Dictiornary-Farsi | بدهی مطلق | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
absolute liability	بدهی مطلق


Other Matches

conversion	استفاده بلاجهت و من غیر حق از مال غیر اختلاس کردن تبدیل یک بدهی به بدهی دیگربا نرخ ارز کمتر
conversions	استفاده بلاجهت و من غیر حق از مال غیر اختلاس کردن تبدیل یک بدهی به بدهی دیگربا نرخ ارز کمتر
absolute volue	مقدار مطلق قدر مطلق
indebtedness	بدهی
due	بدهی
debit	بدهی
debits	بدهی
debiting	بدهی
debited	بدهی
liability to disease	بدهی
debts	بدهی
debt	بدهی
liability	بدهی
liabilities	بدهی
national debt	بدهی ملی
credit note	سند بدهی
credit notes	سند بدهی
backs	بدهی پس افتاده
liquidation	پرداخت بدهی
liability insurance	بیمه بدهی
debt perpetrator	مرتکب بدهی
back	بدهی پس افتاده
to get into debt	بدهی پیداکردن
to be in debt	بدهی داشتن
the d. of a debt	پرداخت بدهی
public debt	بدهی دولت
private debt	بدهی خصوصی
oxygen debt	بدهی اکسیژن
debts	بدهی داشتن
net debt	بدهی خالص
debt	بدهی داشتن
promissory note	برگه بدهی
capital liability	بدهی درازمدت
collective liability	بدهی جمعی
contingent liability	بدهی احتمالی
contingent liability	بدهی اتفاقی
current liability	بدهی جاری
debit card	کارت بدهی
debit note	صورتحساب بدهی
debt burden	بار بدهی
capital liability	بدهی سرمایه
book debts	بدهی دفتری
bank overdraft	بدهی به بانک
promissory note	سند بدهی
promissory notes	برگه بدهی
promissory notes	سند بدهی
acknowladgement of debt	قبول بدهی
acknowledgement of debt	اقرار به بدهی
admission of liability	قبول بدهی
an active debt	بدهی با ربح
arrear	بدهی پس افتاده
arrear	بدهی معوق
debited	ستون بدهی
debited	حساب بدهی
legal liability	بدهی قانونی
debit	ستون بدهی
floating debt	بدهی متغیر
debiting	حساب بدهی
debit	حساب بدهی
debiting	ستون بدهی
debt perpetrator	خطاکار در بدهی
liabilities and assets	بدهی و دارایی
debits	حساب بدهی
due bill	سند بدهی
debits	ستون بدهی
monetization	پرداخت نقدی بدهی
due	بدهی موعد پرداخت
To be in debt up to ones ears.	غرق بدهی بودن
deep in debt	تا گردن زیر بدهی
liquidation [of something]	پرداخت بدهی [اقتصاد]
i paid the debt plus interest	بدهی را با بهره ان دادم
up to the eyes in debt	تا گردن زیر بدهی
rebate	پرداخت قسمتی از بدهی
rebates	پرداخت قسمتی از بدهی
solvency	توانایی پرداخت بدهی
embarrassed with debts	زیر بار بدهی
consolidated debt	بدهی یک کاسه شده
chargeable	قابل بدهی یا پرداخت
charge account	حساب بدهی مشتری
to pay one's way	بدهی بهم نزدن
debited	در ستون بدهی گذاشتن
realisation [British E] [of something]	پرداخت بدهی [اقتصاد]
debits	در ستون بدهی گذاشتن
realization [American E] [of something]	پرداخت بدهی [اقتصاد]
debit	در ستون بدهی گذاشتن
defaulting	عدم پرداخت بدهی
defaults	عدم پرداخت بدهی
debiting	در ستون بدهی گذاشتن
defaulted	عدم پرداخت بدهی
default	عدم پرداخت بدهی
to pay off a debt [mortgage]	بدهی [رهنی] را قسطی پرداختن
debited	به حساب بدهی کسی گذاشتن
debit	به حساب بدهی کسی گذاشتن
to keep ones he above water	از زیر بدهی بیرون آمدن
to detain one's due	بدهی خودرا نگه داشتن
Do you have an extra pen to lend me?	یک قلم زیادی داری به من بدهی ؟
insolvency	عدم توانایی در پرداخت بدهی
amortization	پرداخت بدهی به اقساط مساوی
debits	به حساب بدهی کسی گذاشتن
emcumbered with debts	زیر بار قرض یا بدهی
debiting	به حساب بدهی کسی گذاشتن
to keep ones head above water	خود را از بار بدهی رها کردن
debt of record	بدهی قانونی record of court محکوم به
pay off	با دادن بدهی از شرطلبکاری خلاص شدن
omittance is no quit tance	بستانکاردلیل پرداخته شدن بدهی نیست
You must account for every penny.	باید تا دینار آخر حساب پس بدهی
Could you lend me some money ?	می توانی یک قدری به من پول قرض بدهی ؟
billing	صورتحساب بدهی را تنظیم وارسال کردن
monetization	پرداخت بدهی دولت از طریق انتشارپول
tax avoidance	اجتناب از پرداخت مالیات کاهش بدهی مالیاتی
deficit	کسر موازنه مازاد بدهی بر موجودی کمبود
deficits	کسر موازنه مازاد بدهی بر موجودی کمبود
working capital	مبلغ اضافی سرمایه جاری پس از کسر بدهی
debt discount	تفاوت ارزش اسمی بدهی واصل مبلغ
debt of honour	بدهی که پرداخت ان به خوش حسابی بدهکار بستگی دارد
Could you move the table a little bit ?	ممکن است این میز راقدری تکان بدهی ؟
an insolvent estate	دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
judgement dept	بدهی که دادگاه حکم پرداخت انرا صادر نموده است
good riddance <idiom>	وقتی چیزی را از دست بدهی وبخاطرش خیلی خوشحال باشی
lien	حق تصرف مال یا ملکی تاهنگامیکه بدهی وابسته به ان داده شود
elegit	حکم توقیف اموال مدیون تا زمان واریز بدهی خود
delegatee	کسیکه پرداخت بدهی شخص دیگر به او واگذار شده است
current liability	اقلامی از بدهی که پرداخت انها از محل دارایی جاری باشد
inconditionate	مطلق
starker	مطلق
purer	مطلق
pure	مطلق
slickest	مطلق
slick	مطلق
alodial	مطلق
allodial	مطلق
starkly	مطلق
starkest	مطلق
purest	مطلق
categoric	مطلق
free	مطلق
absolute <adj.>	مطلق
inalienable <adj.>	مطلق
indispensable <adj.>	مطلق
inevitable <adj.>	مطلق
unalienable <adj.>	مطلق
unalterable <adj.>	مطلق
frees	مطلق
freeing	مطلق
freed	مطلق
stark	مطلق
downright	مطلق
magisterial	مطلق
totalling	مطلق
totalled	مطلق
autocratic	مطلق
totaling	مطلق
totaled	مطلق
thorough going	مطلق
totals	مطلق
sovereigns	مطلق
sovereign	مطلق
categorical	مطلق
sheer	مطلق
utter	مطلق
uttered	مطلق
utters	مطلق
unrestrained	مطلق
thetical	مطلق
arbitrary	مطلق
absolutes	مطلق
abstract	مطلق
implicit	مطلق
total	مطلق
thetic	مطلق
unconditional	مطلق
abstracts	مطلق
abstracting	مطلق
absolute	مطلق
positive	مطلق
modulusp	قدر مطلق
imperator	فرمانروای مطلق
absolute advantage	برتری مطلق
global minimum	حداقل مطلق
global maximum	حداکثر مطلق
general power of attorney	وکالت مطلق
freeholder	مالک مطلق
absolute address	آدرس مطلق
individuum	هستی مطلق
princes	فرمانروای مطلق
abstract	مطلق خیالی
absolute accommodation	انطباق مطلق
absolute address	نشانی مطلق
irrelative	نا مربوط مطلق
ens	هستی مطلق
magnitude	قدر مطلق
absolute alcohol	الکل مطلق
absolute coulomb	کولن مطلق
absolute deficiency	نقص مطلق
absolute density	چگالی مطلق
command automatism	فرمانبری مطلق
absolute deviation	انحراف مطلق
categorical imperative	امر مطلق
dead halt	توقف مطلق
anhydrous alcohol	الکل مطلق