Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (12 milliseconds)
English
Persian
uncaused
بدون علت معین
Search result with all words
senior
مسابقه گلف برای بازیگران بالاترازسن معین بازیگر سالمند مسابقه دو برای بالاترین سطح بدون شرط سنی
seniors
مسابقه گلف برای بازیگران بالاترازسن معین بازیگر سالمند مسابقه دو برای بالاترین سطح بدون شرط سنی
conation
کوشش بدون هدف معین
lynch law
مجازات بدون دادرسی که مردم از پیش خود معین کنند, مجازات مجرمین بدون رسیدگی قضایی وقانونی
lyuch law
مجازاتی که مردم بدون دادرسی و پیش خود معین می کنند
sin die
بدون تعیین روز معین
Other Matches
false attack
حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین
without any reservation
بدون هیچ قید وشرط بدون استثنا مطلقا
informally
بدون تشریفات بدون رعایت مراسم اداری یا قانونی
unformed
بدون شکل منظم هندسی بدون سازمان
flat
ضربه بدون ایجاد پیچ در گوی بیلیارد حالت کشیده و بدون انحنای بادبان دریای ارام سطح اب مناسب ماهیگیری
flattest
ضربه بدون ایجاد پیچ در گوی بیلیارد حالت کشیده و بدون انحنای بادبان دریای ارام سطح اب مناسب ماهیگیری
of no interest
بدون اهمیت
[بدون جلب توجه]
independently
آزاد یا بدون کنترل یا بدون اتصال
time charter
اجاره وسیله نقلیه برای مدت معین اجاره کشتی برای مدت معین
Taoism
روش فکری منسوب به lao-tseفیلسوف چینی که مبتنی است بر اداره مملکت بدون وجوددولت و بدون اعمال فرمها واشکال خاص حکومت
parataxis
مرتب شدن بدون ربط منطقی توالی دو عبارت یا جمله بدون ربط یا عوامل دستوری دیگر
achylous
بدون کیلوس بدون قیلوس
offhand
بدون مقدمه بدون تهیه
unstressed
بدون اضطراب بدون کشش
unbranched
بدون انشعاب بدون شعبه
determinate
معین
regular
معین
ledger
معین
ledgers
معین
fixed
معین
given
معین
specifics
معین
auxiliaries
معین
ally
معین
indeterminate
نا معین
allying
معین
specified
معین
adjutants
معین
adjutant
معین
punctual
معین
adjutor
معین
specific
معین
regulars
معین
auxiliary
معین
accessorial
معین
definite
معین
subsidiaries
معین
accessory
معین
ancillary
معین
settled
معین
certain
معین
rubicon
حد معین
subsidiary
معین
precise
معین
limiting
معین
insets
: معین کردن
inset
: معین کردن
definitive
معین کننده
regulars
معین مقرر
auxiliary
امدادی معین
general ledger
معین عام
specifying
معین کردن
auxiliaries
امدادی معین
adverb modifying a verb
معین فعل
thetic
مقرر معین
positive
یقین معین
specify
معین کردن
draw the line
<idiom>
معین کردن
limit
معین کردن
doses
اندازه معین
dosing
اندازه معین
space
مدت معین
dosed
اندازه معین
ledger card
کارت معین
adverb
معین فعل
dose
اندازه معین
regular
معین مقرر
adverbs
معین فعل
shall
فعل معین
anyone
هرشخص معین
figure out
معین کردن
destined
مقصد معین
linking verb
فعل معین
do
فعل معین
spaces
مدت معین
allotted time
وقت معین
periodically
در فواصل معین
allocating
معین کردن
designates
معین کردن
designating
معین کردن
specified time
وقت معین
designate
معین کردن
statically determined
از نظراستاتیکی معین
denominate
معین کردن
at a stated time
در وقت معین
allocates
معین کردن
allocate
معین کردن
rose bay
گل معین التجاری
part performance
عقد معین
define
معین کردن
defined
معین کردن
defines
معین کردن
defining
معین کردن
on a given day
در روزی معین
settles
معین کردن
settle
معین کردن
determinate error
خطای معین
the fullness of time
وقت معین
rhomboidal
شبه معین
spans
مدت معین
spanning
فاصله معین
spanned
مدت معین
spanning
مدت معین
aoristic
غیر معین
spanned
فاصله معین
span
مدت معین
span
فاصله معین
thetical
مقرر معین
assignable
معین مشخص
determinately
بطور معین
spans
فاصله معین
specifics
مخصوص معین
specific
مخصوص معین
systematically
با روش معین
specifies
معین کردن
statically indeterminate
از نظر ایستایی نا معین
pre appoint
از پیش معین کردن
systematically
ازروی یک اسلوب معین
identifier
معین کننده هویت
rhomboid muscle
ماهیچه چهارگوش معین
open contract
قرارداد غیر معین
predeterminate
از پیش معین شده
plant out
در فواصل معین کاشتن
pre appoint
قبلا معین کردن
to map out
جز بجز معین کردن
To lay down certain conditions .
شرایطی معین کردن
shapeless
فاقد شکل معین
ratio
نسبت معین وثابت
ratios
نسبت معین وثابت
statically determined
از نظر ایستایی معین
law of difinte proportions
قانون نسبتهای معین
modal auxiliary
فعل معین شرطی
nonsignificant
غیر معین نامعلوم
patches
مدت زمان معین
semidefinite matrix
ماتریس نیمه معین
to plant out
درفاصلههای معین کاشتن
speciosity
کیفیت معین ومشخص
magnetic ledger card
کارت معین مغناطیسی
dates
مدت معین کردن
date
مدت معین کردن
patch
مدت زمان معین
subsidiarily
بطور معین یا متمم
circumstanced
دارای یک حالت معین
timed
وقت معین کردن
times
وقت معین کردن
time
وقت معین کردن
at home
پذیرایی در ساعت معین
at a specified time
در وقت معین یا معلوم
aorist
ماضی غیر معین
overtime
بیش از وقت معین
fixed cost
هزینه ثابت و معین
current income
درامدیک دوره معین
allotted
معین کردن سهم دادن
named airport of departure
فرودگاه معین برای حرکت
nominal filter
صافی به اندازه عبور معین
density
تراکم الیاف
[در یک مساحت معین]
propertied
متمکن دارای خواص معین
allots
معین کردن سهم دادن
allot
معین کردن سهم دادن
formulation
تحت قواره معین دراوردن
sanctions
ضمانت اجرایی معین کردن
allotting
معین کردن سهم دادن
locating
جای چیزی را معین کردن
At regular intervals .
درفا صله های معین
decompression diving
غواصی در عمق یا زمان معین
forced distribution rating
درجه بندی با توزیع معین
specific performance
نحوه اجرای معین در قرارداد
come in
پرتاب توپ به طرز معین
sanction
ضمانت اجرایی معین کردن
sanctioned
ضمانت اجرایی معین کردن
morphous
دارای شکل معین ومعلوم
delineates
ترسیم نمودن معین کردن
locate
جای چیزی را معین کردن
valued policy
بیمه نامه با ارزش معین
bullion
شمش فلزات با عیار معین
delineated
ترسیم نمودن معین کردن
figurate
دارای شکل معین منقوش
fixed time call
مکالمه در زمان معین و ثابت
delineating
ترسیم نمودن معین کردن
standard
نمونه قبول شده معین
to locate the enemy
جای دشمنی را معین کردن
located
جای چیزی را معین کردن
locates
جای چیزی را معین کردن
to keep an appointment
سروقت معین درجایی حاضرشدن
delineate
ترسیم نمودن معین کردن
to come up to the stand
بمیزان یا پایه معین رسیدن
to keep regular hours
هر کاری را درساعت معین کردن
biases
ولتاژ معین قرار دادن
sanctioning
ضمانت اجرایی معین کردن
bias
ولتاژ معین قرار دادن
standards
نمونه قبول شده معین
type bar
تمام کاراکترها در یک مجموعه کاراکتر معین
fixed supply
ذخیره معین کالای فاسد شدنی
shift
جابجایی معین بیتهای کلمه به چپ یا راست .
shifted
جابجایی معین بیتهای کلمه به چپ یا راست .
entry
شرطبندی روی اسب معین ورود به اب
decaying
کاهش رادیو اکتیویته درزمان معین
range
قرار دادن متن در یک ترتیب معین
shifts
جابجایی معین بیتهای کلمه به چپ یا راست .
ranged
قرار دادن متن در یک ترتیب معین
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com