Dictiornary-Farsi | برایم مثل آب خوردن است | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (12 milliseconds)

English	Persian
It is too easy for me.	برایم مثل آب خوردن است


Other Matches

to play a good knife and fork	ازروی اشتهاخوراک خوردن خوب چیز خوردن
swag	تاب خوردن تلوتلو خوردن بنوسان دراوردن
I have outgrown my suits.	لباسهایم برایم تنگ شده
Please get me a taxi.	لطفا یک تاکسی برایم بگیرید.
i must answer for the damages	ازعهده خسارت ان باید برایم
Keep a free(an empty)seat for me.	یک صندلی خالی برایم نگاهدار
Please bring me the orifinal letter .	عین نامه را برایم بیاورید
Could you bring me ... ?	ممکن است ... برایم بیاورید؟
Bring me a few sheets of paper .	چند صفحه کا غذ برایم بیاور
He told me in so many words .	عینا" اینطور برایم گفت
It is easy for me.	برایم خیلی آسان است
i paid dearly for it	بسیار گران برایم تمام شد
I don't [ couldn't ] give a damn about it. <idiom>	برایم اصلا مهم نیست.
Mother left me 500 tomans .	مادرم برایم 500 تومان گذاشت
I paid dearly for this mistake .	این اشتباه برایم گران تمام شد
Please take my suitcase.	خواهش میکنم چمدانم را برایم بیاورید.
Please take that bag.	خواهش میکنم آن کیف را برایم بیاورید.
These shoes are too big for me .	این کفشها برایم گشاد است
May I have an iron?	ممکن است یک اتو برایم بیاورید؟
May I have a blanket?	ممکن است یک پتو برایم بیاورید؟
May I have an ashtray?	ممکن است یک زیرسیگاری برایم بیاورید؟
This is my last chance .	این برایم آخرین فرصت است
These shoes are too tight for me.	این کفشها برایم تنگ است
Tell me hpw you escaped.	برایم بگه چطور فرار کردی
I've been set up!	برایم پاپوش درست کرده اند!
Drop me a line .	برایم چند خط بنویس ( نامه بفرست )
The notice is too short [for me] .	آگاهی [برایم] خیلی کوتاه مدت است.
May I have some soap?	ممکن است چند تا صابون برایم بیاورید؟
Give me a full account of the events.	جریان کامل وقایع را برایم تعریف کنید
May I have a bath towel?	ممکن است یک حوله حمام برایم بیاورید؟
May I have some ...?	آیا ممکن است کمی ... برایم بیاورید؟
help any one .	برایم خوش قدم بود ( شانس آورد )
May I have some ...?	آیا ممکن است مقداری ... برایم بیاورید؟
tumbles	غلت خوردن معلق خوردن
tumbled	غلت خوردن معلق خوردن
tripped	لغزش خوردن سکندری خوردن
trips	لغزش خوردن سکندری خوردن
tumble	غلت خوردن معلق خوردن
trip	لغزش خوردن سکندری خوردن
Thats no news to me.	این برایم خبر جدیدی نیست ( قبلا می دانستم )
Can I have some more ...?	آیا ممکن است کمی دیگر ... برایم بیاورید؟
Please send me information on ...	خواهش میکنم اطلاعات را برایم در مورد ... ارسال کنید.
May I have the drink list, please?	ممکن است لطفا صورت نوشیدنیها را برایم بیاورید؟
May I have some toiletpaper?	ممکن است چند تا کاغذ توالت برایم بیاورید؟
May I have some hangers?	ممکن است چند تا چوب لباسی برایم بیاورید؟
May I have the menu, please?	ممکن است لطفا صورت غذا را برایم بیاورید؟
Please take this luggage.	خواهش میکنم این اسباب و اثاثیه را برایم بیاورید.
grog	دستهای از مردم که برای خوردن عرق گرد هم نشینند عرق خوردن
to drink wine	می خوردن شراب خوردن
I simply cant concentrate.	حواس ندارم ( حواس برایم نمانده )
budging	جم خوردن
erodes	خوردن
trundling	غل خوردن
eroded	خوردن
erode	خوردن
buckle	تا خوردن
stirred	جم خوردن
trundles	غل خوردن
gormandize	پر خوردن
eating	خوردن
budges	جم خوردن
eroding	خوردن
to eat into	خوردن
to drink water	اب خوردن
to break ones fast	خوردن
buckled	تا خوردن
budge	جم خوردن
buckles	تا خوردن
budged	جم خوردن
glide	سر خوردن
to get outside of	خوردن
glided	سر خوردن
glides	سر خوردن
to fall aboard	خوردن
stirs	جم خوردن
hurtle	خوردن
eats	خوردن
hurtled	خوردن
hurtles	خوردن
hurtling	خوردن
abuts	خوردن
abut	خوردن
to makea meal of	خوردن
slid	سر خوردن
to overfeed oneself	پر خوردن
to overload stomach	پر خوردن
to run a	خوردن
to swear by all that is sacred	خوردن
stirrings	جم خوردن
trundled	غل خوردن
stir	جم خوردن
trundle	غل خوردن
gliding	سر خوردن
to go with	خوردن به
grubs	خوردن
grubbed	خوردن
grub	خوردن
To be crossed out ( eliminated , omitted ) .	خط خوردن
eat	خوردن
care	غم خوردن
sampled	خوردن
polish off	خوردن
corroding	خوردن
hitting	خوردن
gluts	پر خوردن
glut	پر خوردن
hits	خوردن
sample	خوردن
butts	خوردن
cared	غم خوردن
cares	غم خوردن
butted	خوردن
look back	سر خوردن
manducate	و خوردن
occlude	خوردن
corrodes	خوردن
corroded	خوردن
corrode	خوردن
lap vt	خوردن به
feed	خوردن
baet	خوردن
abutted	خوردن
hit	خوردن
butt	خوردن
gluttonize	پر خوردن
feeds	خوردن
knock against	خوردن به
sways	تاب خوردن
collide	بهم خوردن
collided	بهم خوردن
beguiled	فریب خوردن
to take poison	زهر خوردن
collides	بهم خوردن
swayed	تاب خوردن
colliding	بهم خوردن
to refresh oneself	چیزی خوردن
to receive a wound	زخم خوردن
swear	سوگند خوردن
swear	قسم خوردن
laments	تاسف خوردن
corrugate	چین خوردن
dines	ناهار خوردن
get the push	تیپا خوردن
comestible	قابل خوردن
nyctitropic	در شب تکان خوردن
edibility	قابلیت خوردن
engorge	حریصانه خوردن
excessive eating	خوردن زیاد
to take an oath	سوگند خوردن
to suck milk	شیر خوردن
collission	بهم خوردن
quake	تکان خوردن
dish out	در بشقاب خوردن
fit to eat	قابل خوردن
grudges	غبطه خوردن بر
grudged	غبطه خوردن بر
grudge	غبطه خوردن بر
frounce	چین خوردن
quaked	تکان خوردن
lamenting	تاسف خوردن
whisky	ویسکی خوردن
wreathe	پیچ خوردن
wreathed	پیچ خوردن
wreathes	پیچ خوردن
wreathing	پیچ خوردن
piddle	بنازچیز خوردن
piddled	بنازچیز خوردن
break up of the a proposed marriage	به هم خوردن نامزدی
catch cold	سرما خوردن
chaw	غذا خوردن
windage	تاب خوردن
gobbling	حریصانه خوردن
belly flop	با شکم به آب خوردن
snarl	گره خوردن
snarled	گره خوردن
snarling	گره خوردن
snarls	گره خوردن
gobble	حریصانه خوردن
bonk	خوردن سر به چیزی
gobbled	حریصانه خوردن
belly flops	با شکم به آب خوردن
gobbles	حریصانه خوردن
piddles	بنازچیز خوردن
birl	مشروب خوردن
wriggle	لول خوردن
beguiles	فریب خوردن
oscillate	تاب خوردن
oscillated	تاب خوردن
oscillates	تاب خوردن
to trun the corner	پیچ خوردن
aerification	هوا خوردن
quaking	تکان خوردن
lament	تاسف خوردن
quakes	تکان خوردن
beguile	فریب خوردن
vail	بدرد خوردن
wabble	تلوتلو خوردن
chaw	چاشت خوردن
circumgyrate	چرخ خوردن
at mess	هنگام خوردن