Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
voteless
بدون رای کافی
Other Matches
without any reservation
بدون هیچ قید وشرط بدون استثنا مطلقا
informally
بدون تشریفات بدون رعایت مراسم اداری یا قانونی
unformed
بدون شکل منظم هندسی بدون سازمان
sufficient
<adj.>
کافی
adequate
<adj.>
کافی
good
[sufficient]
<adj.>
کافی
satisfactory
<adj.>
کافی
sufficing
<adj.>
کافی
sufficient
کافی
enow
کافی
adequate
کافی
enough
کافی
adequate
کافی
acceptable
<adj.>
کافی
flat
ضربه بدون ایجاد پیچ در گوی بیلیارد حالت کشیده و بدون انحنای بادبان دریای ارام سطح اب مناسب ماهیگیری
flattest
ضربه بدون ایجاد پیچ در گوی بیلیارد حالت کشیده و بدون انحنای بادبان دریای ارام سطح اب مناسب ماهیگیری
independently
آزاد یا بدون کنترل یا بدون اتصال
of no interest
بدون اهمیت
[بدون جلب توجه]
be sufficient
کافی بودن
inextenso
بطول کافی
last
[be enough]
کافی بودن
be adequate
کافی بودن
be enough
کافی بودن
suffice
کافی بودن
sufficiently
<adv.>
بقدر کافی
adequately
[sufficiently]
<adv.>
بقدر کافی
sufficient
مقدار کافی
scantier
غیر کافی
scantiest
غیر کافی
scanty
غیر کافی
sufficient condition
شرط کافی
sufficient conditions
شرایط کافی
leisure
وقت کافی
inadequate
غیر کافی
necessary and sufficient
لازم و کافی
run short
<idiom>
کافی نبودن
sufficed
کافی بودن
suffices
کافی بودن
plenty of rain
باران کافی
sufficing
کافی بودن
due care
مراقبت کافی
skimps
غیر کافی
suffice
کافی بودن
skimping
غیر کافی
skimped
غیر کافی
reach
کافی بودن
Nothing more, thanks.
کافی است.
adequately
بقدر کافی
skimp
غیر کافی
sufficient condition
شرط کافی
[ریاضی]
sufficiency
قابلیت مقدار کافی
not a leg to stand on
<idiom>
مدرک کافی نداشتن
incompetent
غیر کافی ناشایسته
inadequately
بطور غیر کافی
he is short of hands
کارگر کافی ندارد
All you have to do is to say the word.
کافی است لب تر کنی
insufficiently
بطور غیر کافی
well paid
دارای حقوق کافی
to have plenty of time
وقت کافی داشتن
enough
باندازهء کافی نسبتا
well educatd
دارای تحصیلات کافی
Taoism
روش فکری منسوب به lao-tseفیلسوف چینی که مبتنی است بر اداره مملکت بدون وجوددولت و بدون اعمال فرمها واشکال خاص حکومت
dozes
مقدار کافی از یک دارو خوراک
Nothing more, thanks.
کافی است، خیلی متشکرم.
So much for theory!
<idiom>
به اندازه کافی از تئوری صحبت شد.
in short supply
<idiom>
نه خیلی کافی ،کنترل از مقدار
dozed
مقدار کافی از یک دارو خوراک
It is not deep enough.
باندازه کافی گود نیست
doze
مقدار کافی از یک دارو خوراک
straw boss
[سرپرست فاقد اختیارات کافی]
working ball
گوی با سرعت و چرخش کافی
Enough has been said!
به اندازه کافی گفته شده!
dozing
مقدار کافی از یک دارو خوراک
parataxis
مرتب شدن بدون ربط منطقی توالی دو عبارت یا جمله بدون ربط یا عوامل دستوری دیگر
lynch law
مجازات بدون دادرسی که مردم از پیش خود معین کنند, مجازات مجرمین بدون رسیدگی قضایی وقانونی
underdeveloped
رشد کافی نیافته عقب افتاده
underfeed
غذای غیر کافی خوردن یا دادن
He has not enough experience for the position.
برای اینکار تجربه کافی ندارد
adequately
باندازه کافی چنانکه تکافو نماید
he had a good supply of coal
زغال سنگ کافی ذخیره کرده
put the question
مذاکرات را کافی دانستن ورای گرفتن
caught short
<idiom>
پول کافی برای پرداخت نداشتن
end in itself
<idiom>
مکان کافی برای راحت بودن
achylous
بدون کیلوس بدون قیلوس
unstressed
بدون اضطراب بدون کشش
offhand
بدون مقدمه بدون تهیه
unbranched
بدون انشعاب بدون شعبه
My tea is not cool enough to drink.
چائی ام بقدر کافی هنوز سرد نشده
attention
توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
well-to-do
<idiom>
پول کافی برای امرار معاش کردن
on easy street
<idiom>
پول کافی برای زندگی راحت داشتن
attentions
توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
subliminal
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
Is that enough to be a problem?
آیا این کافی است یک مشکل بحساب بیاید؟
subliminally
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
make a living
<idiom>
پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
leave (let) well enough alone
<idiom>
دل خوش کردن به چیزی که به اندازه کافی خوب است
I'm old enough to take care of myself.
من به اندازه کافی بزرگ هستم که مواضب خودم باشم.
Is there enough time to change trains?
آیا برای تعویض قطار وقت کافی دارم؟
pillow
صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب
pillows
صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب
The room is bare of furniture .
این اتاق خیلی لخت کردند ( مبلمان کافی ندارد )
liberal gift
بخششی که نماینده رادی ونظری بلندی دهنده باشد بخشش کافی
So much for that.
<idiom>
اینقدر
[کار یا صحبت و غیره ]
کافی است درباره اش.
[اصطلاح روزمره]
bedsore
زخمی که بعلت خوابیدن متمادی در بستر و نرسیدن خون کافی به پشت بیماران ایجادمیشود
long run
مدت کافی برای تغییر دادن در مقدار تولید به وسیله کاهش یا افزایش فرفیت موسسه
demurrer
ایراد میکند که ادله ابرازی برای اقامه دعوی کافی نیست و بالنتیجه خود را به پاسخگویی دادخواست ملزم نمیداند
touch football
نوعی فوتبال با 6 یا 9 بازیگردر هر تیم که سد کردن مجازاست ولی حمله بدنی مجازنیست و فقط لمس حریف کافی است
blue water school
انانی که نیروی دریایی انگلیس راتنها نیروی کافی ان میدانند
state tiger
در رهگیری هوایی یعنی سوخت کافی برای اجرای ماموریت رهگیری دارم
state lamb
در رهگیری هوایی یعنی سوخت کافی ندارم که رهگیری انجام دهم و برگردم
decarburizing
گرم کردن اهن یا فولاد کربن تا دمای کافی برای سوختن یا اکسید شدن کربن
diesel ramjet
موتور رم جت که سرعت ان به حدی است که گرمای حاصل از تراکم هوای داخل ان برای احتراق سوخت کافی است
poorly
بطور ناچیز بطور غیر کافی
recoilless
جنگ افزار بدون عقب نشینی بدون عقب نشینی
inoperculate
بدون سرپوش جانور بدون سرپوش
restoration
احیا و مرمت فرش
[برای بازگرداندن فرش به حالت اولیه آن باید علاوه بر استفاده از مواد اولیه، از تجربه کافی نیز برخوردار بود.]
prima facie evidence
مدرک محمول بر صحت مدرکی که در صورت تکذیب یا توضیح طرف برای روشن کردن قضیه کافی باشد مدرکی که در نظر اول و پیش از بررسی بیشتر قاطع به نظر می اید
hollerith code
سیستم کدگذاری که از سوراخ هایی در کارت بری نمایش حروف و نشانه ها استفاده میکند. این سیستم از دو مجموعه ردیف 12 تایی برای تامین محل کافی هر کد استفاده میکند
undoubted
بدون شک
acheilous
بدون لب
acheilos
بدون لب
but
بدون
unstressed
بدون مد
undoubtedly
بدون شک
bottomless
بدون ته
indubitable
بدون شک
goalless
بدون گل
not nearctic
بدون
i'll warrant
بدون شک
ex
بدون
doubtlessly
بدون شک
ex-
بدون
without
بدون
wanting
بدون
obtrusively
بدون حق
sans
بدون
and no mistake
بدون شک
to a certainty
بدون شک
unsigned
بدون امضاء
flawless
<adj.>
بدون مشکل
sound
<adj.>
بدون مشکل
dimensionless
بدون بعد
faultless
<adj.>
بدون مشکل
disconnectedly
بدون ارتباط
immaculate
<adj.>
بدون مشکل
discontinuously
بدون اتصال
fruitlessly
بدون نتیجه
weanting
بدون بی منهای
with in compass
بدون مبالغه
flavorless
بدون مزه
consistently
بدون تناقض
unequivocally
بدون ابهام
faultless
بدون خطا
Nothing down.
بدون بیعانه.
unequivocal
بدون ابهام
free play
بدون محدودیت
vibrationless
بدون لرزه
valveless
بدون سوپاپ
vacant succession
بدون جانشین
free from backlash
بدون لقی
free of tax
بدون مالیات
free trader
بدون گمرک
untitled
بدون عنوان
untitled
بدون سراغاز
alcohol-free
<adj.>
بدون الکل
unvalued
بدون ارج
endless
بدون پایان
unvocal
بدون موسیقی
exclusive of
بدون در نظرگرفتن
wayless
بدون جاده
unattended
بدون متصدی
failure free
بدون خرابی
warless
بدون جنگ
voteless
بدون رای
free from slip
بدون لغزش
acranial
بدون کاسهء سر
expired
بدون اعتبار
awless
بدون بیم
without milk
بدون شیر
decaffeinated
بدون کافئین
avirulent
بدون شدت
excluding meals
بدون غذا
blankly
بدون مقصودیامعنی
vainly
بدون نتیجه
toothless
بدون دندانه
continuously
بدون توقف
unresponsive
بدون احتیاط
confidently
بدون شبهه
unfurnished
بدون اثاثیه
undue
بدون مداخله
bareheaded
بدون کلاه
nothing if not
<idiom>
مطمئنا،بدون شک
in vain
<idiom>
بدون تفثیروموفقیت
achlamydeous
بدون پوشش
achromatic
بدون ترخیم
achromic
بدون ترخیم
acid free
بدون اسید
ametabolous
بدون دگردیسی
ametabolic
بدون دگردیسی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com