Total search result: 263 (13 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
ill favored |
بد برخورد |
|
|
Search result with all words |
|
node |
محل برخورد بردارهادر نمونه برداری |
nodes |
محل برخورد بردارهادر نمونه برداری |
front |
نما طرز برخورد |
fronting |
نما طرز برخورد |
strike |
برخورد |
strikes |
برخورد |
meet |
: برخورد کردن یافتن |
meet |
برخورد کردن |
meets |
: برخورد کردن یافتن |
meets |
برخورد کردن |
condition |
اضافه کردن داده ارسالی پس از برخورد با مجموعه پارامترها |
drag |
ضربهای که گوی بیلیارد پس از برخورد متوقف میشود وسیله کنترل قرقره ماهیگیری |
dragged |
ضربهای که گوی بیلیارد پس از برخورد متوقف میشود وسیله کنترل قرقره ماهیگیری |
drags |
ضربهای که گوی بیلیارد پس از برخورد متوقف میشود وسیله کنترل قرقره ماهیگیری |
stop |
برخورد |
stopped |
برخورد |
stopping |
برخورد |
stops |
برخورد |
approach |
برخورد |
approached |
برخورد |
approaches |
برخورد |
crash |
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی |
crashed |
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی |
crashes |
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی |
crashing |
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی |
crashingly |
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی |
avalanche |
هر یک از چند پروسهای که در ان برخورد یونها یاالکترونها سبب ایجاد یونها یاالکنرونهای جدید میشود که این ذرات خود سبب برخوردهای هر چه بیشترخواهند شد |
avalanches |
هر یک از چند پروسهای که در ان برخورد یونها یاالکترونها سبب ایجاد یونها یاالکنرونهای جدید میشود که این ذرات خود سبب برخوردهای هر چه بیشترخواهند شد |
hit |
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر |
hits |
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر |
hitting |
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر |
dead |
دوره زمانی بین دو رویداد که هیج اتفاقی نمیافتد برای اطمینان از اینکه باهم برخورد نخواهند داشت |
criterion |
مشخصاتی که با آن برخورد خواهد شد |
accessible |
خوش برخورد |
contact |
برخورد |
contact |
اتصال الکتریکی برخورد |
contacted |
برخورد |
contacted |
اتصال الکتریکی برخورد |
contacting |
برخورد |
contacting |
اتصال الکتریکی برخورد |
contacts |
برخورد |
contacts |
اتصال الکتریکی برخورد |
attitude |
برخورد |
attitudes |
برخورد |
frozen |
برخورد یک گوی با گوی دیگریا لبه میز |
encounter |
رویاروی شدن برخورد |
encountered |
رویاروی شدن برخورد |
encountering |
رویاروی شدن برخورد |
encounters |
رویاروی شدن برخورد |
striking |
برخورد |
strikingly |
برخورد |
impact |
برخورد |
impact |
برخورد کردن |
impacts |
برخورد |
impacts |
برخورد کردن |
incidence |
برخورد |
incidence |
برخوردکردن میدان برخورد |
merged |
باهواپیمای دشمن برخورد کرددر رهگیری هوایی |
tile |
مرتب کردن گروهی از پنجره ها به طوری که در کنار هم و بدون برخورد روی هم نمایش داده شوند |
tiles |
مرتب کردن گروهی از پنجره ها به طوری که در کنار هم و بدون برخورد روی هم نمایش داده شوند |
affable |
خوش برخورد |
channel |
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است |
channeled |
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است |
channeling |
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است |
channelled |
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است |
channels |
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است |
breast |
برخورد سینه قهرمان دو به نوار |
breasts |
برخورد سینه قهرمان دو به نوار |
greet |
درود برخورد |
greeted |
درود برخورد |
greets |
درود برخورد |
kiss |
برخورد اهسته یک گوی بیلیارد با گوی دیگر |
kissed |
برخورد اهسته یک گوی بیلیارد با گوی دیگر |
kisses |
برخورد اهسته یک گوی بیلیارد با گوی دیگر |
kissing |
برخورد اهسته یک گوی بیلیارد با گوی دیگر |
conflict |
برخورد |
conflicted |
برخورد |
conflicts |
برخورد |
swish |
گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال |
swished |
گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال |
swishes |
گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال |
swishing |
گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال |
reception |
برخورد |
receptions |
برخورد |
chatter |
برخورد کردن |
chatter |
ضربه زدن برخورد |
chattered |
برخورد کردن |
chattered |
ضربه زدن برخورد |
chattering |
برخورد کردن |
chattering |
ضربه زدن برخورد |
chatters |
برخورد کردن |
chatters |
ضربه زدن برخورد |
bounce |
جلوگیری از تماس با کلید که باعث چندین برخورد میشود |
bounce |
برخورد چندین کلید در اثر تنظیم غلط |
bounced |
جلوگیری از تماس با کلید که باعث چندین برخورد میشود |
bounced |
برخورد چندین کلید در اثر تنظیم غلط |
bounces |
جلوگیری از تماس با کلید که باعث چندین برخورد میشود |
bounces |
برخورد چندین کلید در اثر تنظیم غلط |
netball |
توپی که پس از برخورد با لبه تور به زمین میافتد |
tolerate |
برخورد هموارکردن |
Other Matches |
|
head crash |
برخورد فیزیکی نوک خواندن /نوشتن با سطح دیسک برخورد نوک خواندن ونوشتن با سطح ضبط شونده یک دیسک سخت که نتیجه اش از دست اطلاعات میباشد خرابی هد |
collisions |
برخورد کردن برخورد تصادف کردن |
collision |
برخورد کردن برخورد تصادف کردن |
osculation |
برخورد |
tangency |
برخورد |
collisions |
برخورد |
confliction |
برخورد |
appulse |
برخورد |
clash |
برخورد |
clashed |
برخورد |
intersect |
برخورد |
intersected |
برخورد |
intersects |
برخورد |
clashes |
برخورد |
criss-cross |
برخورد |
criss-crossed |
برخورد |
criss-crosses |
برخورد |
criss-crossing |
برخورد |
collision |
برخورد |
conflux |
همریزگاه برخورد |
collision rate |
میزان برخورد |
collision frequency |
فراوانی برخورد |
collision rate |
نرخ برخورد |
coincidence |
تطبیق برخورد |
collision rate |
سرعت برخورد |
conflict of interest |
برخورد منافع |
impact factor |
ضریب برخورد |
tilt |
منازعه برخورد |
tilted |
منازعه برخورد |
tilts |
منازعه برخورد |
affect |
احساسات برخورد |
coincidences |
تطبیق برخورد |
affects |
احساسات برخورد |
crossing point |
محل برخورد دو خط |
crossing points |
محل برخورد دو خط |
collision energy |
انرژی برخورد |
contiguity |
برخورد تماس |
take the blade |
برخورد شمشیرها |
touche |
اعلام برخورد |
unsporting conduct |
برخورد ناجوانمردانه |
zone of contact |
محل برخورد |
My pride was wounded ( hurt) . |
به غیرتم برخورد |
fall on <idiom> |
برخورد (بامشکلات) |
probability of collision |
احتمال برخورد |
meeter |
برخورد کننده |
intersection point |
محل برخورد |
effective collision |
برخورد موثر |
elastic collision |
برخورد کشسان |
elastic collision |
برخورد الاستیک |
osculate |
برخورد کردن |
electron impact |
برخورد الکترونها |
head on collision |
برخورد رودررو |
head oncollision |
برخورد رویاروی |
impact effect |
اثر برخورد |
impact force |
نیروی برخورد |
impact hardness |
سختی برخورد |
impact parameter |
پارامتر برخورد |
impact sound |
صدای برخورد |
impact strength |
استحکام برخورد |
impact test |
ازمون برخورد |
inelastic collision |
برخورد ناکشسان |
jct |
محل برخورد |
tolerates |
برخورد هموارکردن |
knock-up |
برخورد کردن |
knock up |
برخورد کردن |
tolerating |
برخورد هموارکردن |
tolerated |
برخورد هموارکردن |
knock-ups |
برخورد کردن |
noncontact sports |
ورزشهای بدون برخورد |
collision of the second kind |
برخورد نوع دوم |
collision of the first kind |
برخورد نوع اول |
meeting |
اتصال برخورد میتینگ |
maladdress |
برخورد بد ترک ادب |
glad hand <idiom> |
بااهمییت برخورد کردن |
warm up <idiom> |
دوستانه برخورد کردن |
he was provoked by my words |
سخنان من باو برخورد |
inelastic cross section |
مقطع برخورد ناکشسان |
spume |
کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی] |
beach foam |
کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی] |
ocean foam |
کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی] |
sea foam |
کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی] |
smashes |
برخورد خرد کردن |
snagging |
بمانعی برخورد کردن |
snags |
بمانعی برخورد کردن |
meetings |
اتصال برخورد میتینگ |
smash |
برخورد خرد کردن |
snag |
بمانعی برخورد کردن |
absence of blade |
عدم برخورد شمشیرها |
spume |
کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب] |
sideswipes |
برخورد کردن به پهلوی چیزی |
near collision |
حالت نزدیک برخورد دوهواپیما |
sideswipe |
برخورد کردن به پهلوی چیزی |
beach foam |
کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب] |
ocean foam |
کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب] |
sea foam |
کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب] |
kissoff |
برخورد 2 تیر با یکدیگربرروی هدف |
to run upon any one |
بکسی برخورد یا تصادف کردن |
to collide head on |
با هم شاخ بشاخ برخورد کردن |
effective collision cross section |
سطح مقطع برخورد موثر |
impact loss |
افت انرژی در اثر برخورد |
personal remarks |
اشارات وسخنانی که به شخصیت کسی برخورد |
to be coming up to meet |
به طرف کسی رفتن برای برخورد |
to come towards |
به طرف کسی رفتن برای برخورد |
to approach |
به طرف کسی رفتن برای برخورد |
to come to meet |
به طرف کسی رفتن برای برخورد |
streetwise |
ماهر در برخورد با مشکلات و خشونتهای شهری |
anthropogenic |
مربوط به برخورد وتماس بشر با طبیعت |
touches |
برخورد شمشیر به بدن ضربه فنی کشتی |
to bump [into] |
برخورد کردن [بهم خوردن ] [با کسی یا چیزی] |
catch a rail |
برخورد تخته موج سواری باموج و سرنگونی |
grazing point |
نقطهای که مسیر گلوله به مانع برخورد میکند |
circular dispersion |
قطر کوچکترین دایرهای که 57% پرتابه ها به ان برخورد میکنند |
coastal refraction |
تغییر جهت امواج رادیویی در برخورد به ساحل |
impingement |
برخورد گازهای با سرعت زیاد به ساختمان هواپیما |
collision detection |
تشخیص و گزارش داده برخورد دو عمل یا رویداد |
touch |
برخورد شمشیر به بدن ضربه فنی کشتی |
blackguards |
سرویسی که بدون برخورد به دیوارهای طرفین به دیوارمقابل بخورد |
radar danning |
ناوبری به وسیله رادار برای احتراز از برخورد به مین |
blackguard |
سرویسی که بدون برخورد به دیوارهای طرفین به دیوارمقابل بخورد |
internally blown flap |
فلپ بزرگی که جریان اصلی گازها به ان برخورد میکند |
to walk on eggshells <idiom> |
در برخورد با فردی یا موقعیتی بیش از اندازه مراقب بودن |
atmospheric braking |
کند شدن سرعت حرکت یک جسم هنگام برخورد بااتمسفر |
sonic booms |
صدای برخورد هوا با جلوهواپیمای دارای سرعت مافوق صوت |
terrain avoidance |
اجتناب خودکار هواپیما از برخورد باموانع زمینی هنگام فرود |
downwash |
زاویه انحراف هوا بطرف پایین دراثر برخورد با یک ایرفویل |
his words injured my feelings |
سخنایش بمن برخورد سخنانش احساسات مراجریحه دار کرد |
sonic boom |
صدای برخورد هوا با جلوهواپیمای دارای سرعت مافوق صوت |
end stop [Engineering] |
توقف [برخورد] [محدودیتی برای حرکت یک سیستم مکانیکی و یا تکه ای] [مهندسی] |
stop [Engineering] |
توقف [برخورد] [محدودیتی برای حرکت یک سیستم مکانیکی و یا تکه ای] [مهندسی] |
isoclinic wing |
بالی که زاویه برخورد ان هنگام خم شدن در اثر نیرونیز ثابت میماند |
variable incidence |
جسمی که بصورت لولایی نصب شده بطوریکه زاویه برخورد ان تغییر میکند |
variable pitch |
جسمی که بصورت لولایی به ملخ نصب شده که در ان زاویه برخورد گام نامیده میشود |
two phase commit |
ن میشود که هر مرححله تراکنش صحیح است و معتبر , پیش از برخورد با تغییرات پایگاه داده ها |
controllable twist |
تیغه رتورهلیکوپتر که میتوان زاویه برخورد انرا درحال پرواز از ریشه تا نوک تغییرداد |
draw |
ضربهای که باعث برگشتن گوی بیلیاردپس از برخورد میشود حذف اسب از دور مسابقه کشیدن زه |
draws |
ضربهای که باعث برگشتن گوی بیلیاردپس از برخورد میشود حذف اسب از دور مسابقه کشیدن زه |
mechanical mouse |
mouse حرکت داده میشود و توپ درون آن می چرخد و به احساس کننده ها که حرکات افق و عمودی را کنترل می کنند برخورد میکند |
pitot pressure |
فشار برخورد هوا که به منظور اندازه گیری سرعت هوا بکار میرود |
concentration cell corrosion |
نوعی برخورد که در ان اختلاف پتانسیل الکترودها دراثر اختلاف غلظت یونهاالکترولیت میباشد |
longitudinal dihedral |
اختلاف زاویهای بین زاویه برخورد بال و زاویه برخوردسکانهای افقی که دومی معمولا کمتر است |
chine |
عضو طولی در کنار بدنه شناورهای دریایی یاهواپیماهای دریایی که محل برخورد سطوح فوقانی وتحتانی میباشند |
buffer state |
دولت کوچکی راگویند که بین دو کشور بزرگ واقع شده و از برخورد وبروز اختلاف بین انهاجلوگیری میکند |
northern lights |
شفق شمالی [که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد] |
Aurora Polaris |
شفق شمالی [که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد] |
merry dance |
شفق شمالی [که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد] |
Aurora Polaris |
شفق شمالی [که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد] |
merry dancers |
شفق شمالی [که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد] |
colliding |
تصادف کردن برخورد کردن |
collided |
تصادف کردن برخورد کردن |
collide |
تصادف کردن برخورد کردن |
collides |
تصادف کردن برخورد کردن |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
crossest |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
cross |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
crushes |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
crushed |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
crush |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
to hit |
اصابت کردن [برخورد کردن] [ضربه زدن ] [زدن] |
zero insertion force socket |
[قطعه ای که ترمینال های اتصال متحرک دارد و امکان درج قطعه بدون اعمال نیرو دارد سپس اهرم کوچکی می چرخد تا با لبه های قطعه برخورد کند] |
galncing collision |
برخورد پهلو به پهلو |
atmospheric refraction |
شکست نور دراثر برخورد به طبقات جوی شکست جوی نور |