Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (23 milliseconds)
English
Persian
municipalize
بدست شهرداری دادن
Other Matches
impropriate
بدست عام دادن
to put
بدست امین دادن
pass on
دست بدست دادن
giveaway
دست بدست دادن عروس وداماد
impropriate
حرام کردن بدست غیر روحانی دادن
drawings
روشی است که در ان فلز گرم از سوراخهایی به شکل مخصوص کشیده میشود تا شکل نیمرخ مطلوب بدست اید . پروفیلهای مختلف را از این طریق بدست می اورند
drawing
روشی است که در ان فلز گرم از سوراخهایی به شکل مخصوص کشیده میشود تا شکل نیمرخ مطلوب بدست اید . پروفیلهای مختلف را از این طریق بدست می اورند
City Hall
شهرداری
municipality
شهرداری
municipalities
شهرداری
jurat
رئیس شهرداری
City Hall
ساختمان شهرداری
municipal budget
بودجه شهرداری
municipal council
انجمن شهرداری
municipal court
دادگاه شهرداری
mayorship
ریاست شهرداری
municipal spending
مخارج شهرداری
town council
انجمن شهرداری
dump car
ماشین شهرداری
mayoralty
ریاست شهرداری
municipally
از راه شهرداری
municipally
بوسیله شهرداری
guildhalls
عمارت شهرداری
guildhall
عمارت شهرداری
town halls
عمارت شهرداری
town hall
عمارت شهرداری
town hall
کاخ شهرداری
burgomaster
اعضای شهرداری
municipally
از لحاظ شهرداری
municipal revenue
درامد شهرداری
municipal
مربوط به شهرداری
town halls
کاخ شهرداری
municipalist
متخصص درامور شهرداری
town halls
تالار شهرداری یا فرمانداری
councilman
عضو انجمن شهرداری
town clerk
کارمند شهرداری یافرمانداری
town hall
تالار شهرداری یا فرمانداری
dump truck
کامیون زباله بر شهرداری
municipality
شهریا بخشی که دارای شهرداری است
podesta
رئیس شهرداری در برخی شهرهای ایتالیا
municipalities
شهریا بخشی که دارای شهرداری است
guild hall
عمارت شهرداری که اصناف یارسته هادران انجمن می کنند
borough
شهریاقصبهای که وکیل به مجلس بفرستدیاانجمن شهرداری داشته باشد
boroughs
شهریاقصبهای که وکیل به مجلس بفرستدیاانجمن شهرداری داشته باشد
corporations
شرکت یا بنگاه دارای شخصیت حقوقی هیات اعضا انجمن شهر یا مامورین منتخب شهرداری
corporation
شرکت یا بنگاه دارای شخصیت حقوقی هیات اعضا انجمن شهر یا مامورین منتخب شهرداری
aldermen
نام قضات نام مستخدمین شهرداری عضوهیئت قانون گذاری یک شهر
alderman
نام قضات نام مستخدمین شهرداری عضوهیئت قانون گذاری یک شهر
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
by
بدست
at the hand of
بدست
catcher
بدست اورنده
procurement
بدست اوری
come by
بدست اوردن
gets
بدست امده
gets
بدست اوردن
procures
بدست اوردن
obtainable
بدست اوردنی
procurable
بدست اوردنی
get
بدست اوردن
gained
بدست اوردن
gained
بدست آوردن
gains
بدست اوردن
gains
بدست آوردن
manual
وابسته بدست
hand in hand
دست بدست
come by
<idiom>
بدست آوردن
gain
بدست آوردن
get
بدست امده
providers
بدست اورنده
provider
بدست اورنده
get at able
بدست اوردنی
get round
بدست اوردن
get table
بدست اوردنی
gain
بدست اوردن
impetrate
بدست اوردن
obtain
بدست اوردن
acquirable
بدست اوردنی
acquiring
بدست اوردن
acquirer
بدست اورنده
securer
بدست اورنده
catch
بدست اوردن
procure
بدست اوردن
procured
بدست اوردن
attainable
بدست اوردنی
acquires
بدست اوردن
acquire
بدست آوردن
obtained
بدست اوردن
soothes
دل بدست اوردن
soothed
دل بدست اوردن
soothe
دل بدست اوردن
obtains
بدست اوردن
procurer
بدست اورنده
procuring
بدست اوردن
offers
بدست اوردن
getting
بدست امده
obtainment
بدست اوری
earned
بدست اوردن
earns
بدست اوردن
offered
بدست اوردن
attenuation
بدست آوردن
getting
بدست اوردن
earn
بدست اوردن
to come to hand
بدست امدن
to go to the wright
بدست استادافتادن
offer
بدست اوردن
pick up
بدست اوردن
turnover
دست بدست شدن
unhandy
مشکل بدست امده
eke out
<idiom>
به سختی بدست آوردن
to bring something
بدست آوردن چیزی
gun for something
<idiom>
بازحمت بدست آوردن
to get
[hold of]
something
بدست آوردن چیزی
all aggairs pivot upon him
کارها بدست او می گرد د
encyclic
بدست چندنفر رونده
to obtain something
بدست آوردن چیزی
self-government
حکومت بدست مردم
have
بدست اوردن دارنده
having
بدست اوردن دارنده
recovers
دوباره بدست اوردن
recovering
دوباره بدست اوردن
recover
دوباره بدست اوردن
to change hands
دست بدست رفتن
take back
<idiom>
ناگهانی بدست آوردن
in for
<idiom>
مطمئن بدست آوردن
acquirability
امکان بدست اوردن
get back
دوباره بدست اوردن
finagle
باحیله بدست اوردن
importing
باپیروزی بدست امدن
imported
باپیروزی بدست امدن
import
باپیروزی بدست امدن
They found no trace of her .
ازاونشانی بدست نیامد
attaining
بدست اوردن بانتهارسیدن
attained
بدست اوردن بانتهارسیدن
recoups
دوباره بدست اوردن
insure
بیمه بدست اوردن
attain
بدست اوردن بانتهارسیدن
to pander any one's lust
دل کسیرا بدست اوردن
quando acciderint
هر گاه بدست اید
optimization
بدست اوردن حد مطلوب
retrieve
دوباره بدست اوردن
retrieved
دوباره بدست اوردن
retrieves
دوباره بدست اوردن
to get back
دوباره بدست اوردن
recoup
دوباره بدست اوردن
recouped
دوباره بدست اوردن
recouping
دوباره بدست اوردن
attains
بدست اوردن بانتهارسیدن
step into
بسهولت بدست اوردن
regain
دوباره بدست اوردن
to gain time
دست بدست کردن
change hands
دست بدست رفتن
regained
دوباره بدست اوردن
regaining
دوباره بدست اوردن
to shuffle from hand to hand
دست بدست کردن
to come into a property
دارایی را بدست اوردن
regains
دوباره بدست اوردن
strike a balance
موازنه بدست اوردن
resumes
از سرگرفتن دوباره بدست اوردن
get
بدست اوردن فراهم کردن
gets
بدست اوردن فراهم کردن
getting
بدست اوردن فراهم کردن
resumed
از سرگرفتن دوباره بدست اوردن
resume
از سرگرفتن دوباره بدست اوردن
bring in
امتیاز بدست اوردن در پایگاه
captures
عمل بدست آوردن داده
easy money
پولی که براحتی بدست اید
handbill
اعلانی که بدست مردم میدهند
handbills
اعلانی که بدست مردم میدهند
bought
خریداری کردن بدست اوردن
circumstantiate
قرائن وامارت را بدست اوردن
recover
دوباره بدست اوردن بازیافتن
wins
بدست اوردن تحصیل کردن
win
بدست اوردن تحصیل کردن
the tule of thumb
قاعدهای که از تجزیه بدست اید
the proceeds of the sale
وجوهی که از فروش بدست می اید
capturing
عمل بدست آوردن داده
collect
بدست آوردن یا دریافت داده
resuming
از سرگرفتن دوباره بدست اوردن
collecting
بدست آوردن یا دریافت داده
capture
عمل بدست آوردن داده
recovers
دوباره بدست اوردن بازیافتن
recovering
دوباره بدست اوردن بازیافتن
impetrate
با عجز و لابه بدست اوردن
collects
بدست آوردن یا دریافت داده
To obtain the desired result .
نتیجه مطلوب را بدست آوردن
hand-to-hand
دست بدست یکدیگر مجاور
encyclical
بدست چند نفر گشته
wellŠwhat of it?
چه نتیجهای ازان بدست می اید
in order to
<idiom>
اعتماد شخص را بدست آوردن
enters
بدست اوردن قدم نهادن در
availability
آنچه به آسانی بدست آید
encyclicals
بدست چند نفر گشته
hand to hand
دست بدست یکدیگر مجاور
hardly earned money
پول سخت بدست امده
dime a dozen
<idiom>
آسان بدست آمدن ،عادی
To go round hat in hand .
کاسه گدایی بدست گرفتن
entered
بدست اوردن قدم نهادن در
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com