English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (20 milliseconds)
English Persian
foozle بدزدن سرهم بندی کردن
Other Matches
to knock together سرهم بندی کردن
jerry build سرهم بندی کردن
bungled سرهم بندی کردن
bungle سرهم بندی کردن
flimflam سرهم بندی کردن
bungles سرهم بندی کردن
slub سرهم بندی کردن
railroads سرهم بندی کردن
railroad سرهم بندی کردن
bungling سرهم بندی کردن
bunlge سرهم بندی کردن
to patch up خواباندن سرهم بندی کردن
slubber نخ نیم تاب سرهم بندی کردن
fudging نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن
fudge نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن
fudges نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن
fudged نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن
revamped دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamps دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamping دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamp دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
bollix سرهم بندی کردن قاطی پاتی کردن
To do something slapdash. کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
bumbled اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbles اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumble اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
vamp وصله کردن سرهم بندی کردن
paste سر هم کردن سرهم بندی کردن
pastes سر هم کردن سرهم بندی کردن
pasting سر هم کردن سرهم بندی کردن
pasted سر هم کردن سرهم بندی کردن
to huddle up a piece of work کاریرا سرهم بندی کردن کاریرا با شتاب انجام دادن
patching سرهم بندی
tinkering سرهم بندی
tinkered سرهم بندی
tinker سرهم بندی
botchery سرهم بندی
fiddle around <idiom> سرهم بندی
patchery سرهم بندی
tinkers سرهم بندی
snow job سرهم بندی
identikit سرهم بندی شده
identikits سرهم بندی شده
patchboard تخته سرهم بندی
shake-up سرهم بندی دگرگونی
patch panel تابلوی سرهم بندی
shake-ups سرهم بندی دگرگونی
ersatz سرهم بندی شده
shake up سرهم بندی دگرگونی
patch cord سیم سرهم بندی
what a pretty mess he made خوب سرهم بندی کرد
assembly lines دستگاهی که اشیاء یا مصنوعاتی را پشت سرهم ردیف میکند تا بمحل بسته بندی برسد
assembly line دستگاهی که اشیاء یا مصنوعاتی را پشت سرهم ردیف میکند تا بمحل بسته بندی برسد
patch سرهم کردن
patches سرهم کردن
assembles سرهم کردن
assemble سرهم کردن
assembled سرهم کردن
rating طبقه بندی کردن درجه بندی
ratings طبقه بندی کردن درجه بندی
grade درجه بندی کردن رتبه بندی کردن
grades دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
groups دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
grade دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
group دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
grades درجه بندی کردن رتبه بندی کردن
laggin اب بندی کردن اب بندی ناوها
downgrade کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgrading کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgraded کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgrades کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
gift wrap بسته بندی کردن در کاغذ بسته بندی روبان دارپیچیدن
declassification از طبقه بندی خارج کردن حذف طبقه بندی
seriate پشت سرهم
sequential <adj.> پشت سرهم
burst پشت سرهم
at a stretch پشت سرهم
successive پشت سرهم
bursts پشت سرهم
blow by blow پشت سرهم
blow-by-blow پشت سرهم
successive <adj.> پشت سرهم
consecutive <adj.> پشت سرهم
flimfalmmer سرهم بند
in quick succession تندپشت سرهم
tandom پشت سرهم
end to end سرهم پیوسته
awkward سرهم بند
tinkerer سرهم بند
consecutive پشت سرهم
evaluation rating درجه بندی اطلاعات یا طبقه بندی ان از نظر اعتبار وصحت و دقت
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
arcade طاقهای پشت سرهم
day and night <idiom> شب وروز پشت سرهم
burst mode وضعیت پشت سرهم
burst mode وجه پشت سرهم
tandem computers کامپیوترهای پشت سرهم
seriate پشت سرهم اوردن
rig نصب قطعات باربندی کردن بسته بندی کردن
rigs نصب قطعات باربندی کردن بسته بندی کردن
rigged نصب قطعات باربندی کردن بسته بندی کردن
piece part قطعه سرهم و جدا نشدنی
chain smoker کسیکه پشت سرهم سیگارمیکشد
He is a chain smoker. پشت سرهم سیگار می کشد
chain-smoker کسیکه پشت سرهم سیگارمیکشد
chain-smokers کسیکه پشت سرهم سیگارمیکشد
overpacking دوباره لفاف کردن یا بسته بندی کردن
i wrote letter a letter چندین کاغذ پشت سرهم نوشتم
classifications طبقه بندی کردن طبقه بندی
classification طبقه بندی کردن طبقه بندی
word warp فرمت بندی مجدد پس از حذف ها و اصلاحات ویژگی که درصورت جانگرفتن یک کلمه درخط اصلی ان را به ابتدای خط بعدی می برد سطر بندی
carpet classification طبقه بندی [درجه بندی] فرش
underpinned پی بندی کردن
to nails up سر هم بندی کردن
to pin up بی بندی کردن
to mull a mull of سر هم بندی کردن
batten down اب بندی کردن
seal اب بندی کردن
underpins پی بندی کردن
underpin پی بندی کردن
seals اب بندی کردن
caulk اب بندی کردن
to take a snack ته بندی کردن
lacevi بندی کردن
sealing اب بندی کردن
to make a mess of سر هم بندی کردن
to make a muddle of سر هم بندی کردن
segregation جدا کردن درجه بندی کردن
types ماشین کردن طبقه بندی کردن
partition جدا کردن جزء بندی کردن
typed ماشین کردن طبقه بندی کردن
grades طبقه بندی کردن کلاسه کردن
grade طبقه بندی کردن کلاسه کردن
sort دسته کردن طبقه بندی کردن
type ماشین کردن طبقه بندی کردن
sorted دسته کردن طبقه بندی کردن
sorts دسته کردن طبقه بندی کردن
resorts جدا کردن طبقه بندی کردن
resorted جدا کردن طبقه بندی کردن
resort جدا کردن طبقه بندی کردن
portion تسهیم کردن سهم بندی کردن
to put on شرط بندی کردن تحمیل کردن
gradate درجه بندی کردن مخلوط کردن
partitions جدا کردن جزء بندی کردن
gaduate درجه بندی کردن تغلیظ کردن
break down تجزیه کردن طبقه بندی کردن
portions تسهیم کردن سهم بندی کردن
compartmentalises بخش بندی کردن
compartmentalises فصل بندی کردن
schedules زمان بندی کردن
compartmentalised بخش بندی کردن
compartmentalised فصل بندی کردن
rate درجه بندی کردن
compartmentalising فصل بندی کردن
compartmentalising بخش بندی کردن
lot سهم بندی کردن
compartmentalizing فصل بندی کردن
scheduled زمان بندی کردن
compartmentalizes بخش بندی کردن
compartmentalizes فصل بندی کردن
compartmentalized بخش بندی کردن
compartmentalized فصل بندی کردن
lot تقسیم بندی کردن
compartmentalize بخش بندی کردن
compartmentalize فصل بندی کردن
paginate صفحه بندی کردن
compartmentalizing بخش بندی کردن
rates درجه بندی کردن
refomulate از نو فرمول بندی کردن
regimentalation دسته بندی کردن
layers طبقه بندی کردن
layer طبقه بندی کردن
echelonment درجه بندی کردن
take stock <idiom> جمع بندی کردن
impost تعرفه بندی کردن
impone شرط بندی کردن
packs بسته بندی کردن
groupage دسته بندی کردن
echelonment رده بندی کردن
group دسته بندی کردن
groups دسته بندی کردن
partitions جزء بندی کردن
break down تقسیم بندی کردن
stripping بسته بندی کردن
packets بسته بندی کردن
packet بسته بندی کردن
prioritised اولویت بندی کردن
prioritises اولویت بندی کردن
prioritising اولویت بندی کردن
prioritize اولویت بندی کردن
prioritized اولویت بندی کردن
prioritizes اولویت بندی کردن
prioritizing اولویت بندی کردن
compartmentation تقسیم بندی کردن
partition جزء بندی کردن
grades دسته بندی کردن
classifies طبقه بندی کردن
classifies دسته بندی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com