Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (19 milliseconds)
English
Persian
in p of my statement
برای اثبات گفته خودم
Other Matches
in proof of his statement
برای اثبات گفته خود
I sat down with no fuss or bother .
برای خودم قشنگ گرفتم نشستم
I'm doing it on my own account, not for anyone else.
این را من فقط بابت خودم میکنم و نه برای کسی دیگر.
in order to prove
برای اثبات
in proof of
برای اثبات
ordeals
امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
ordeal
امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
hold down
برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
ipso dixit
گفته بی دلیل گفته استبدادی
tender
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tendered
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tendering
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tenderest
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
affirmatory
کلمه اثبات عبارت اثبات
Thanks for calling back.
با تشکر برای تماس.
[به کسی گفته میشود که فرد تلفن خود را جواب نداده و بعدا دوباره تماس می گیرد.]
res ipsa loquitur
این عبارت در دعاوی مربوط به جرم ناشی از بی احتیاطی و درحالاتی بکار می رود که برای اثبات بی احتیاطی هیچ دلیلی لازم نباشد
photodigital memory
سیستم حافظه کامپیوتری که از لیزر برای نوشتن داده روی فیلم ای که بعدا چندین بار قابل خواندن است ولی نه نوشتن استفاده میکند. WORM نیز گفته میشود. حافظه نوشتن یک بار
myself
خودم
own
خودم
number one
خودم
owned
خودم
owns
خودم
owning
خودم
myself
من خودم
with my proper eyes
با چشم خودم
myself
شخص خودم
on my own account
بحساب خودم
for my parts
از سهم خودم
pon my life
بجان خودم
on my own account
بابت خودم
onmy own responsibility
به مسئولیت خودم
siree
اقای خودم
for my part
از سهم خودم
With my own capital .
با سرمایه شخصی خودم
owns
شخصی مال خودم
i saw it my self
من خودم انرا دیدم
I cant help it. It is beyond my control.
دست خودم نیست
i may thank myself
گناه از خودم است
owning
شخصی مال خودم
it is my own
مال خودم است
owned
شخصی مال خودم
imyself saw it
من خودم انرا دیدم
own
شخصی مال خودم
sirree
اقاجان اقای خودم
That is my line ( field ) .
خودم این کاره هستم
I saw it for myself . I was an eye –witness
خودم شاهد قضیه بودم
I can manage that.
<idiom>
خودم از پسش برمی آیم.
I wI'll get there somehow.
یکجوری خودم را آنجا می رسانم
What a mes I made of my life .
دیدی چه بروز خودم آوردم
I have entangled myself with the banks .
خودم را گرفتار بانک ها کردم
on your own
خودم تنهایی
[کاری را کردن]
I could pass for a Greek .
می توانم خودم رایونانی جابزنم
I should bring you round to my way of thinking .
باید تو راهم با خودم همفکر کنم
I weighed myself today .
امروز خودم را کشیدم ( وزن کردم )
I know best where my interests lie.
صلاح کارم را خودم بهتر می دانم
I'd like to have a place of my own
[to call my own]
.
من منزل خودم را می خواهم داشته باشم.
I can manage, thank you.
خودم از پسش برمی آیم، متشکرم.
I stayed in concealment until the danger passed.
خودم را پنهان کردم با خطر گذشت
No one sent me, I am here on my own account.
هیچکسی من را نفرستاد من بحساب خودم اینجا هستم.
I wI'll do that all by myself.
من خودم بتنهایی آنرا انجام خواهم داد
I wI'll do it on my own responsibility .
به مسئولیت خودم این کاررا خواهم کرد
I accidentally locked myself out of the house.
من به طور تصادفی خانه ام را روی خودم قفل کردم.
I'm old enough to take care of myself.
من به اندازه کافی بزرگ هستم که مواضب خودم باشم.
I wI'll try to catch up.
سعی می کنم خودم را برسانم ( جبران عقب افتادگه )
This house is my own .
این خانه مال خودم است ( اجاره یی نیست )
statement
گفته
statements
گفته
dicta
گفته
saying
گفته
sayings
گفته
doctrine
گفته
parol
گفته
I was told ...
به من گفته شد ...
doctrines
گفته
dixit
گفته
sentencing
گفته
sentences
گفته
sentence
گفته
dite
گفته
tag
گفته مبتذل
tags
گفته مبتذل
laconism
گفته پر مغز
said
گفته شده
byword
گفته اخلاقی
termed
<adj.>
<past-p.>
گفته شده
stated
<adj.>
<past-p.>
گفته شده
named
<adj.>
<past-p.>
گفته شده
that was said above
که درفوق گفته شد
It is being said that ...
گفته می شود که ...
ipsedixit
گفته محض
unsay
گفته نشدن
so saying
اینرا گفته
bywords
گفته اخلاقی
statements
گفته بیانیه
statement
گفته بیانیه
to leave unsaid
نا گفته گذاردن
maxim
گفته اخلاقی
maxims
گفته اخلاقی
that was said above
که دربالا گفته شد
spoken
گفته شده
ipso dixit
گفته محض
told
گفته شده
mentioned
<adj.>
<past-p.>
گفته شده
he is said to have fled
گفته اند
missatement
گفته نادرست
direct oration
گفته یا قول مستقیم
above said
بالا گفته شده
foregoning
پیش گفته شده
aforesid
پیش گفته شده
ipso dixit
او خود گفته است
divers statements
گفته هایی چند
If only you had told me .
کاش به من گفته بودی
ipsedixit
خود او گفته است
the above was a summary
آنچه دربالا گفته شد
it is truly said
راست گفته اند
It is an old saying that …
از قدیم گفته اند که ...
above-mentioned
<adj.>
گفته شده در بالا
above-quoted
<adj.>
گفته شده در بالا
d. of a statement
تکذیب گفته ایی
abovementioned
<adj.>
گفته شده در بالا
it is well said
خوب گفته اند
aforementioned
<adj.>
گفته شده در بالا
afore-mentioned
<adj.>
گفته شده در بالا
ascertainment
اثبات
assertion
اثبات
agument
اثبات
demonstrations
اثبات
proof
اثبات
show
اثبات
positiveness
اثبات
demonstration
اثبات
verification
اثبات
vindication
اثبات
subantiation
اثبات
substantiation
اثبات
showed
اثبات
shows
اثبات
proving
اثبات
proofs
اثبات
positivity
اثبات
recants
گفته خود را تکذیب کردن
dictum
گفته افهار نظر قضایی
Enough has been said!
به اندازه کافی گفته شده!
recanting
گفته خود را تکذیب کردن
It needs to be said that ...
لازم هست که گفته بشه که ...
indirect oration
گفته یا قول غیر مستقیم
recant
گفته خود را تکذیب کردن
Actions speak louder than words .
دو صد گفته چونیم کردار نیست
recanted
گفته خود را تکذیب کردن
put in
<idiom>
اضافه چیزی که قبلا گفته شد
ipsissima verba
عین بیانات و گفته شخص
on cne's own initiative
بی انکه کسی گفته باشد
I told you , didnt I ?
من که بتو گفتم ( گفته بودم )
dictums
گفته افهار نظر قضایی
manifestative
اثبات کننده
burden of proof
بار اثبات
proven
اثبات شده
positivism
اثبات گرایی
verifiability
اثبات پذیری
ascertainable
اثبات پذیر
justificatory
اثبات کننده
demonstrators
اثبات کننده
onus of proof
بار اثبات
self-evident
بی نیاز از اثبات
positivist
اثبات گرا
supporting
اثبات کردن
proof
اثبات
[ریاضی]
demonstrates
اثبات کردن
demonstrating
اثبات کردن
provable
قابل اثبات
proving
اثبات کردن
indemonstrable
اثبات نا پذیر
demonstrated
اثبات کردن
provability
قابلیت اثبات
demonstrator
اثبات کننده
documentation
اثبات بامدرک
theorem proving
اثبات نظریه
demonstrative
اثبات کننده
demonstrate
اثبات کردن
demonstrations
اثبات تجربی
burden of proof
وفیفه اثبات
ontology probandi
بار اثبات
demonstration
اثبات تجربی
onus probandi
بار اثبات
proved
اثبات کردن
deraign
اثبات کردن
asserts
اثبات کردن
substantiate
اثبات کردن
assert
اثبات کردن
hold up
<idiom>
اثبات حقیقت
corroborating
اثبات کردن
affirm
اثبات کردن
asserted
اثبات کردن
prover
اثبات کردن
asserting
اثبات کردن
program proving
اثبات برنامه
corroborated
اثبات کردن
corroborate
اثبات کردن
corroborates
اثبات کردن
substantiating
اثبات کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com