Dictiornary-Farsi | براق کردن روشن شدن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (31 milliseconds)

English	Persian
shine	براق کردن روشن شدن
shines	براق کردن روشن شدن


Other Matches

illumination by diffusion	روشن کردن منطقه از طریق انعکاس نور غیر مستقیم یاسایه روشن
buffs	براق کردن
glaze	براق کردن
buff	براق کردن
glazes	براق کردن
polish	براق کردن
polishes	براق کردن
illuminate	چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminating	چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminates	چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
flash	روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashed	روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashes	روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
daylit	روز روشن روشن کردن
daylight	روز روشن روشن کردن
explain	روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explained	روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explaining	روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explains	روشن کردن باتوضیح روشن کردن
opalite	ترکیبی که دارای رنگهای مختلف بوده و برای براق کردن نمای اجری بکار میرود
hardest	که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hard	که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
harder	که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
illuminati	روشن ضمیران روشن فکران
clarifying	روشن کردن
illume	روشن کردن
turn on	روشن کردن
to fire up	روشن کردن
illuminate	روشن کردن
illuminates	روشن کردن
to clear up	روشن کردن
illuminating	روشن کردن
illumining	روشن کردن
illumines	روشن کردن
illumined	روشن کردن
power up	روشن کردن
power on	روشن کردن
clarify	روشن کردن
clarifies	روشن کردن
to shed light on	روشن کردن
brightening	روشن کردن
to switch on	روشن کردن
brightened	روشن کردن
clearer	: روشن کردن
lumine	روشن کردن
elucidate	روشن کردن
brighten	روشن کردن
clearest	: روشن کردن
clear	: روشن کردن
clears	: روشن کردن
illumine	روشن کردن
lightest	روشن کردن
refreshes	روشن کردن
elucidated	روشن کردن
lighted	روشن کردن
light	روشن کردن
ignites	روشن کردن
relume	روشن کردن
ignite	روشن کردن
ignited	روشن کردن
fire up	روشن کردن
brightens	روشن کردن
emblaze	روشن کردن
elucidates	روشن کردن
refresh	روشن کردن
elucidating	روشن کردن
refreshed	روشن کردن
igniting	روشن کردن
to bring tl light	روشن کردن
to throw light upon	روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
clarifies	روشن کردن یا شدن
illuminating	روشن کردن منطقه
To light ( kindle) a fire.	آتش روشن کردن
explicated	روشن کردن فاهرکردن
clarifying	روشن کردن یا شدن
explicate	روشن کردن فاهرکردن
ignited	روشن کردن گیراندن
clarify	روشن کردن یا شدن
lightened	درخشیدن روشن کردن
To light a fire .	آتش روشن کردن
explicates	روشن کردن فاهرکردن
to start a car [to crank a car] [American English]	ماشینی را روشن کردن
turn over <idiom>	موتور را روشن کردن
colds	روشن کردن یک کامپیوتر
cold	روشن کردن یک کامپیوتر
ignite	روشن کردن گیراندن
colder	روشن کردن یک کامپیوتر
lighten	درخشیدن روشن کردن
illuminates	روشن کردن منطقه
explicating	روشن کردن فاهرکردن
to light a cigarette	سیگاری را روشن کردن
coldest	روشن کردن یک کامپیوتر
ignites	روشن کردن گیراندن
igniting	روشن کردن گیراندن
to make something clear	چیزی را روشن کردن
lightening	درخشیدن روشن کردن
lightens	درخشیدن روشن کردن
cold start	دوباره روشن کردن
illuminate	روشن کردن منطقه
refurbished	روشن و تازه کردن
to bring out in relief	برجسته یا روشن کردن
refurbish	روشن و تازه کردن
owl light	کمی روشن کردن
to play with fire	آتش روشن کردن
to kindle	آتش روشن کردن
restart	روشن کردن دوباره
to make oneself clear <idiom>	منظور را روشن کردن
refurbishes	روشن و تازه کردن
refurbishing	روشن و تازه کردن
sleek	براق
glazy	براق
nitid	براق
flossy	براق
brightest	براق
glace	براق
silken	براق
brighter	براق
splendid	براق
splendidly	براق
ganoidean	براق
bright	براق
mirror finish	براق
gloss	براق
glossy	براق
sheeny	براق
ganoidal	براق
relucent	براق
lucid	براق
sleekest	براق
shiny	براق
sleeker	براق
mercerized	براق
clears	روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clear	روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clearer	روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clearest	روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
turn on <idiom>	روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
half tone screen	صفحه سایه روشن زدن درعکاسی پرده سایه روشن
enlightens	روشن کردن تعلیم دادن
alighting	روشن کردن اتش زدن
alighted	روشن کردن اتش زدن
alight	روشن کردن اتش زدن
to turn on	روشن کردن [کلید الکتریکی]
turn on	بجریان انداختن روشن کردن
upstarts	یکه خوردن روشن کردن
upstart	یکه خوردن روشن کردن
mezzotinto	نقاشی سایه روشن کردن
illumination	روشن کردن منطقه روشنایی
illuminations	روشن کردن منطقه روشنایی
search light illumination	روشن کردن منطقه با نورافکن
clearest	پیام کشف روشن کردن
alights	روشن کردن اتش زدن
clears	پیام کشف روشن کردن
enlightening	روشن کردن تعلیم دادن
enlighten	روشن کردن تعلیم دادن
enucleate	روشن کردن توضیح دادن
clearer	پیام کشف روشن کردن
mezzotint	نقاشی سایه روشن کردن
clear	پیام کشف روشن کردن
highlighting	روشن ساختن مشخص کردن
glittered	براق شدن
bright finish	صافکاری براق
comprest tile	کاشی براق
glitzier	براق و نورانی
glitziest	براق و نورانی
glazed brick	اجر براق
angora cat	گربهء براق
glitters	براق شدن
glitter	براق شدن
glitzy	براق و نورانی
silvery	براق صاف
lutestring	پارچه براق
lustring	پارچه براق
illume	منور کردن روشن فکر ساختن
to kick-start a motorcycle	موتورسیکلتی را با پا هندل زدن [روشن کردن]
refresh	از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
to put one's affairs in order [to settle one's business]	تکلیف کار خود را روشن کردن
refreshes	از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
run	به کار انداختن روشن کردن موتور
runs	به کار انداختن روشن کردن موتور
refreshed	از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
illumination plan	طرح روشن کردن منطقه نبرد
azulejo	[کاشی سفالی براق]
ganoidean	دارای فلسهای براق
jet-black	سیاه براق و تیره
ganoidal	دارای فلسهای براق
beady eyes	چشمان ریز براق
lusterware	فروف سفالین براق
clear varnish coat	روکش لاکی براق
to switch on the dipped [dimmed] headlights	چراغ نور پایین [ماشین] را روشن کردن
to start	روشن کردن [به کار انداختن] [موتور یا خودرو]
powering	روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
powers	روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
powered	روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
power	روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
talk out	بوسیله بحث شفاهی موضوعی را روشن کردن
chatoyant	سنگ براق وصیقلی وموجدار
glossily	بطور براق و جلا داده
bright luster	صیقل کاری کاملا" براق
rhinestones	سنگ مصنوعی بیرنگ و براق