Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (15 milliseconds)
English
Persian
coil
بدور چیزی بطورمارپیچ پیچیدن
coiled
بدور چیزی بطورمارپیچ پیچیدن
coils
بدور چیزی بطورمارپیچ پیچیدن
Other Matches
enwind
بدور چیزی پیچیدن
S-twist
[S-spun]
نخ چپ تاب
[جهت پیچیدن الیاف بدور یکدیگر در این نوع نخ مانند حرف اس لاتین است.]
orb
بدور چیزی گشتن
orbs
بدور چیزی گشتن
swinge
تلوتلو خوردن بدور چیزی چرخیدن
ply yarn
نخ چندلا
[در اثر تاباندن دو یا تعداد بیشتر رشته نخ بدور یکدیگر بوجود آمده و بسته به نیاز می تواند دولا، چهارلا، شش لا، نه لا و یا طنابی باشد. نخ یک لا فقط از به هم پیچیدن الیاف بوجود می آید.]
hasps
بستن دور چیزی پیچیدن
hasp
بستن دور چیزی پیچیدن
to take in sail
جمع کردن یا پیچیدن بادبان شراع پیچیدن
spiralled
بطورمارپیچ حرکت کردن
spiralling
بطورمارپیچ حرکت کردن
spiraling
بطورمارپیچ حرکت کردن
spiraled
بطورمارپیچ حرکت کردن
spiral
بطورمارپیچ حرکت کردن
spirals
بطورمارپیچ حرکت کردن
circumambient
گردنده بدور
that
اشاره بدور
vertigo
دوار سر چرخش بدور
rotation
دوران گردش بدور
slue
بدور محورثابتی گشتن
rotational
دوران گردش بدور
Make a journey round the world.
بدور دنیا سفر کردن
orb
بدور مدار معینی گشتن
The earth moves round the sun .
زمین بدور خورشید می گردد
orbs
بدور مدار معینی گشتن
paraboloid
سطحی که در اثر گردش جسم شلجمی بدور خود تشکیل میگردد
sari
ساری یا لباس زنان هندو که مشتمل است بر پارچهای که بدور بدن می پیچند
saree
ساری یا لباس زنان هندو که مشتمل است برپارچهای که بدور بدن می پیچند
saris
ساری یا لباس زنان هندو که مشتمل است بر پارچهای که بدور بدن می پیچند
distaff
التی که گلوله پشم نریشته راروی ان نگاه داشته و پس ازریشتن بدور دوک می پیچند
Spanish knot
گره اسپانیایی
[این گره بدور یک نخ تار زده شده و به آفریقا منسوب می باشد.]
burl
[nep]
گلوله ای یا نپ شدن الیاف در سطح بافته شده بدلیل پیچش الیاف بدور یکدیگر
berber knot
گره مراکشی که بدور دو تار دو مرتبه گره می خورد
heliocentric
دارای مرکز در خورشید دوار بدور خورشید
metallic thread
نخ زربفت
[اینگونه نخ ها که از تابیده شدن ورقه های نازک طلا، نقره و یا دیگر فلزات بدور نخ تهیه می شوند، جهت تزئین فرش بکار رفته.]
closed back
بافت پشت بسته که در آن گره های نامتقارن بدور تارهای مخالف گره خورده و در نهایت خود تار دیده نمی شود
resonates
پیچیدن
resonate
پیچیدن
envelops
پیچیدن
curls
پیچیدن
trindle
پیچیدن
tie up
پیچیدن
lapped
پیچیدن
resonated
پیچیدن
lap
پیچیدن
tweaked
پیچیدن
tweaking
پیچیدن
tweaks
پیچیدن
fold
پیچیدن
resonating
پیچیدن
curled
پیچیدن
envelop
پیچیدن
enveloped
پیچیدن
reverberate
پیچیدن
enfolds
پیچیدن
reverberated
پیچیدن
enfolding
پیچیدن
enwrap
پیچیدن
enfolded
پیچیدن
to trun the corner
پیچیدن
to tie up
پیچیدن
swath
پیچیدن
folded
پیچیدن
tweak
پیچیدن
to screw up
پیچیدن
reverberating
پیچیدن
curl
پیچیدن
reverberates
پیچیدن
entwist
پیچیدن
folds
پیچیدن
wraps
پیچیدن
turn
پیچیدن
inwind
پیچیدن
impacts
پیچیدن
impact
پیچیدن
inwrap
پیچیدن
furling
پیچیدن
infold
پیچیدن
torsion
پیچیدن
envelope
پیچیدن
tangles
به هم پیچیدن
furls
پیچیدن
to cover up
پیچیدن
convolve
پیچیدن
intertangle
در هم پیچیدن
enveloping
پیچیدن
envelopes
پیچیدن
inswathe
پیچیدن
twinge
پیچیدن
twinges
پیچیدن
muffling
پیچیدن
furled
پیچیدن
christie
پیچیدن
enfold
پیچیدن
winds
پیچیدن
wind
پیچیدن
wrap
پیچیدن
swathe
پیچیدن
christiania
پیچیدن
swathes
پیچیدن
windage
پیچیدن
christy
پیچیدن
complicate
پیچیدن
coil down
پیچیدن
muffles
پیچیدن
tangle
به هم پیچیدن
muffle
پیچیدن
complicating
پیچیدن
furl
پیچیدن
re echo
پیچیدن
coil up
پیچیدن
complicates
پیچیدن
wattle
پیچیدن
symmetric knot
گره ترکی
[گره نامتقارن]
[که بدور دو تار زده می شود و معمولا از قلاب جهت خفت زدن استفاده می شود.]
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
fills
نسخه پیچیدن
swab
زدودن پیچیدن
cloaked
درلفافه پیچیدن
swabs
زدودن پیچیدن
furl
بدورچیزی پیچیدن
cloaking
درلفافه پیچیدن
furling
بدورچیزی پیچیدن
furls
بدورچیزی پیچیدن
cloaks
درلفافه پیچیدن
to huddle together
بهم پیچیدن
lashed
مژه پیچیدن
furled
بدورچیزی پیچیدن
winding
پیچیدن و تابیدن نخ
to turn
[to turn off]
[to make a turn]
پیچیدن
[با خودرو]
papers
درکاغذ پیچیدن
papering
درکاغذ پیچیدن
papered
درکاغذ پیچیدن
paper
درکاغذ پیچیدن
taut
درهم پیچیدن
fill
نسخه پیچیدن
roll
فهرست پیچیدن
rolled
فهرست پیچیدن
rolls
فهرست پیچیدن
twist
پیچیدن تابیدن
twisting
پیچیدن تابیدن
to turn left
[right]
به چپ
[راست]
پیچیدن
belay
عمل پیچیدن
spools
دورقرقره پیچیدن
enshoud
درکفن پیچیدن
screw
پیچاندن پیچیدن
screws
پیچاندن پیچیدن
spool
دورقرقره پیچیدن
to make a turn to the left
[right]
به چپ
[راست]
پیچیدن
to turn up
[collar]
به بالا پیچیدن
to tilt up
به بالا پیچیدن
to hinge up
به بالا پیچیدن
convolve
بهم پیچیدن
twists
پیچیدن تابیدن
turn on one's heel
<idiom>
ناگهان پیچیدن
interlock
بهم پیچیدن
entwining
بهم پیچیدن
enfold
درلفافه پیچیدن
interlace
بهم پیچیدن
intertwinement
بهم پیچیدن
intervolve
بهم پیچیدن
enfolded
درلفافه پیچیدن
enfolding
درلفافه پیچیدن
intertwines
درهم پیچیدن
intertwining
درهم پیچیدن
tangle
درهم پیچیدن
enfolds
درلفافه پیچیدن
interwreathe
بهم پیچیدن
interknit
بهم پیچیدن
pigged
توی هم پیچیدن
plaits
پیچیدن گیسو
interlocked
بهم پیچیدن
interlocking
بهم پیچیدن
interlocks
بهم پیچیدن
swaddle
در قنداق پیچیدن
lashes
مژه پیچیدن
plait
پیچیدن گیسو
plaited
پیچیدن گیسو
entwine
بهم پیچیدن
entwined
بهم پیچیدن
entwines
بهم پیچیدن
lash
مژه پیچیدن
plaiting
پیچیدن گیسو
intertwined
درهم پیچیدن
agonised
به خود پیچیدن
agonising
به خود پیچیدن
enshrouded
درکفن پیچیدن
agonize
به خود پیچیدن
agonized
به خود پیچیدن
enshrouds
درکفن پیچیدن
to fold up
به بالا پیچیدن
intwine
بهم پیچیدن
involution
پیچ پیچیدن
marl
پیچیدن طناب
tangles
درهم پیچیدن
knead clay by hand
مشته پیچیدن
agonises
به خود پیچیدن
enshroud
درکفن پیچیدن
agonizes
به خود پیچیدن
cloak
درلفافه پیچیدن
intertwine
درهم پیچیدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com