Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (19 milliseconds)
English
Persian
in proof of his statement
برای اثبات گفته خود
Search result with all words
in p of my statement
برای اثبات گفته خودم
Other Matches
in order to prove
برای اثبات
in proof of
برای اثبات
ordeals
امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
ordeal
امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
hold down
برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
ipso dixit
گفته بی دلیل گفته استبدادی
tendering
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tenderest
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tendered
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tender
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
affirmatory
کلمه اثبات عبارت اثبات
Thanks for calling back.
با تشکر برای تماس.
[به کسی گفته میشود که فرد تلفن خود را جواب نداده و بعدا دوباره تماس می گیرد.]
res ipsa loquitur
این عبارت در دعاوی مربوط به جرم ناشی از بی احتیاطی و درحالاتی بکار می رود که برای اثبات بی احتیاطی هیچ دلیلی لازم نباشد
photodigital memory
سیستم حافظه کامپیوتری که از لیزر برای نوشتن داده روی فیلم ای که بعدا چندین بار قابل خواندن است ولی نه نوشتن استفاده میکند. WORM نیز گفته میشود. حافظه نوشتن یک بار
statement
گفته
I was told ...
به من گفته شد ...
parol
گفته
saying
گفته
statements
گفته
dixit
گفته
dite
گفته
sayings
گفته
dicta
گفته
doctrine
گفته
sentencing
گفته
doctrines
گفته
sentences
گفته
sentence
گفته
bywords
گفته اخلاقی
laconism
گفته پر مغز
byword
گفته اخلاقی
missatement
گفته نادرست
to leave unsaid
نا گفته گذاردن
ipsedixit
گفته محض
that was said above
که درفوق گفته شد
that was said above
که دربالا گفته شد
maxims
گفته اخلاقی
maxim
گفته اخلاقی
mentioned
<adj.>
<past-p.>
گفته شده
named
<adj.>
<past-p.>
گفته شده
told
گفته شده
tag
گفته مبتذل
ipso dixit
گفته محض
tags
گفته مبتذل
spoken
گفته شده
It is being said that ...
گفته می شود که ...
unsay
گفته نشدن
said
گفته شده
termed
<adj.>
<past-p.>
گفته شده
stated
<adj.>
<past-p.>
گفته شده
he is said to have fled
گفته اند
statement
گفته بیانیه
so saying
اینرا گفته
statements
گفته بیانیه
direct oration
گفته یا قول مستقیم
the above was a summary
آنچه دربالا گفته شد
abovementioned
<adj.>
گفته شده در بالا
If only you had told me .
کاش به من گفته بودی
aforementioned
<adj.>
گفته شده در بالا
above said
بالا گفته شده
above-mentioned
<adj.>
گفته شده در بالا
above-quoted
<adj.>
گفته شده در بالا
d. of a statement
تکذیب گفته ایی
it is well said
خوب گفته اند
ipso dixit
او خود گفته است
ipsedixit
خود او گفته است
it is truly said
راست گفته اند
aforesid
پیش گفته شده
divers statements
گفته هایی چند
foregoning
پیش گفته شده
afore-mentioned
<adj.>
گفته شده در بالا
It is an old saying that …
از قدیم گفته اند که ...
positiveness
اثبات
positivity
اثبات
proofs
اثبات
shows
اثبات
proof
اثبات
show
اثبات
showed
اثبات
agument
اثبات
proving
اثبات
vindication
اثبات
substantiation
اثبات
verification
اثبات
subantiation
اثبات
ascertainment
اثبات
assertion
اثبات
demonstration
اثبات
demonstrations
اثبات
Actions speak louder than words .
دو صد گفته چونیم کردار نیست
dictum
گفته افهار نظر قضایی
I told you , didnt I ?
من که بتو گفتم ( گفته بودم )
dictums
گفته افهار نظر قضایی
Enough has been said!
به اندازه کافی گفته شده!
recanting
گفته خود را تکذیب کردن
recant
گفته خود را تکذیب کردن
recants
گفته خود را تکذیب کردن
recanted
گفته خود را تکذیب کردن
on cne's own initiative
بی انکه کسی گفته باشد
ipsissima verba
عین بیانات و گفته شخص
put in
<idiom>
اضافه چیزی که قبلا گفته شد
indirect oration
گفته یا قول غیر مستقیم
It needs to be said that ...
لازم هست که گفته بشه که ...
proved
اثبات کردن
proven
اثبات شده
substantiate
اثبات کردن
proves
اثبات کردن
demonstrating
اثبات کردن
demonstrative
اثبات کننده
onus probandi
بار اثبات
onus of proof
بار اثبات
substantiates
اثبات کردن
demonstrated
اثبات کردن
indemonstrable
اثبات نا پذیر
ascertainable
اثبات پذیر
verifiability
اثبات پذیری
prove
اثبات کردن
documentation
اثبات بامدرک
affirm
اثبات کردن
provability
قابلیت اثبات
ontology probandi
بار اثبات
substantiated
اثبات کردن
corroborating
اثبات کردن
program proving
اثبات برنامه
demonstration
اثبات تجربی
supporting
اثبات کردن
affirmation
تصدیق اثبات
theorem proving
اثبات نظریه
demonstrates
اثبات کردن
asserts
اثبات کردن
justificatory
اثبات کننده
predication
اثبات موعظه
hold up
<idiom>
اثبات حقیقت
demonstrations
اثبات تجربی
positivist
اثبات گرا
manifestative
اثبات کننده
burden of proof
بار اثبات
burden of proof
وفیفه اثبات
assert
اثبات کردن
asserted
اثبات کردن
asserting
اثبات کردن
prover
اثبات کردن
demonstrators
اثبات کننده
demonstrator
اثبات کننده
demonstrate
اثبات کردن
corroborates
اثبات کردن
proving
اثبات کردن
corroborated
اثبات کردن
positivism
اثبات گرایی
corroborate
اثبات کردن
affirmations
تصدیق اثبات
proof
اثبات
[ریاضی]
provable
قابل اثبات
substantiating
اثبات کردن
self-evident
بی نیاز از اثبات
deraign
اثبات کردن
demonstratively
ازراه اثبات
undershot
درباب چرخی گفته میشود) که اب اززیرانرابگرداند
non collegiate
در باب شاگردی گفته میشود بی دانشکده
per
طبق جزئیات که در مشخصات گفته شده
it say in the bible that
درکتاب مقدس گفته شده است
to repeat oneself
کاریا گفته خودرا تکرار کردن
affimable
شایسته انکه بطورقطع گفته شود
What you say is true in a sense .
گفته شما به معنایی صحیح است
action speaks louder than words
<proverb>
دو صد گفته چون نیم کردار نیست
vindicates
اثبات بیگناهی کردن
demonstrable
قابل شرح یا اثبات
vindicating
اثبات بیگناهی کردن
self evidence
بی نیازی از اثبات بدیهیت
vindicated
اثبات بیگناهی کردن
to demonstrate a proposition
قضیهای را اثبات کردن
veritable
قابل اثبات حقیقت
proving a will
اثبات صحت وصیتنامه
provably
بطور اثبات پذیر
bear record to
تصدیق یا اثبات کردن
come in handy
<idiom>
اثبات مفید بودن
evidance in substanttiation of claims
ادله اثبات دعوی
vindication
اثبات بیگناهی توجیه
logical positivism
اثبات گرایی منطقی
mend one's ways
<idiom>
اثبات عادت شخصی
probatory
دال بر اثبات مشروط
vindicate
اثبات بیگناهی کردن
burden of proof
مسئوولیت اثبات ادعا
probative
دال بر اثبات مشروط
demonstrably
قابل شرح یا اثبات
ana
:مجموعه یا گلچینی از گفته هاو اقوال یک شخص
A constant guest is never welcome .
<proverb>
به همیشه میهمان خوشامد گفته نمى شود .
post classical
در باب ادبیات یونانی ورومی گفته میشود
refuting
اشتباه کسی را اثبات کردن
disproves
اثبات کذب چیزی راکردن
refutes
اشتباه کسی را اثبات کردن
refuted
اشتباه کسی را اثبات کردن
refute
اشتباه کسی را اثبات کردن
disproving
اثبات کذب چیزی راکردن
disproved
اثبات کذب چیزی راکردن
disprove
اثبات کذب چیزی راکردن
make out
<idiom>
باعث اعتماد،اثبات شخص
evincibly
بطوریکه بتوان اثبات کردن
substantiate
با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiates
با دلیل ومدرک اثبات کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com