Dictiornary-Farsi | بدهی معوق | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 175 (8 milliseconds)

English	Persian
arrear	بدهی معوق


Other Matches

conversions	استفاده بلاجهت و من غیر حق از مال غیر اختلاس کردن تبدیل یک بدهی به بدهی دیگربا نرخ ارز کمتر
conversion	استفاده بلاجهت و من غیر حق از مال غیر اختلاس کردن تبدیل یک بدهی به بدهی دیگربا نرخ ارز کمتر
outstanding	معوق
deferred	معوق
pending	معوق
arrear	معوق
delayed	معوق
outstandingly	معوق
overdue	معوق
suspend	معوق داشتن
suspend	معوق گذاردن
arrears	پرداختهای معوق
tabling	معوق گذاردن
tables	معوق گذاردن
tabled	معوق گذاردن
table	معوق گذاردن
suspending	معوق گذاردن
procrastinating	معوق گذاردن
procrastinates	معوق گذاردن
procrastinated	معوق گذاردن
procrastinate	معوق گذاردن
suspending	معوق داشتن
suspends	معوق گذاردن
suspends	معوق داشتن
hang up	معوق گذاشتن
hang-up	معوق گذاشتن
lie over	معوق ماندن
deferred gratification	کامروایی معوق
stand over	معوق ماندن
deferred reaction	واکنش معوق
to stand over	معوق ماندن
deferred payment	پرداخت معوق
default interest	بهره معوق
balance due	مانده معوق
back order	سفارش معوق
to hang up	معوق گذاشتن
hang-ups	معوق گذاشتن
outstanding accounts	حساب های معوق
hang-up	معوق شدن توقف
hang-ups	معوق شدن توقف
retarder	کند ساز معوق
hang up	معوق شدن توقف
retarding	کند ساختن معوق کردن
retards	کند ساختن معوق کردن
string along	وفق داشتن معوق گذاردن
deferred payment credit	اعتبار برای پرداختهای معوق
retard	کند ساختن معوق کردن
pocket veto	رد لایحه قانونی بوسیله معوق گذاردن ان
revivor	تعقیب دعوایی که به علتی معوق مانده بوده است
debt	بدهی
due	بدهی
indebtedness	بدهی
debts	بدهی
liability to disease	بدهی
debited	بدهی
debiting	بدهی
debits	بدهی
liabilities	بدهی
debit	بدهی
liability	بدهی
contingent liability	بدهی احتمالی
debit	ستون بدهی
collective liability	بدهی جمعی
debit	حساب بدهی
capital liability	بدهی درازمدت
capital liability	بدهی سرمایه
book debts	بدهی دفتری
bank overdraft	بدهی به بانک
debiting	حساب بدهی
arrear	بدهی پس افتاده
the d. of a debt	پرداخت بدهی
contingent liability	بدهی اتفاقی
current liability	بدهی جاری
legal liability	بدهی قانونی
liabilities and assets	بدهی و دارایی
due bill	سند بدهی
debited	حساب بدهی
debited	ستون بدهی
national debt	بدهی ملی
net debt	بدهی خالص
oxygen debt	بدهی اکسیژن
private debt	بدهی خصوصی
debt burden	بار بدهی
debit note	صورتحساب بدهی
debit card	کارت بدهی
public debt	بدهی دولت
floating debt	بدهی متغیر
an active debt	بدهی با ربح
to be in debt	بدهی داشتن
debits	حساب بدهی
debt perpetrator	مرتکب بدهی
debits	ستون بدهی
liability insurance	بیمه بدهی
credit note	سند بدهی
liquidation	پرداخت بدهی
debts	بدهی داشتن
back	بدهی پس افتاده
backs	بدهی پس افتاده
debt	بدهی داشتن
debt perpetrator	خطاکار در بدهی
promissory note	سند بدهی
admission of liability	قبول بدهی
acknowledgement of debt	اقرار به بدهی
acknowladgement of debt	قبول بدهی
absolute liability	بدهی مطلق
to get into debt	بدهی پیداکردن
promissory note	برگه بدهی
debiting	ستون بدهی
promissory notes	سند بدهی
promissory notes	برگه بدهی
credit notes	سند بدهی
i paid the debt plus interest	بدهی را با بهره ان دادم
debit	در ستون بدهی گذاشتن
To be in debt up to ones ears.	غرق بدهی بودن
monetization	پرداخت نقدی بدهی
realisation [British E] [of something]	پرداخت بدهی [اقتصاد]
to pay one's way	بدهی بهم نزدن
liquidation [of something]	پرداخت بدهی [اقتصاد]
realization [American E] [of something]	پرداخت بدهی [اقتصاد]
default	عدم پرداخت بدهی
solvency	توانایی پرداخت بدهی
debits	در ستون بدهی گذاشتن
rebate	پرداخت قسمتی از بدهی
rebates	پرداخت قسمتی از بدهی
debiting	در ستون بدهی گذاشتن
consolidated debt	بدهی یک کاسه شده
chargeable	قابل بدهی یا پرداخت
deep in debt	تا گردن زیر بدهی
up to the eyes in debt	تا گردن زیر بدهی
embarrassed with debts	زیر بار بدهی
defaults	عدم پرداخت بدهی
defaulting	عدم پرداخت بدهی
defaulted	عدم پرداخت بدهی
due	بدهی موعد پرداخت
debited	در ستون بدهی گذاشتن
charge account	حساب بدهی مشتری
to keep ones he above water	از زیر بدهی بیرون آمدن
to detain one's due	بدهی خودرا نگه داشتن
amortization	پرداخت بدهی به اقساط مساوی
debiting	به حساب بدهی کسی گذاشتن
debited	به حساب بدهی کسی گذاشتن
Do you have an extra pen to lend me?	یک قلم زیادی داری به من بدهی ؟
insolvency	عدم توانایی در پرداخت بدهی
to pay off a debt [mortgage]	بدهی [رهنی] را قسطی پرداختن
debits	به حساب بدهی کسی گذاشتن
debit	به حساب بدهی کسی گذاشتن
emcumbered with debts	زیر بار قرض یا بدهی
monetization	پرداخت بدهی دولت از طریق انتشارپول
Could you lend me some money ?	می توانی یک قدری به من پول قرض بدهی ؟
billing	صورتحساب بدهی را تنظیم وارسال کردن
You must account for every penny.	باید تا دینار آخر حساب پس بدهی
omittance is no quit tance	بستانکاردلیل پرداخته شدن بدهی نیست
debt of record	بدهی قانونی record of court محکوم به
pay off	با دادن بدهی از شرطلبکاری خلاص شدن
to keep ones head above water	خود را از بار بدهی رها کردن
debt discount	تفاوت ارزش اسمی بدهی واصل مبلغ
tax avoidance	اجتناب از پرداخت مالیات کاهش بدهی مالیاتی
deficits	کسر موازنه مازاد بدهی بر موجودی کمبود
deficit	کسر موازنه مازاد بدهی بر موجودی کمبود
working capital	مبلغ اضافی سرمایه جاری پس از کسر بدهی
debt of honour	بدهی که پرداخت ان به خوش حسابی بدهکار بستگی دارد
Could you move the table a little bit ?	ممکن است این میز راقدری تکان بدهی ؟
an insolvent estate	دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
good riddance <idiom>	وقتی چیزی را از دست بدهی وبخاطرش خیلی خوشحال باشی
judgement dept	بدهی که دادگاه حکم پرداخت انرا صادر نموده است
elegit	حکم توقیف اموال مدیون تا زمان واریز بدهی خود
delegatee	کسیکه پرداخت بدهی شخص دیگر به او واگذار شده است
lien	حق تصرف مال یا ملکی تاهنگامیکه بدهی وابسته به ان داده شود
current liability	اقلامی از بدهی که پرداخت انها از محل دارایی جاری باشد
pend	معوق بودن بی تکلیف بودن
leverage	نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
collocation	ترتیب نوبت و ترتیب پرداخت بدهی به طلبکاران
current ratio	نسبت دارایی موجود به بدهی موجود
due bill	در CL به این شکل تنظیم میشود : بدهی به اقای ..... مبلغ ..... است که عندالمطالبه پرداخت خواهد شد . تاریخ .... این سند بر خلاف برات و سفته به حواله کرد قابل پرداخت نیست