English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (33 milliseconds)
English Persian
prejudge بدون رسیدگی قضاوت کردن
prejudged بدون رسیدگی قضاوت کردن
prejudges بدون رسیدگی قضاوت کردن
prejudging بدون رسیدگی قضاوت کردن
Other Matches
lynch law مجازات بدون دادرسی که مردم از پیش خود معین کنند, مجازات مجرمین بدون رسیدگی قضایی وقانونی
to verify the accounts رسیدگی به محاسبات کردن حساب ها را رسیدگی یا ممیزی کردن
Judge not , that ye be not judged. <proverb> قضاوت نکن ,تا مورد قضاوت قرار نگیرى.
prize courts دادگاه مامور رسیدگی به مسائل مربوط به prize بدون رای این دادگاه به مال
advise قضاوت کردن
pass a judgement قضاوت کردن
justifies قضاوت کردن
judge قضاوت کردن
justify قضاوت کردن
judged قضاوت کردن
judges قضاوت کردن
jurisdiction قضاوت کردن
judging قضاوت کردن
justifying قضاوت کردن
to hold the scales even بی طرفانه قضاوت کردن
forjudge از پیش قضاوت کردن
forejudge از پیش قضاوت کردن
errs بغلط قضاوت کردن
erred بغلط قضاوت کردن
expertize استادانه قضاوت کردن
err بغلط قضاوت کردن
advises قضاوت کردن پند دادن
advising قضاوت کردن پند دادن
can't see the forest for the trees <idiom> ازروی یکی برای جمع قضاوت کردن
judged حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
judges حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
judge حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
judging حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
to llok رسیدگی کردن
deal with رسیدگی کردن
attend رسیدگی کردن
attends رسیدگی کردن
to see to رسیدگی کردن
investigate رسیدگی کردن
audits رسیدگی کردن
inspects رسیدگی کردن
attending رسیدگی کردن
tries رسیدگی کردن
inspecting رسیدگی کردن
inspected رسیدگی کردن
inspect رسیدگی کردن
try رسیدگی کردن
verifying رسیدگی کردن
examine با into رسیدگی کردن
examining با into رسیدگی کردن
examining رسیدگی کردن
to see about رسیدگی کردن
examines با into رسیدگی کردن
investigating رسیدگی کردن
examines رسیدگی کردن
examined با into رسیدگی کردن
go into رسیدگی کردن
audit رسیدگی کردن
to go into رسیدگی کردن
examine رسیدگی کردن
examined رسیدگی کردن
investigates رسیدگی کردن
verified رسیدگی کردن
verify رسیدگی کردن
to do for رسیدگی کردن به
verifies رسیدگی کردن
to look in to رسیدگی کردن
look into رسیدگی کردن
auditing رسیدگی کردن
investigated رسیدگی کردن
considers رسیدگی کردن
consider رسیدگی کردن
audited رسیدگی کردن
checked بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
verified رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verify رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verifying رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verifies رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
attends توجه یا رسیدگی کردن
attending توجه یا رسیدگی کردن
to go through رسیدگی کردن گذشتن از
attend توجه یا رسیدگی کردن
audited ممیزی رسیدگی کردن
think over <idiom> با دقت رسیدگی کردن
audits ممیزی رسیدگی کردن
auditing ممیزی رسیدگی کردن
look into <idiom> رسیدگی یا وارسی کردن
audit ممیزی رسیدگی کردن
to check up درست رسیدگی یاحساب کردن
cut both ways <idiom> به هردوطرف دعوا رسیدگی کردن
to go into the matter به این مطلب رسیدگی کردن
to w up a company امورشرکتی را رسیدگی وانرامنحل کردن
to go to رسیدگی کردن انجام دادن
inquire باز جویی کردن رسیدگی کردن
enquires باز جویی کردن رسیدگی کردن
check up رسیدگی کامل کردن ازمایش کردن
inquired باز جویی کردن رسیدگی کردن
enquired باز جویی کردن رسیدگی کردن
inquires باز جویی کردن رسیدگی کردن
spot check سرسری وبا عجله رسیدگی کردن
spot checks سرسری وبا عجله رسیدگی کردن
appose موردانتقاد و ایراد قرار گرفتن رسیدگی کردن
to revisit a criminal case [judicial proceedings] یک پرونده جنایی [رسیدگی قضائی] را بازدید کردن
to check off رسیدگی کردن ودرصورت درستی باخط نشان گذاردن
defferential assets هیئت رسیدگی باختلافات هیئت رسیدگی به حسابها
minds نگهداری کردن رسیدگی کردن به
minding نگهداری کردن رسیدگی کردن به
supervises برنگری کردن رسیدگی کردن
mind نگهداری کردن رسیدگی کردن به
supervised برنگری کردن رسیدگی کردن
supervise برنگری کردن رسیدگی کردن
supervising برنگری کردن رسیدگی کردن
checked سرزنش کردن رسیدگی کردن
checks سرزنش کردن رسیدگی کردن
indagate تجسس کردن رسیدگی کردن
check سرزنش کردن رسیدگی کردن
informally بدون تشریفات بدون رعایت مراسم اداری یا قانونی
without any reservation بدون هیچ قید وشرط بدون استثنا مطلقا
unformed بدون شکل منظم هندسی بدون سازمان
adjudication قضاوت
judgments قضاوت
arret قضاوت
judgement قضاوت
judgeship قضاوت
judgements قضاوت
jurisdication قضاوت
verdict قضاوت
verdicts قضاوت
judgment قضاوت
run through <idiom> ازاول تا آخر بدون توقف کردن تمرین کردن
decreed قضاوت تصویبنامه
witting هوش قضاوت
value judgements قضاوت ارزشی
value judgement قضاوت ارزشی
exclusive jurisdiction حق قضاوت کنسولی
exclusive jurisdiction حق قضاوت استثنایی
benches مسند قضاوت
jurisdication حق قضاوت قلمرو
comparative judgement قضاوت تطبیقی
bench مسند قضاوت
equanimity قضاوت منصفانه
decrees قضاوت تصویبنامه
decreeing قضاوت تصویبنامه
decree قضاوت تصویبنامه
judicable قابل قضاوت
sentence رای قضاوت
absolute judgment قضاوت مطلق
sentences رای قضاوت
sentencing رای قضاوت
formal logic قضاوت سطحی
flattest ضربه بدون ایجاد پیچ در گوی بیلیارد حالت کشیده و بدون انحنای بادبان دریای ارام سطح اب مناسب ماهیگیری
flat ضربه بدون ایجاد پیچ در گوی بیلیارد حالت کشیده و بدون انحنای بادبان دریای ارام سطح اب مناسب ماهیگیری
independently آزاد یا بدون کنترل یا بدون اتصال
of no interest بدون اهمیت [بدون جلب توجه]
judgements رای دادگاه قضاوت
viewed چشم انداز قضاوت
judgments رای دادگاه قضاوت
view چشم انداز قضاوت
judgement رای دادگاه قضاوت
views چشم انداز قضاوت
common sense قضاوت صحیح حس عام
prejudgment قضاوت قبل از وقوع
levelheaded دارای قضاوت صحیح
bet on the wrong horse <idiom> قضاوت اشتباه درموردچیزی
viewing چشم انداز قضاوت
measurements روش قضاوت چیزی
measurement روش قضاوت چیزی
uncharitable سخت گیردر قضاوت
law of comparative judgement قانون قضاوت تطبیقی
tribunate مقام یامسند قضاوت
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
deice بدون یخ کردن
Taoism روش فکری منسوب به lao-tseفیلسوف چینی که مبتنی است بر اداره مملکت بدون وجوددولت و بدون اعمال فرمها واشکال خاص حکومت
bencher کسی که بر مسند قضاوت می نشیند
it is hard to say به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
partial jurisdiction حق تصمیم گیری یا قضاوت محدود
judicious دارای قوه قضاوت سلیم
bench کرسی قضاوت جای ویژه
performances روش قضاوت کارایی سیستم
performance روش قضاوت کارایی سیستم
meier art judgement test ازمون قضاوت هنری مایر
benches کرسی قضاوت جای ویژه
deloused بدون شپش کردن
delouses بدون شپش کردن
delousing بدون شپش کردن
disequilibrate بدون تعادل کردن
unseam بدون درز کردن
delouse بدون شپش کردن
depolarize بدون قطب کردن
denitrify بدون نیترات کردن
degum بدون صمغ کردن
One must not judge by appearances . بظاهر اشخاص نباید قضاوت کرد
prejudice قضاوت تبعیض امیز خسارت وضرر
prejudices قضاوت تبعیض امیز خسارت وضرر
parataxis مرتب شدن بدون ربط منطقی توالی دو عبارت یا جمله بدون ربط یا عوامل دستوری دیگر
ad-libs بدون نوشته صحبت کردن
ad-libbing بدون نوشته صحبت کردن
ad-libbed بدون نوشته صحبت کردن
ad-lib بدون نوشته صحبت کردن
live in a small way بدون سر و صدا زندگی کردن
unvoice بدون صدا ادا کردن
unbranched بدون انشعاب بدون شعبه
achylous بدون کیلوس بدون قیلوس
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com