Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (19 milliseconds)
English
Persian
He has not enough experience for the position.
برای اینکار تجربه کافی ندارد
Other Matches
There is nothing to be ashamed lf .
( اینکار ) خجالت ندارد
It wI'll come to a bad end. It is foredoomed.
اینکار عاقبت ( خوشی ) ندارد
restoration
احیا و مرمت فرش
[برای بازگرداندن فرش به حالت اولیه آن باید علاوه بر استفاده از مواد اولیه، از تجربه کافی نیز برخوردار بود.]
he is short of hands
کارگر کافی ندارد
The room is bare of furniture .
این اتاق خیلی لخت کردند ( مبلمان کافی ندارد )
He is cut out for it. He is ideally (perfecly) suited to his work.
برای اینکار جان می دهد
He is cut out for it ( this job ).
برای اینکار ساخته شده است
end in itself
<idiom>
مکان کافی برای راحت بودن
caught short
<idiom>
پول کافی برای پرداخت نداشتن
well-to-do
<idiom>
پول کافی برای امرار معاش کردن
on easy street
<idiom>
پول کافی برای زندگی راحت داشتن
advanced
برنامهای با الگوهای پیچیده برای کاربر با تجربه
tentering
دار کشی
[میخ کشی ]
[اینکار برای اصلاح کجی یا سره فرش صورت می گیرد.]
subliminally
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
subliminal
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
Is there enough time to change trains?
آیا برای تعویض قطار وقت کافی دارم؟
make a living
<idiom>
پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
pillow
صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب
pillows
صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب
simple
وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
simplest
وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
simpler
وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
that in nothing to me
برای من اهمیتی ندارد
it is indifferent to me
برای من چه اهمیتی ندارد
it is not worth my while
نمیارزد برای من ارزش ندارد
long run
مدت کافی برای تغییر دادن در مقدار تولید به وسیله کاهش یا افزایش فرفیت موسسه
There is nothing to worry about.
دلیلی برای نگرانی وجود ندارد.
It doesnt make any difference to me .
برای من فرقی نمی کند (ندارد)
There's no reason for concern.
دلیلی برای نگرانی وجود ندارد.
... if you don't mind my asking
... اگر پرسش من
[برای تو]
ایرادی ندارد
it is of no use to us
بکار ما یا بدرد ما نمیخورد سودی برای ما ندارد
dense index
لیستی که فضای خالی برای رکودهای جدید ندارد
it is insusceptible of change
اماده برای تغییر نسبت استعداد دگرگونی ندارد
demurrer
ایراد میکند که ادله ابرازی برای اقامه دعوی کافی نیست و بالنتیجه خود را به پاسخگویی دادخواست ملزم نمیداند
linear
لیستی که فضای خالی برای رکورد جدید در ساختارش ندارد
list
لیستی که فضای خالی برای رکوردهای جدید در ساختارش ندارد
diskless workstation
ایستگاه کاری که درایو دیسکی برای ذخیره داده ندارد
state tiger
در رهگیری هوایی یعنی سوخت کافی برای اجرای ماموریت رهگیری دارم
natural rate hypothesis
هیچ تمایلی برای تورم در جهت افزایش یا کاهش وجود ندارد
complimentary mourning
جامه ماتم که کسی برای احترام بمردهای که بااوخویشی ندارد بپوشد
decarburizing
گرم کردن اهن یا فولاد کربن تا دمای کافی برای سوختن یا اکسید شدن کربن
artspeak
یک زبان برنامه نویسی است برای کمک به استفاده کنندگان کم تجربه طراحی شده است
diesel ramjet
موتور رم جت که سرعت ان به حدی است که گرمای حاصل از تراکم هوای داخل ان برای احتراق سوخت کافی است
naive user
شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
He that blows in the dust fills his eyes.
<proverb>
کسى که شرم ندارد وجدان هم ندارد.
There is no point in it . It doest make sense . It is meaningless.
معنی ندارد ! ( مورد و مناسبت ندارد )
redundant
حرف اضافه شده به بلاک حروف برای تشخیص خطا یا مقاصد پترولکل که هیچ اطلاعی به همراه ندارد
heads up
در درگیری هوایی اعلام اینکه هواپیما دروضعیت لازم برای درگیری قرار ندارد
onion skin
پوست پیاز
[از این رنگینه طبیعی برای تهیه رنگ زرد نخودی استفاده می شود اگرچه ثبات رنگی خوبی ندارد.]
he is second to none
دومی ندارد بالادست ندارد
redundant
بیت یا داده بررسی اضافه شده به بلاک داده برای تشخیص خطا که هیچ اطلاعی به همراه ندارد
prima facie evidence
مدرک محمول بر صحت مدرکی که در صورت تکذیب یا توضیح طرف برای روشن کردن قضیه کافی باشد مدرکی که در نظر اول و پیش از بررسی بیشتر قاطع به نظر می اید
compiles
برنامه کامپیوتری که به ارتباط بین عملوند ها برای بار کردن و کامپایل و اجرای زمان برنامه نویسی سطح بالا نیاز ندارد
compile
برنامه کامپیوتری که به ارتباط بین عملوند ها برای بار کردن و کامپایل و اجرای زمان برنامه نویسی سطح بالا نیاز ندارد
compiling
برنامه کامپیوتری که به ارتباط بین عملوند ها برای بار کردن و کامپایل و اجرای زمان برنامه نویسی سطح بالا نیاز ندارد
compiled
برنامه کامپیوتری که به ارتباط بین عملوند ها برای بار کردن و کامپایل و اجرای زمان برنامه نویسی سطح بالا نیاز ندارد
hollerith code
سیستم کدگذاری که از سوراخ هایی در کارت بری نمایش حروف و نشانه ها استفاده میکند. این سیستم از دو مجموعه ردیف 12 تایی برای تامین محل کافی هر کد استفاده میکند
Be a good chap(fellow)and do it.
جان من اینکار راانجام بد ؟
Shen wI'll the work be complete?
اینکار کی کامل می شود ؟
He is a pastmaster at it .
خدای اینکار است
he is unequal to the task
مرد اینکار نیست
You wont reget it. You wont lose by it .
از اینکار بد نخواهی دید
What is the motive ( design) ?
غرض از اینکار چیست ؟
It is not possible ( feasible , practicable) .
اینکار عملی نیست
you shall smart for it
سزای اینکار را خواهید دید
I have pledged ( staked ) my reputation on it .
شهرتم را درگروی اینکار گذاشته ام
Nothing wI'll come out of this.
از اینکار چیزی درنمی آید
It is beyond my authority(control).
اینکار از اختیار من خارج است
He did it with his fathers knowledge.
با اطلاع پدرش اینکار راکرد
so and so
اینکار وانکار چنین وچنان
so-and-so
اینکار وانکار چنین وچنان
it wasdone in no time
اینکار چندان وقتی نبرد
He did it out of friendship.
ازروی دوستی اینکار راکرد
ambiguous
نام فایلی که برای یک فایل یکتا نام یکتایی ندارد و محل دهی فایل را مشکل می سازد
I took a great deal of trouble over it.
روی اینکار خیلی زحمت کشیدم
i know how to do it
میدانم چطور باید اینکار را کرد
The minisiter cant cope with it.
از دست وزیر اینکار بر نمی آید
He wI'll give a good account of himself.
خوب از عهده اینکار برخواهد آمد
His action is in the nature of sour grapes.
اززور پسی اینکار رامی کند
blackest
1-استفاده از سایههای خاکستری برای نمایش رنگهای صفحه نمایش . 2-تصویری که در آن هر پیکسل سیاه یا سفید است و هیچ سایه خاکستری ندارد
blacker
1-استفاده از سایههای خاکستری برای نمایش رنگهای صفحه نمایش . 2-تصویری که در آن هر پیکسل سیاه یا سفید است و هیچ سایه خاکستری ندارد
blacks
1-استفاده از سایههای خاکستری برای نمایش رنگهای صفحه نمایش . 2-تصویری که در آن هر پیکسل سیاه یا سفید است و هیچ سایه خاکستری ندارد
blacked
1-استفاده از سایههای خاکستری برای نمایش رنگهای صفحه نمایش . 2-تصویری که در آن هر پیکسل سیاه یا سفید است و هیچ سایه خاکستری ندارد
black
1-استفاده از سایههای خاکستری برای نمایش رنگهای صفحه نمایش . 2-تصویری که در آن هر پیکسل سیاه یا سفید است و هیچ سایه خاکستری ندارد
I'll eat my hat if I dont do it .
اگر اینکار رانکردم اسمم راعوض می کنم
Dont let the grass grow under your feet.
نگذار وسط اینکار باد بخورد ( وقفه بیافتد )
rug names
اسامی فرش
[بدلیل پراکندگی زیاد بافت ها و اختلاف سلیقه بافندگان، طراحان و کارشناسان یک سیستم نامگذاری تعریف شده برای فرش وجود ندارد.بدین جهت از مکان، قبیله، قوم، اندازه، طرح و انگیزه استفاده می شود.]
enow
کافی
acceptable
<adj.>
کافی
adequate
<adj.>
کافی
good
[sufficient]
<adj.>
کافی
satisfactory
<adj.>
کافی
sufficient
<adj.>
کافی
sufficing
<adj.>
کافی
adequate
کافی
enough
کافی
sufficient
کافی
adequate
کافی
naive
بی تجربه
naif
بی تجربه
unskilled
<adj.>
کم تجربه
experienced
با تجربه
experiencing
تجربه
unskillful
بی تجربه
half baked
بی تجربه
inexpert
بی تجربه
raw
بی تجربه
experiences
تجربه
backgrounds
تجربه
background
تجربه
greenest
بی تجربه
green
بی تجربه
inexperienced
بی تجربه
the tule of thumb
تجربه
unskilled
بی تجربه
practice
تجربه
beardless
بی تجربه
experience
تجربه
experimented
تجربه
experiment
تجربه
immature
بی تجربه
experiments
تجربه
experimenting
تجربه
you shall rue it
از اینکار پشیمان خواهید شد افسوس انرا خواهید خورد
sufficient
مقدار کافی
scantier
غیر کافی
suffice
کافی بودن
leisure
وقت کافی
scanty
غیر کافی
adequately
بقدر کافی
run short
<idiom>
کافی نبودن
scantiest
غیر کافی
due care
مراقبت کافی
be enough
کافی بودن
Nothing more, thanks.
کافی است.
inextenso
بطول کافی
plenty of rain
باران کافی
adequately
[sufficiently]
<adv.>
بقدر کافی
sufficiently
<adv.>
بقدر کافی
be adequate
کافی بودن
be sufficient
کافی بودن
last
[be enough]
کافی بودن
reach
کافی بودن
suffice
کافی بودن
sufficed
کافی بودن
suffices
کافی بودن
skimp
غیر کافی
inadequate
غیر کافی
sufficing
کافی بودن
skimped
غیر کافی
sufficient conditions
شرایط کافی
sufficient condition
شرط کافی
skimping
غیر کافی
necessary and sufficient
لازم و کافی
skimps
غیر کافی
experience
تجربه ازمایش
reenactment
بازافرینی تجربه
experiences
تجربه ازمایش
empiricism
اصالت تجربه
empiricism
تجربه گرائی
gunshy
ترسو بی تجربه
gremie
بی تجربه و ناشی
veterans
بازیگر با تجربه
veteran
بازیگر با تجربه
experimentalist
اهل تجربه
experientially
ازروی تجربه
as green as grass
<idiom>
کم تجربه و ناشی
have been around
<idiom>
تجربه داشتن
immediate experience
تجربه بیواسطه
experiencing
تجربه ازمایش
ah ah ecperience
تجربه اهان
aha experience
تجربه اهان
aposteriori
موخر بر تجربه
apriori
مقدم بر تجربه
scientific experiment
تجربه علمی
empiric
مبنی بر تجربه
to bring to the proof
به تجربه رساندن
empircism
تجربه گرایی
to put to proof
به تجربه رساندن
traumatic experience
تجربه اسیب زا
seat of the pants
استفاده از تجربه
driving experience
تجربه رانندگی
shorthorn
ادم بی تجربه
sour dough
[مکتشف با تجربه]
without experience
بی تجربه ناازموده
he knows a thing or two
بی تجربه نیست
sufficient condition
شرط کافی
[ریاضی]
sufficiency
قابلیت مقدار کافی
well educatd
دارای تحصیلات کافی
to have plenty of time
وقت کافی داشتن
not a leg to stand on
<idiom>
مدرک کافی نداشتن
voteless
بدون رای کافی
incompetent
غیر کافی ناشایسته
insufficiently
بطور غیر کافی
well paid
دارای حقوق کافی
enough
باندازهء کافی نسبتا
inadequately
بطور غیر کافی
All you have to do is to say the word.
کافی است لب تر کنی
relived
دوباره تجربه کردن
a posteriori
مبنی بر تجربه و مشاهده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com