English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
English Persian
constitutionalize برای بهداشت مزاج گردش کردن
Other Matches
to have a look round [around] the stores [American E] برای خرید در فروشگاه ها گردش کردن
to have a look round [around] the shops [British E] برای خرید در فروشگاه ها گردش کردن
Are you going out tonight? امشب میروید بیرون [برای گردش] ؟
torque کارایی یک نیرو برای به گردش دراوردن جسم
wing heavy تمایل هواپیما برای گردش درجهت حول محور طولی
evacuates تخلیه مزاج کردن
tempers مخلوط کردن مزاج
evacuated تخلیه مزاج کردن
temper مخلوط کردن مزاج
evacuate تخلیه مزاج کردن
to establish one's health تقویت مزاج کردن
tempered مخلوط کردن مزاج
evacuating تخلیه مزاج کردن
to re establish ons's health تقویت مزاج کردن
sanitize مطابق اصول بهداشت کردن از روی اصول بهداشتی عمل کردن
flowcharting symbol علامتی برای نمایش عملیات داده ها روند کار یا وسائل روی یک نمودار گردش کاربکار برده میشود
multimedia محصول ماکروسافت که امکان تولید برنامههای کاربردی چند رسانهای با استفاده از کتابخانه توابع برای کنترل گردش ویدیو
constant displacement pump پمپی با خروجی ثابت که درهر دور گردش مقدار ثابتی سیال جابجا میکند و مقدارجریان تنها بستگی به سرعت گردش ان دارد
fixed pivot محور ثابت چرخش یکانها نفر لولا برای گردش یکانها
flowchart template یک راهنمای پلاستیکی که حاوی بریده هایی از علائم گردش کار بوده و در تهیه یک نمودار گردش کار بکاربرده میشود
health بهداشت
hygiene بهداشت
hygienics بهداشت
mental health بهداشت روانی
health certificate گواهی بهداشت
certificate of health گواهی بهداشت
hygiene علم بهداشت
The Physics of Radiation Protection فیزیک بهداشت
Health physics بهداشت پرتوی
health insurance بیمه بهداشت
bill of health گواهی بهداشت
The Physics of Radiation Protection بهداشت پرتوی
Health physics فیزیک بهداشت
social health بهداشت اجتماعی
hygeist متخصص بهداشت
sanitarily از لحاظ بهداشت
hygienics علم بهداشت
hygienically مطابق بهداشت
hygeist بهداشت دان
sanitary engineering مهندسی بهداشت
social hygiene بهداشت اجتماعی
mental hygiene بهداشت روانی
hygienist متخصص بهداشت
insanitation فقدان بهداشت
public health بهداشت همگانی
to take a stroll گردش کردن
circulate گردش کردن
promenades گردش کردن
roves گردش کردن
roved گردش کردن
perambulating گردش کردن در
perambulate گردش کردن در
rove گردش کردن
perambulated گردش کردن در
to go for a stroll گردش کردن
revolved گردش کردن
perambulates گردش کردن در
revolve گردش کردن
excurse گردش کردن
ganders : گردش کردن
gander : گردش کردن
circulated گردش کردن
roams گردش کردن
roaming گردش کردن
roamed گردش کردن
circulates گردش کردن
roam گردش کردن
revolves گردش کردن
to be in a whirl گردش کردن
promenade گردش کردن
to make an excursion گردش کردن
take a walk گردش کردن
itinerate گردش کردن
pedology مبحث بهداشت کودکان
The health authorities . مقامات اداره بهداشت
world health organization سازمان بهداشت جهانی
to take a walk گردش کردن یا رفتن
to keep one's health موافب بهداشت خود بودن
clean bill of health گواهی نامه بهداشت کشتی
sanitation مراعات اصول بهداشت بهسازی
indexing استفاده از کامپیوتر برای کامپایل کردن اندیس برای کتاب با انتخاب کردن کلمات و موضوعات مربوطه در متن
walk گردش کردن پیاده رفتن
movement گردش جابجا کردن تحرک
walked گردش کردن پیاده رفتن
walks گردش کردن پیاده رفتن
to go for a spin با خودرو گردش کوتاهی کردن
flight sister افسر مسئول بهداشت و تغذیه هواپیما
sanitarian کارشناس بهداشتی جانبدار بهداشت همگانی
equation of exchange همچنین نگاه کنید به "رابطه فیشر "معادله مبادلات بیان رابطه بین حجم پول در گردش سرعت گردش پول
to go places گردش کردن [رفتن به جاهای دیدنی]
hygeian وابسته به دارگونهء تندرستی مربوط به رب النوع صحت بهداشت
closed cycle reactor system در هسته شناسی راکتوری که در ان گرمای اولیه حاصل ازشکافت برای انجام کار مفیدتوسط دوران یا گردش ماده سرد کننده در یک مدار بسته دارای مکانیزم تبادل حرارتی به خارج از هسته منتقل میشود
trip سفر کردن گردش کردن
tripped سفر کردن گردش کردن
trips سفر کردن گردش کردن
paddock منطقه اماده و زین کردن و گردش اسب پیش ازمسابقه
swagger cane عصای کوچکی که سربازان هنگام گردش کردن در دست میگیرند
paddocks منطقه اماده و زین کردن و گردش اسب پیش ازمسابقه
demonetization سکه خارج از گردش جایگزین کردن مسکوکات جدیدبه جای سکههای رایج
kidneys مزاج
disposition مزاج
kidney مزاج
blood مزاج
temperaments مزاج
temperament مزاج
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
autos توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
potatoes and point سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
intubation فرو کردن لوله در حنجرهای برای برای نگاه داشتن .....دیفتری و مانندان
liberal education اموزش و پرورشی که برای روشن کردن فکر باشد نه برای مقاصد پیشهای
bread and point سیب زمینی و نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
personal متصل یا وصل در سیستم برای مشخص کردن یا تامین اجازه برای کاربر
auto توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
diagnostics اطلاع و پیام سیستم پس از تشخیص خطا برای کمک به کاربر برای تصحیح کردن آن
turnaround time زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است
queazy لطیف مزاج
tetchyŠetc تند مزاج
hot-headed آتشی مزاج
constriction قبض مزاج
passionate اتشی مزاج
whimseys تلون مزاج
vigorous health مزاج قوی
whimsies تلون مزاج
health سلامت مزاج
whimsy تلون مزاج
fickleness تلون مزاج
atrabilious سست مزاج
had health علت مزاج
constrictions قبض مزاج
wholesome خوش مزاج
flightiness تلون مزاج
temperamental تند مزاج
temperamentally تند مزاج
hot تند مزاج
hotter تند مزاج
spleenful اتش مزاج
hottest تند مزاج
fiery اتشی مزاج
hot blooded اتشی مزاج
crabbed تند مزاج
tetchy تند مزاج
phlegmatic بلغمی مزاج
acidulent تند مزاج
hot-blooded اتشی مزاج
choleric سودایی مزاج
brainish اتشی مزاج
cyclothyme دمدمی مزاج
capriciousness تلون مزاج
hot liver مزاج شهوانی
hotheaded تند مزاج
quick tempered تند مزاج
phlegmatic temperament مزاج بلغمی
irascible اتشی مزاج
bilious سودایی مزاج
lax لینت مزاج
queasy لطیف مزاج
good health صحت مزاج
d. constitution ضعف مزاج
phlegmy بلغمی مزاج
fitfulness تلون مزاج
whims تلون مزاج
whim تلون مزاج
bilious صفرایی مزاج
iracund اتش مزاج
weight belt کمربند با وزنه هایی برای سنگین کردن بدن غواص برای رفتن به عمق موردنظر
conferencing اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
indisposition بهم خوردگی مزاج
To be hot tempered. آتشی(مزاج) بودن
dyschezia خشکی مزاج [پزشکی]
constitutions نظام نامه مزاج
sanguine temperament مزاج خونی یا دموی
spleeny اتش مزاج تندخو
whigmaleerie تلون مزاج وهم
passages رویداد کارکردن مزاج
flightily ازروی تلون مزاج
passage رویداد کارکردن مزاج
wholesomeness خوش مزاج سرحال
mettlesome اتش مزاج سرکش
constitution نظام نامه مزاج
whimsey هوس تلون مزاج
whigmaleery تلون مزاج وهم
obsequiousness تملق مزاج گویی
pip اختلال مزاج خال
capricious دمدمی مزاج بوالهوس
pepper box ادم اتشی مزاج
biliousness مزاج صفرائی یاسودائی
constipation خشکی مزاج [پزشکی]
costiveness خشکی مزاج [پزشکی]
pips اختلال مزاج خال
inflamable زبانه کش اتش مزاج
pipping اختلال مزاج خال
pipped اختلال مزاج خال
pliant دمدمی مزاج تاشو
dejecta کارکردن مزاج مریض
weathercock ادم دمدمی مزاج
inconstancy بی ثباتی تلون مزاج
bill of health گواهی صحت مزاج
alcoholism تاثیر الکل در مزاج
indispositions بهم خوردگی مزاج
weathercocks ادم دمدمی مزاج
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com