English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 149 (7 milliseconds)
English Persian
book debts بدهی دفتری
Other Matches
conversion استفاده بلاجهت و من غیر حق از مال غیر اختلاس کردن تبدیل یک بدهی به بدهی دیگربا نرخ ارز کمتر
conversions استفاده بلاجهت و من غیر حق از مال غیر اختلاس کردن تبدیل یک بدهی به بدهی دیگربا نرخ ارز کمتر
clerical دفتری
white-collar کارمند دفتری
white collar کارمند دفتری
book value بهای دفتری
book value ارزش دفتری
clerical jobs مشاغل دفتری
clerical test ازمون امور دفتری
clerk کارمند دفتری فروشنده مغازه
secretariat هیئت دبیران وکارمندان دفتری
secretariats هیئت دبیران وکارمندان دفتری
office grapevine سخن چینی [در دفتری یا شرکتی]
clerks کارمند دفتری فروشنده مغازه
the desk کار دفتری یا ادبی یاروحانی
contango از دفتری به دفتر دیگر انتقال دادن
ship's serviceman مسئول کارهای دفتری وخدماتی ناو
minnesota clerical aptitude test ازمون استعداد امور دفتری مینه سوتا
I am just a pen – pusher . قلم صد تا یک غاز می زنم (کارهای دفتری یا نگارشی کم درآمد )
trial attorney وکیلی که تخصص او در دفاع است وکمتر به امور دفتری می رسد
personal assistant فردی که کارهای دفتری و مدیریتی برای فرد دیگری انجام میدهد
current maturity قیمت دفتری دارایی در موقع فروش یا تبدیل مظنه روز نرخ روز
due بدهی
liability بدهی
debited بدهی
indebtedness بدهی
debt بدهی
debts بدهی
liabilities بدهی
debits بدهی
liability to disease بدهی
debit بدهی
debiting بدهی
contingent liability بدهی اتفاقی
contingent liability بدهی احتمالی
collective liability بدهی جمعی
debt perpetrator خطاکار در بدهی
oxygen debt بدهی اکسیژن
arrear بدهی معوق
bank overdraft بدهی به بانک
liability insurance بیمه بدهی
capital liability بدهی سرمایه
capital liability بدهی درازمدت
debt perpetrator مرتکب بدهی
arrear بدهی پس افتاده
current liability بدهی جاری
legal liability بدهی قانونی
liabilities and assets بدهی و دارایی
due bill سند بدهی
national debt بدهی ملی
net debt بدهی خالص
debt burden بار بدهی
debit note صورتحساب بدهی
debit card کارت بدهی
private debt بدهی خصوصی
public debt بدهی دولت
the d. of a debt پرداخت بدهی
to be in debt بدهی داشتن
to get into debt بدهی پیداکردن
floating debt بدهی متغیر
an active debt بدهی با ربح
promissory notes برگه بدهی
debits حساب بدهی
promissory note سند بدهی
debits ستون بدهی
promissory notes سند بدهی
debited ستون بدهی
debts بدهی داشتن
debt بدهی داشتن
liquidation پرداخت بدهی
debited حساب بدهی
debit حساب بدهی
back بدهی پس افتاده
debit ستون بدهی
promissory note برگه بدهی
debiting ستون بدهی
admission of liability قبول بدهی
acknowledgement of debt اقرار به بدهی
acknowladgement of debt قبول بدهی
absolute liability بدهی مطلق
backs بدهی پس افتاده
credit notes سند بدهی
credit note سند بدهی
debiting حساب بدهی
deep in debt تا گردن زیر بدهی
to pay one's way بدهی بهم نزدن
debits در ستون بدهی گذاشتن
debiting در ستون بدهی گذاشتن
debited در ستون بدهی گذاشتن
defaults عدم پرداخت بدهی
monetization پرداخت نقدی بدهی
defaulting عدم پرداخت بدهی
To be in debt up to ones ears. غرق بدهی بودن
default عدم پرداخت بدهی
defaulted عدم پرداخت بدهی
up to the eyes in debt تا گردن زیر بدهی
charge account حساب بدهی مشتری
rebate پرداخت قسمتی از بدهی
consolidated debt بدهی یک کاسه شده
chargeable قابل بدهی یا پرداخت
rebates پرداخت قسمتی از بدهی
solvency توانایی پرداخت بدهی
i paid the debt plus interest بدهی را با بهره ان دادم
realisation [British E] [of something] پرداخت بدهی [اقتصاد]
realization [American E] [of something] پرداخت بدهی [اقتصاد]
liquidation [of something] پرداخت بدهی [اقتصاد]
embarrassed with debts زیر بار بدهی
debit در ستون بدهی گذاشتن
due بدهی موعد پرداخت
office automation خودکارسازی اداری خودکارسازی دفتری
capital gain منافع حاصل از فروش یاتعویض اقلام دارایی به قیمتی بیش از ارزش دفتری اضافه ارزش سرمایه سرمایه باز یافته
amortization پرداخت بدهی به اقساط مساوی
Do you have an extra pen to lend me? یک قلم زیادی داری به من بدهی ؟
debited به حساب بدهی کسی گذاشتن
to pay off a debt [mortgage] بدهی [رهنی] را قسطی پرداختن
to keep ones he above water از زیر بدهی بیرون آمدن
insolvency عدم توانایی در پرداخت بدهی
to detain one's due بدهی خودرا نگه داشتن
debiting به حساب بدهی کسی گذاشتن
debit به حساب بدهی کسی گذاشتن
debits به حساب بدهی کسی گذاشتن
emcumbered with debts زیر بار قرض یا بدهی
You must account for every penny. باید تا دینار آخر حساب پس بدهی
to keep ones head above water خود را از بار بدهی رها کردن
Could you lend me some money ? می توانی یک قدری به من پول قرض بدهی ؟
debt of record بدهی قانونی record of court محکوم به
monetization پرداخت بدهی دولت از طریق انتشارپول
omittance is no quit tance بستانکاردلیل پرداخته شدن بدهی نیست
billing صورتحساب بدهی را تنظیم وارسال کردن
pay off با دادن بدهی از شرطلبکاری خلاص شدن
tax avoidance اجتناب از پرداخت مالیات کاهش بدهی مالیاتی
working capital مبلغ اضافی سرمایه جاری پس از کسر بدهی
debt discount تفاوت ارزش اسمی بدهی واصل مبلغ
deficit کسر موازنه مازاد بدهی بر موجودی کمبود
deficits کسر موازنه مازاد بدهی بر موجودی کمبود
Could you move the table a little bit ? ممکن است این میز راقدری تکان بدهی ؟
debt of honour بدهی که پرداخت ان به خوش حسابی بدهکار بستگی دارد
an insolvent estate دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
current liability اقلامی از بدهی که پرداخت انها از محل دارایی جاری باشد
delegatee کسیکه پرداخت بدهی شخص دیگر به او واگذار شده است
elegit حکم توقیف اموال مدیون تا زمان واریز بدهی خود
judgement dept بدهی که دادگاه حکم پرداخت انرا صادر نموده است
lien حق تصرف مال یا ملکی تاهنگامیکه بدهی وابسته به ان داده شود
good riddance <idiom> وقتی چیزی را از دست بدهی وبخاطرش خیلی خوشحال باشی
leverage نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
collocation ترتیب نوبت و ترتیب پرداخت بدهی به طلبکاران
current ratio نسبت دارایی موجود به بدهی موجود
due bill در CL به این شکل تنظیم میشود : بدهی به اقای ..... مبلغ ..... است که عندالمطالبه پرداخت خواهد شد . تاریخ .... این سند بر خلاف برات و سفته به حواله کرد قابل پرداخت نیست
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com