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything. او [زن] گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او [زن] کلا همه چیز می خورد.
He had a nast fall. بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
practicable <adj.> بدرد خور
practical <adj.> بدرد خور
expedient <adj.> بدرد خور
proper <adj.> بدرد خور
handy <adj.> بدرد خور
purpose-built <adj.> بدرد خور
he is of no service to us بدرد مانمیخورد
advantageous <adj.> بدرد خور
functional <adj.> بدرد خور
handy [useful] <adj.> بدرد خور
useful <adj.> بدرد خور
utile [archaic] [useful] <adj.> بدرد خور
utilitarian [useful] <adj.> بدرد خور
beneficial <adj.> بدرد خور
appropriate [for an occasion] <adj.> بدرد خور
convenient <adj.> بدرد خور
purposeful <adj.> بدرد خور
helpful <adj.> بدرد خور
adjuvant <adj.> بدرد خور
to be of avail بدرد خوردن
vail بدرد خوردن
applicatory <adj.> بدرد خور
valuable <adj.> بدرد خور
it subserves our purpose بدرد کارمامیخورد
helping <adj.> بدرد خور
auxiliary <adj.> بدرد خور
assistant <adj.> بدرد خور
purposive <adj.> بدرد خور
suitable <adj.> بدرد خور
serviceable <adj.> بدرد خور
administrable <adj.> بدرد خور
incapable of pain بیحس نسبت بدرد
susceptible to pain حساس نسبت بدرد
general purpose بدرد هر کاری خورنده
answer بدرد خوردن مطابق بودن
avaiiability موجود بودن بدرد خوردن
answered بدرد خوردن مطابق بودن
answering بدرد خوردن مطابق بودن
answers بدرد خوردن مطابق بودن
avail بدرد خوردن دارای ارزش بودن
analgesia بی حسی نسبت بدرد تخفیف درد
it is of no use to us بکار ما یا بدرد ما نمیخورد سودی برای ما ندارد
prize fighting زد و خورد
punch-ups زد و خورد
passage of arms زد و خورد
punch-up زد و خورد
feed خورد
feeds خورد
encounter زد و خورد
engagements زد و خورد
engagement زد و خورد
feedback پس خورد
encountered زد و خورد
ate خورد
encounters زد و خورد
encountering زد و خورد
he partook of fare ازخوراک ما خورد
the timber warped تیرپیچ خورد
to rub a thing in چیزیرا خورد
to sinister in خورد رفتن
in-fighting زد و خورد از فاصلهی کم
waterline خط بر خورد اب باکشتی
eating خورد و خوراک
parallel feed خورد موازی
melec زدو خورد
face up feed خورد رو به بالا
drank خورد سرکشید
face down feed خورد رو به پایین
it ran into ten editions ده چاپ خورد
drank عرق خورد
passage at arms زدو خورد
drank نوشابه خورد
cross feed خورد متقابل
feedback باز خورد
pin feed خورد سنجاقی
misfeed سوء خورد
squish خورد کردن
he drank himself to death خورد که مرد
feedback circuit مدار پس خورد
self absorbed در خورد فرورفته
regulating slack خورد دادن
pulverizer خورد کننده
card feed خورد کارت
diner کسی که شام می خورد
The stone struch me on the face. سنگ خورد به صورتم
He fell on his face. با صورت خورد زمین
warfare نزاع زدو خورد
At the beginning of the month (year). سرش ؟ بسنگ خورد
diners کسی که شام می خورد
eating disorder اختلال خورد و خوراک
I don't expect that ... چشمم آب نمی خورد که ...
I don't believe that ... چشمم آب نمی خورد که ...
he sprained his ankle قوزکش پیچ خورد
he wrenched his ankle قوزکش پیچ خورد
She had three bowls of soup. سه کاسه سوپ خورد
it is quite another story now ان دفتر را گاو خورد
a dog in the manger <idiom> نه خود خورد نه کس دهد
He is good for nothing. به هیچ دردنمی خورد
My head hit the wall. سرم خورد به دیوار
overwhelmingly خورد کننده پرقدرت
He sprained (twisted) his ankle. پایش پیچ خورد
overwhelming خورد کننده پرقدرت
the ship was snagged کشتی بچیزی خورد
the ship struck a arock کشتی بسنگ خورد
whang صدای بر خورد دو جسم
THere is not even a ripple in the water . <proverb> آب از آب تکان نمى خورد .
I am in a good mood today. حالش بهم خورد
It wI'll pass off without one single incident آب از آب تکان نخواهد خورد
It melts in the mouth. مثل آب مشروب می خورد
force-fed به زور به خورد کسی دادن
he was given 0 lashes بیست ضربه شلاق خورد
force-feed به زور به خورد کسی دادن
She eats extraordinary quantities. او [زن] مقدار فوق العاده ای را می خورد.
force-feeding به زور به خورد کسی دادن
to blow out one's brains اعصاب کسی را خورد کردن
You're a pain in the neck! اعصاب آدم را خورد می کنی!
pain in the neck آدم [چیز] اعصاب خورد کن
He is as cool as a cucumber. <idiom> آب تو دلش تکان نمی خورد.
they came to a rupture میانه انها بهم خورد
force-feeds به زور به خورد کسی دادن
He drank himself to death. آنقدر مشروب خورد تامرد
I wont budge an inch. من که از جایم تکان نخواهم خورد
They became estranged . They fell out . میانه آنها بهم خورد
He eats bread at the ruling market price. <proverb> نان را به نرخ روز مى خورد .
window panes باران با صدا به پنجره می خورد
it puckered up in sewing درضمن دوختن چین خورد
Appearances are deceptive. فریب ظاهر رانباید خورد
I heard a sound . صدائی به گوشم خورد( رسید )
Where does this street lead on to ? این خیابان یکجا می خورد ؟
The bell goes at 9 . ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
The ball hit the wall and bounced back. توپ خورد به دیوار وبرگشت
abstemious ممسک در خورد ونوش و لذات
pabulum [هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
A few spelling errors caught my eye. چند غلط املایی به چشمم خورد
After all that money is of no use. تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
The blow made my head swin. در اثر ضربه سرم گیج خورد
numbly بی انکه حس داشته باشد یا تکان خورد
she doesnt even cough without her husband s permission(consent) بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
cousins حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
the door banged درباصدای محکم و بلندی بهم خورد
cousin حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
we missed our mark تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic. من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
He tripped and fell . پایش گیر کرد وزمین خورد
engrain درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
He swore off smoking cigarettes . قسم خورد سیگه ررا کنا ربگذارد
He swore to having paid for the goods . قسم می خورد که پول کالاها را پرداخته است
I'm sick of that jike, cut it out, can't you? حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟
The way he eats his food disgusts [revolts] [repulses] me. به نحوه ای که او [مرد] غذا می خورد حال من را بهم می زند.
bounce shot گویی که به زمین می خورد وبه طرف دروازه می رود
If you criticize him, it's like a red rag to a bull. اگر از او [مرد] انتقاد بکنی زود بهش بر می خورد.
He lost control of the car and swerved towards a tree. او [مرد] کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
alley shot ضربه شدید کم ارتفاع به دیوار مقابل که بعد به دیوارکناری می خورد
half volley پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
to interlock levers اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
fish cake نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند
slap shot ضربه محکم که تیغه چوب هاکی پشت گوی به زمین می خورد و ان را بلند میکند
mouse توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouses توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
This stone wont lift. این سنگ از جایش بلند نمی شود ( تکان نمی خورد )
What the eye doesnt see the heart doesnt grieve ov. <proverb> چیزى را که چشم نمى بیند قلب نیز غصه اش نمى خورد .
my words hurt his feelings سخنان من باو بر خورد سخنان من قلب او را جریحه دار کرد
perjurer کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
berber knot گره مراکشی که بدور دو تار دو مرتبه گره می خورد
you shall rue it از اینکار پشیمان خواهید شد افسوس انرا خواهید خورد
that will not serve ourp این به کارمانخواهد خورد این مقصودمارا انجام نخواهدداد
oppressive خورد کننده ناراحت کننده
Memling motif طرح گل مملینگ [این طرح الهام گرفته شده از آثار هنرمند بلژیکی قرن پانزدهم میلادی، هانس مملینگ است که در فرش های آن ناحیه به چشم می خورد.]
Mother-daughter boteh design طرح بته جقه مادر و بچه [این طرح در فرش های قشقایی، خمسه و بعضی دیگر از طرح ها به چشم می خورد و شامل یک بته جقه بزرگ و یک بته کوچک در دل یکدیگر است.]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com