English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English Persian
orb بدور مدار معینی گشتن
orbs بدور مدار معینی گشتن
Other Matches
slue بدور محورثابتی گشتن
orbs بدور چیزی گشتن
orb بدور چیزی گشتن
standardizes بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardised بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardises بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardising بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardize بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardizing بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
duplex مدار دو طرفه یا دوسیمه مدار دوپلکس مدار دوجزئی چاشنی دو فتیلهای پخش مجدد پیام
duplexes مدار دو طرفه یا دوسیمه مدار دوپلکس مدار دوجزئی چاشنی دو فتیلهای پخش مجدد پیام
circumambient گردنده بدور
that اشاره بدور
pads ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
pad ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
enwind بدور چیزی پیچیدن
vertigo دوار سر چرخش بدور
rotational دوران گردش بدور
rotation دوران گردش بدور
composite circuit مدار الکترونیکی که از چندین مدار و قطعه کوچکتر تشکیل شده است
switching مدار الکترونیکی که میتواند پیام ها را از یک خط یا مدار د مرکز کنترل به دیگری ارسال کند
inferior planet سیارهای که مدار گردش ان کوچکتر از مدار زمین میباشد
coil بدور چیزی بطورمارپیچ پیچیدن
coiled بدور چیزی بطورمارپیچ پیچیدن
coils بدور چیزی بطورمارپیچ پیچیدن
Make a journey round the world. بدور دنیا سفر کردن
The earth moves round the sun . زمین بدور خورشید می گردد
swinge تلوتلو خوردن بدور چیزی چرخیدن
pinning یکی از چندین قطعه سیم کوچک متصل به بسته مدار مجتماع که به IC امکان اتصال به تخته مدار میدهد
pinned یکی از چندین قطعه سیم کوچک متصل به بسته مدار مجتماع که به IC امکان اتصال به تخته مدار میدهد
pin یکی از چندین قطعه سیم کوچک متصل به بسته مدار مجتماع که به IC امکان اتصال به تخته مدار میدهد
mask design اخرین مرحله از طراحی مدارمجتمع که به وسیله ان طرح مدار از طریق پوششهای چندگانه مربوط به لایههای گوناگون مدار مجتمع تحقق می یابد
paraboloid سطحی که در اثر گردش جسم شلجمی بدور خود تشکیل میگردد
powder train مدار خرج مدار باروت
firing circuit مدار چاشنی مدار انفجار
saree ساری یا لباس زنان هندو که مشتمل است برپارچهای که بدور بدن می پیچند
sari ساری یا لباس زنان هندو که مشتمل است بر پارچهای که بدور بدن می پیچند
saris ساری یا لباس زنان هندو که مشتمل است بر پارچهای که بدور بدن می پیچند
adjutantship معینی
distaff التی که گلوله پشم نریشته راروی ان نگاه داشته و پس ازریشتن بدور دوک می پیچند
one hook مدار انفجاری که فقط به یک عامل انفجاری نیاز دارد مدار یک عامله
adjutancy معینی معاونت
S-twist [S-spun] نخ چپ تاب [جهت پیچیدن الیاف بدور یکدیگر در این نوع نخ مانند حرف اس لاتین است.]
station درپست معینی گذاردن
ageless بدون عمر معینی
inbound محصور در حدود معینی
he is at a loose end کار معینی ندارد
stationed درپست معینی گذاردن
stations درپست معینی گذاردن
cost plus بعلاوه سود معینی
standardising مطابق درجه معینی دراوردن
predecease پیش ازواقعه معینی مردن
standardizing مطابق درجه معینی دراوردن
standardize مطابق درجه معینی دراوردن
standardizes مطابق درجه معینی دراوردن
tonner کامیون دارای فرفیت معینی
standardises مطابق درجه معینی دراوردن
modeled مطابق مدل معینی در اوردن
emplace در محل معینی قرار دادن
models مطابق مدل معینی در اوردن
modelled مطابق مدل معینی در اوردن
local option اختیار تعیین محل معینی
standardised مطابق درجه معینی دراوردن
head for به سمت معینی در حرکت بودن
model مطابق مدل معینی در اوردن
tonner کشتی دارای تعداد معینی فرفیت
calibrates تحت قاعده واصول معینی دراوردن
term insurance بیمه در موردمخاطره برای مدت معینی
calibrate تحت قاعده واصول معینی دراوردن
calibrating تحت قاعده واصول معینی دراوردن
calibrated تحت قاعده واصول معینی دراوردن
protraction نقشه کشی طبق مقیاس معینی
cover drive ضربه در سمت نیمه معینی اززمین
dimension stock چوب سختی که به ابعاد معینی تبدیل شده
cover point محل بازیگر در نقطه معینی دور از توپزن
blood count شمارش تعداد گویچههای خون در حجم معینی
off break کسب امتیاز معینی در ضربه به سمت راست
capias حکم یا امریه دائر بر توقیف شخص معینی
blood counts شمارش تعداد گویچههای خون در حجم معینی
the حرف تعریف برای چیز یاشخص معینی
section hand کارگرعضو دسته معینی ازکارگران راه اهن
burl [nep] گلوله ای یا نپ شدن الیاف در سطح بافته شده بدلیل پیچش الیاف بدور یکدیگر
Spanish knot گره اسپانیایی [این گره بدور یک نخ تار زده شده و به آفریقا منسوب می باشد.]
berber knot گره مراکشی که بدور دو تار دو مرتبه گره می خورد
time zone منطقه جغرافیایی دارای ساعت یا نصف النهار معینی
time zones منطقه جغرافیایی دارای ساعت یا نصف النهار معینی
stage set تنظیم صحنه برای ایفای نقش معینی از نمایش
phonotypy چاپ با حروفی که هرکدام نماینده یک صدای معینی است
linebreeding پرورش نژاد انسان یا حیوان درجهت یا هدف معینی
forty one billiard بیلیارد کیسه دار که هربازیگر شماره معینی دارد
camporee اجتماع پسران ودختران پیش اهنگ از ناحیه معینی
heliocentric دارای مرکز در خورشید دوار بدور خورشید
seek گشتن
puttered ول گشتن
putter ول گشتن
roam گشتن
to muck a bout ول گشتن
slosh ول گشتن
seeks گشتن
seeking گشتن
sloshing ول گشتن
to poke a bout ول گشتن
sloshes ول گشتن
seach گشتن
puttering ول گشتن
roams گشتن
strangle ول گشتن
to knock about ول گشتن
roaming گشتن
swivels گشتن
roamed گشتن
swivelled گشتن
putters ول گشتن
to fool about ول گشتن
swivel گشتن
to go about گشتن
searches گشتن
go about گشتن
searchingly گشتن
To loaf about . To loiter . ول گشتن
searched گشتن
search گشتن
hang around ول گشتن
spot pass پاسی که بجای فرستادن به بازیگر به نقطه معینی فرستاده میشود
an impersonal verb فعلی که فاعل معینی ندارد و جز سوم شخص مفرد است
precarious عاریهای بسته بمیل دیگری مشروط بشرایط معینی مشکوک
humidistat اسبابی برای تنظیم ونگاهداری درجه رطوبت درحد معینی
interface 1-تغییر وسیله با افزودن مدار یا اتصال به آن برای ساخت سیستم ارتباطی استاندارد. 2-اتصال دو یا چند وسیله ناسازگار با هم با مدار برای برقراری ارتباط
interfaces 1-تغییر وسیله با افزودن مدار یا اتصال به آن برای ساخت سیستم ارتباطی استاندارد. 2-اتصال دو یا چند وسیله ناسازگار با هم با مدار برای برقراری ارتباط
metallic thread نخ زربفت [اینگونه نخ ها که از تابیده شدن ورقه های نازک طلا، نقره و یا دیگر فلزات بدور نخ تهیه می شوند، جهت تزئین فرش بکار رفته.]
idlest ازاد گشتن
idles ازاد گشتن
orbited بدورمداری گشتن
To adore (dote on) someone. دورکسی گشتن
grow شدن گشتن
to draw blank گشتن وچیزی
to fish in troubled waters پی بازاراشفته گشتن
To look for a pretext ( an excuse ). پی بهانه گشتن
idled ازاد گشتن
idle ازاد گشتن
orbit بدورمداری گشتن
to prospect [for] گشتن [بدنبال]
circumvolve دور گشتن
circumambulate بدورچیزی گشتن
orbits بدورمداری گشتن
trundling گشتن چرخیدن
trundles گشتن چرخیدن
trundled گشتن چرخیدن
ranksack خوب گشتن
grows شدن گشتن
trundle گشتن چرخیدن
to look for work پی کار گشتن
to look for anything چیزی گشتن
to rev up تند گشتن
putter مهمل گشتن
to search for anything پی چیزی گشتن
turns گشتن چرخیدن
puttered مهمل گشتن
fossick خوب گشتن
to wait one's leisure پی فرصت گشتن
trundl غلتیدن گشتن
turn گشتن چرخیدن
putters مهمل گشتن
to turn round دور گشتن
puttering مهمل گشتن
trolls گشتن سراییدن
troll گشتن سراییدن
packet گروه مشابهی که از نظراموزش و تخصص برای ماموریت معینی انتخاب شده باشند
packets گروه مشابهی که از نظراموزش و تخصص برای ماموریت معینی انتخاب شده باشند
isallobaric خط فرضی که نقاط دارای فشار جوی مساوی در زمان معینی رانشان میدهد
isallobar خط فرضی که نقاط دارای فشار جوی مساوی در زمان معینی رانشان میدهد
groped در تاریکی پی چیزی گشتن
traipse سرگردان بودن ول گشتن
traipsed سرگردان بودن ول گشتن
traipses سرگردان بودن ول گشتن
traipsing سرگردان بودن ول گشتن
encircle دورچیزی گشتن دربرداشتن
hang about گشتن پرسه زدن
encircles دورچیزی گشتن دربرداشتن
encircling دورچیزی گشتن دربرداشتن
go گشتن رواج داشتن
grabble با دست پی چیزی گشتن
rolls غلت خوردن گشتن
gropes در تاریکی پی چیزی گشتن
groping در تاریکی پی چیزی گشتن
to grope for anything درتاریکی پی چیزی گشتن
prowls درپی شکار گشتن
to hang about گشتن معطل شدن
prowling درپی شکار گشتن
to search گشتن [جستجو کردن]
grope در تاریکی پی چیزی گشتن
goes گشتن رواج داشتن
scrounge around <idiom> درپی چیزی گشتن
pound the pavement <idiom> دنبال کار گشتن
prowl درپی شکار گشتن
goggle چپ نگاه کردن گشتن
prowled درپی شکار گشتن
encircled دورچیزی گشتن دربرداشتن
roll غلت خوردن گشتن
ask for trouble <idiom> دنبال دردسر گشتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com