English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
for no p reason بدون دلیل ویژه
Other Matches
on the impluse of the moment بیخود بدون دلیل
dogmatism افهار عقیده بدون دلیل
simperer خنده کننده بدون دلیل
peremptory challenge رد عضو هیات منصفه به وسیله یکی از اصحاب دعوی بدون ذکر دلیل خاص
idiosyncrasies طبیعت ویژه طرز فکر ویژه شیوه ویژه هرنویسنده خصوصیات اخلاقی
idiosyncrasy طبیعت ویژه طرز فکر ویژه شیوه ویژه هرنویسنده خصوصیات اخلاقی
to watch for certain symptoms توجه کردن به نشانه های ویژه [علایم ویژه مرض ]
special interest groups گروههایی با علاقه ویژه گروه مشترک المنافع ویژه
specialities کالای ویژه داروی ویژه یا اختصاصی اسپسیالیته
speciality کالای ویژه داروی ویژه یا اختصاصی اسپسیالیته
specialty کالای ویژه داروی ویژه یا اختصاصی اسپسیالیته
idiocrasy طبیعت ویژه طرز فکر ویژه
praetorial متعلق به گارد ویژه سربازی که جز گارد ویژه است
without any reservation بدون هیچ قید وشرط بدون استثنا مطلقا
informally بدون تشریفات بدون رعایت مراسم اداری یا قانونی
unformed بدون شکل منظم هندسی بدون سازمان
flattest ضربه بدون ایجاد پیچ در گوی بیلیارد حالت کشیده و بدون انحنای بادبان دریای ارام سطح اب مناسب ماهیگیری
flat ضربه بدون ایجاد پیچ در گوی بیلیارد حالت کشیده و بدون انحنای بادبان دریای ارام سطح اب مناسب ماهیگیری
of no interest بدون اهمیت [بدون جلب توجه]
independently آزاد یا بدون کنترل یا بدون اتصال
Taoism روش فکری منسوب به lao-tseفیلسوف چینی که مبتنی است بر اداره مملکت بدون وجوددولت و بدون اعمال فرمها واشکال خاص حکومت
parataxis مرتب شدن بدون ربط منطقی توالی دو عبارت یا جمله بدون ربط یا عوامل دستوری دیگر
lynch law مجازات بدون دادرسی که مردم از پیش خود معین کنند, مجازات مجرمین بدون رسیدگی قضایی وقانونی
unstressed بدون اضطراب بدون کشش
unbranched بدون انشعاب بدون شعبه
offhand بدون مقدمه بدون تهیه
achylous بدون کیلوس بدون قیلوس
symptoms دلیل
disproof دلیل رد
argumentum دلیل
demonstration دلیل
demonstrations دلیل
symptom دلیل
expessive دلیل
reasonless بی دلیل
earnest دلیل
rebutting evidence رد دلیل
reasons دلیل
proof دلیل
testimony دلیل
testimonies دلیل
rationale دلیل
proofs دلیل
on the ground of به دلیل
arguments دلیل
uncaused بی دلیل
reasoning دلیل
evidence دلیل
argument دلیل
sake دلیل
reason دلیل
comeback دلیل قانونی
justifications دلیل اوری
hereat باین دلیل
comebacks دلیل قانونی
justification دلیل اوری
muniment of title دلیل مالکیت
sole argument یگانه دلیل
by impl <adv.> به این دلیل
mainspring دلیل اصلی
written evidence دلیل کتبی
for reasons به چندین دلیل
sole argument تنها دلیل
floorer دلیل قاطع
sole argument دلیل منحصربفرد
because of بدین دلیل
rationalization دلیل تراشی
rebutting evidence دلیل معارض
in no case به هیچ دلیل
ratiocinate دلیل اوردن
the reason why دلیل اینکه
on no account به هیچ دلیل
proof of debt دلیل طلب
unreasonable بی دلیل زورگو
symptom اثر دلیل
proof of laziness دلیل تنبلی
symptoms اثر دلیل
presentation of evidance ابراز دلیل
preservation of evidence تامین دلیل
onus probandi بار دلیل
A telling reason . دلیل گویا
justifiable reason دلیل موجه
anabsurd arument دلیل نامعقول
thus [therefore] <adv.> به این دلیل
agument دلیل حجت
afortiori با دلیل قویتر
song and dance <idiom> دلیل آوردن
oral evidence دلیل شفاهی
muniment of title دلیل سمت
for this reason <adv.> به این دلیل
direct objects دلیل اوردن
indirect objects دلیل اوردن
clear evidence دلیل واضح
clear proof دلیل واضح
object دلیل اوردن
objected دلیل اوردن
documentary evidence دلیل کتبی
conclusive evidence دلیل قاطع
document in proof دلیل مستند
evidence of conformity دلیل مطابقت
demonstrated دلیل اوردن
demonstrate دلیل اوردن
sign of weakness دلیل ضعف
as a consequence <adv.> به این دلیل
for that reason <adv.> به این دلیل
as a result of this <adv.> به این دلیل
objects دلیل اوردن
objecting دلیل اوردن
in this vein <adv.> به این دلیل
in this wise <adv.> به این دلیل
consequently <adv.> به این دلیل
hence <adv.> به این دلیل
in this way <adv.> به این دلیل
whereby <adv.> به این دلیل
therefore <adv.> به این دلیل
as a result <adv.> به این دلیل
by implication <adv.> به این دلیل
in consequence <adv.> به این دلیل
in this manner <adv.> به این دلیل
in this sense <adv.> به این دلیل
demonstrating دلیل اوردن
in so far <adv.> به این دلیل
insofar <adv.> به این دلیل
demonstrates دلیل اوردن
in this respect <adv.> به این دلیل
reason با دلیل ثابت کردن
lead proof ارائه دلیل کردن
philosophising فیلسوفانه دلیل اوردن
vicious circle <idiom> دلیل وتاثیری بانتیجه بد
This is mainly because ... دلیل اصلی آن اینست که ...
reasons دلیل وبرهان اوردن
philosophizing فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophizes فیلسوفانه دلیل اوردن
reasons با دلیل ثابت کردن
bone of contention <idiom> دلیل برای جنگیدن
secondhand evidence دلیل دست دوم
bring something on <idiom> دلیل افزایش سریع
philosophises فیلسوفانه دلیل اوردن
bate دلیل وبرهان اوردن
that does not f. این دلیل نمیشود
philosophised فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophized فیلسوفانه دلیل اوردن
reason دلیل وبرهان اوردن
without rime or reason بی مناسبت بی جهت بی دلیل
to prove with reasons با دلیل ثابت کردن
philosophize فیلسوفانه دلیل اوردن
approving truth دلیل قانع کننده
inconsequently بطور بی ربط یا بی دلیل
there is no reason هیچ دلیل ندارد
get to the bottom of <idiom> دلیل اصلی را فهمیدن
wherefore بچه دلیل بخاطر چه
whencesoever از هرجا بهر دلیل
to stand one's ground بر سر دلیل خود ایستادن
the reason is manifold دلیل ان چند چیز بود
manias عشق هیجان بی دلیل وزیاد
mania عشق هیجان بی دلیل وزیاد
argues دلیل اوردن استدلال کردن
argued دلیل اوردن استدلال کردن
argue دلیل اوردن استدلال کردن
proof is the result of evidenc دلیل نتیجه مدرک است
alleging دلیل اوردن ارائه دادن
account دلیل موجه اقامه کردن
substantiating با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiated با دلیل ومدرک اثبات کردن
arguing دلیل اوردن استدلال کردن
substantiate با دلیل ومدرک اثبات کردن
alleges دلیل اوردن ارائه دادن
to give reasons for a thing دلیل برای چیزی اوردن
allege دلیل اوردن ارائه دادن
substantiates با دلیل ومدرک اثبات کردن
tenterhooks <idiom> درحالت معلق یا کش دادن به دلیل نا معلومی
talking point نکته یا دلیل مهم بحث وگفتگو
objects متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
fallacies دلیل سفسطه امیز استدلال غلط
object متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
for no p reason بی انکه دلیل خاصی داشته باشد
talking points نکته یا دلیل مهم بحث وگفتگو
demonstratively با اقامه دلیل ازراه نشان دادن
objected متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
direct objects متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
hidden momentum of population growth به دلیل این که یک جمعیت وسیع جوان
objecting متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
indirect objects متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
fallacy دلیل سفسطه امیز استدلال غلط
to have a bone to pick بهانه یا دلیل برای دعوایااستیضاح بدست اوردن
principal challenger رد عضو هیات منصفه با دلیل قابل قبول
Apropos of nothing, she then asked me if I was hungry. سپس او [زن] از من بی دلیل پرسید که آیا من گرسنه هستم.
attachment وسیلهای که به دلیل خاصی به ماشین وصل است
non sequitur nonsensical نتیجه غیر منطقی بر نمیاید این دلیل نمیشود
peremptory undertaking تعهد خواهان باارائه دلیل در اولین جلسه بعدی دادگاه
deny access جلوگیری از دستیابی به یک مدار یا سیستم به دلیل حجم کار بالا یا امنیتی
input output bound شرایطی که در ان سرعت واحدپردازش مرکزی به دلیل عملیات ورودی و خروجی کم میشود
supervening impossibility of performance غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
frustrations غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
frustration غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
express ویژه
idiocrasy ویژه
expressed ویژه
particulars ویژه
peculiar ویژه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com