English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English Persian
acetiam برای عملی تا قاضی بتواند رای خود را بدهد
Other Matches
keystroke برسی هر کلید انتخاب شده برای اطمینان یافتن از اینکه برای عملی مناسب است
blue flag پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
quantum meruit کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
notification عملی است که دولتی برای اگاه ساختن دولت دیگر برای اطلاع از مسئله مهمی انجام میدهد و هدف از این عمل ان است که طرف از مسیله مذکور قانونا"مطلع تلقی شود
utopianism تهیه طرحهای غیر عملی برای اصلاحات
analogue صفحه نمایشی که از سیگنال ورودی ممتد برای کنترل رنگهای صفحه نمایش استفاده میکند به طوری که بتواند یک محدوده مشخص از رنگها را نمایش دهد
analogues صفحه نمایشی که از سیگنال ورودی ممتد برای کنترل رنگهای صفحه نمایش استفاده میکند به طوری که بتواند یک محدوده مشخص از رنگها را نمایش دهد
roadwork تمرین عملی برای مسابقات مشت زنی و غیره
utopism خیالبافی تهیه طرحهای غیر عملی برای اصلاحات
monadic operator عملی که از یک عملوند برای تولید نتیجه استفاده میکند
concerted action عمل مرسوم عملی که عدهای برای انجام ان توافق کنند
arrest of judgment سرباز زدن قاضی از صدورحکم پس از اعلام نظر هیات منصفه به علت مطالبی که درمدارک ارائه شده به نظررسیده و انهارا غلط یا قابل نقض قلمداد کند . به عبارت دیگر خودداری قاضی ازصدور رای است تا رفع اشتباهات موجود
kernels توابع دستوری ابتدایی اصلی که پایهای برای هر عملی در سیستم کامپیوتری است
kernel توابع دستوری ابتدایی اصلی که پایهای برای هر عملی در سیستم کامپیوتری است
misdirection در CL منظوراشتباه قاضی است در موردتفهیم نکات قضایی موضوع برای اعضاء هیات منصفه پیش از انکه وارد شور شوندو این میتواند باعث تجدیدمحاکمه شود
instructions کلمهای در زبان برنامه نویسی که قابل فهم برای کامپیوتر است تا عملی را انجام دهد
instruction کلمهای در زبان برنامه نویسی که قابل فهم برای کامپیوتر است تا عملی را انجام دهد
paged انتخابی که به کاربر امکان نحوه تنظیم صفحه برای چاپ بدهد. با تنظیم حاشیه " اندازه کاغذ و سایز کاغذ
pages انتخابی که به کاربر امکان نحوه تنظیم صفحه برای چاپ بدهد. با تنظیم حاشیه " اندازه کاغذ و سایز کاغذ
page انتخابی که به کاربر امکان نحوه تنظیم صفحه برای چاپ بدهد. با تنظیم حاشیه " اندازه کاغذ و سایز کاغذ
decision علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
key کاغذی که روی کلیدهای صفحه کلید چسبیده میشود تا تابع خاص آنها را برای عملی بیان کنند
decisions علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
go to sleep اصطلاحی برای توقف کامیپوتریا عدم امکان انجام عملی توسط کامپیوتر به دلیل گرفتار شدن در یک حلقه نامحدود
terrorism عقیده به لزوم ادمکشی و ایجاد وحشت دربین مردم و یا سیستم فکری یی که هر نوع عملی را برای رسیدن به اهداف سیاسی جایز می داند
loops بخشی از برنامه که تکرار میشود تا عملی را متوقف کند بیشتر برای وقتی که منتظر پاسخ از صفحه کلید یا وسیله است به کار می رود
loop بخشی از برنامه که تکرار میشود تا عملی را متوقف کند بیشتر برای وقتی که منتظر پاسخ از صفحه کلید یا وسیله است به کار می رود
looped بخشی از برنامه که تکرار میشود تا عملی را متوقف کند بیشتر برای وقتی که منتظر پاسخ از صفحه کلید یا وسیله است به کار می رود
summing up خلاصهای که قاضی محکمه پس از ختم دادرسی و پیش از شروع شور هیات منصفه از جریان دادرسی و ادله ابرازی برای هیات منصفه بیان میکند
summings up خلاصهای که قاضی محکمه پس از ختم دادرسی و پیش از شروع شور هیات منصفه از جریان دادرسی و ادله ابرازی برای هیات منصفه بیان میکند
completed عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند
completing عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند
complete عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند
completes عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند
cogently چنانکه بتواند متقاعد کند باقوت
keyword 1-کلمه دستور در زبان برنامه نویسی برای انجام عملی . 2-کلمه مهم در عنوان یا متنی که محتوای آن را می نویسد. 3-کلمهای که در رابط ه با متنی باشد
recognition و تبدیل به حالتی که بتواند وارد کامپیوتر شود
I dont feel well. I feel under the weather. حالش طوری نیست که بتواند کار کند
to get in somebody's way مانع کردن کسی [چیزی] که بتواند کارش را انجام دهد
fast talker <idiom> گوینده خوب کسی است که بتواند دیگران متقاعد کند
bears تا شاید در مدت اجل بتواند همان کالا را به قیمت ارزانتر بخرد
bear تا شاید در مدت اجل بتواند همان کالا را به قیمت ارزانتر بخرد
executable form برنامهای که به کد ماشین ترجمه یا کمپایل شده باشد تا پردازنده بتواند اجرا کند
passwords کلمه یا مجموعه حروف که کاربر را معرفی میکند تا بتواند به سیستم دستیابی داشته باشد
password کلمه یا مجموعه حروف که کاربر را معرفی میکند تا بتواند به سیستم دستیابی داشته باشد
tilt and swivel که روی محوری نصب شده است تا بتواند در بهترین جهت مناسب اپراتور بچرخد
cache بخشی از حافظه سریع که داده هایی را ذخیره میکند که کامپیوتر بتواند به سرعت به آن دستیابی داشته باشد
caches بخشی از حافظه سریع که داده هایی را ذخیره میکند که کامپیوتر بتواند به سرعت به آن دستیابی داشته باشد
pingpong جایگرینی دو یا چند دستگاه ذخیره بنحوی که که پردازش بتواند روی یک مجموعه فایل انتهایی صورت گیرد
cache memory بخشی از حافظه سریع که داده هایی را ذخیره میکند که کامپیوتر بتواند به سرعت به آن دستیابی داشته باشد
permissively چنانکه اجازه بدهد
more power to your elbow خدابشما توفیق بدهد
bencher قاضی
pretorian قاضی
recusatio judicis رد قاضی
kadi or kadee قاضی
magistracy قاضی
pretor قاضی
cadi قاضی
judges قاضی
judged قاضی
judge قاضی
judging قاضی
electronic سیستم ذخیره سازی پیام ارسالی توسط پست الکترونیکی تا وقتی که فرد مورد نظر بتواند آن را بخواند
whichever is the sooner هر کدام که زودتر رخ بدهد [قانون]
turncoat کسی که تغییر مسلک بدهد
He was pressed for pressed for ad answer . به اوفشار آوردند تا جواب بدهد
God bless you! خدا برکتت [تان] بدهد!
turncoats کسی که تغییر مسلک بدهد
more power to your elbow خدازور بازو بشما بدهد
arbiters قاضی داور
holy joe قاضی عسکر
arbiter قاضی داور
interrogators قاضی تحقیق
chaplains قاضی عسگر
padre قاضی عسکر
Chief Justice قاضی اعظم
Chief Justices قاضی اعظم
Chief Justices قاضی القضات
Chief Justice قاضی القضات
chaplain قاضی عسگر
Justice of the Peace قاضی صلحیه
judging قاضی دادرس
examinating magistrate قاضی تحقیق
before the jvdges در حضور قاضی
stylist قاضی سلیقه
judicial interrogator قاضی تحقیق
stylists قاضی سلیقه
arbitrators قاضی تحکیم
judged قاضی دادرس
judges قاضی دادرس
examing magistrate قاضی تحقیق
Justices of the Peace قاضی صلحیه
judge قاضی دادرس
judge advocate قاضی عسکر
interrogator قاضی تحقیق
the chief justice قاضی القضات
padres قاضی عسکر
personal knowledge of the judge علم قاضی
provost marshal قاضی نظامی
arbitrator قاضی تحکیم
cedillas نام نشانی که زیرزمیگذارندتاصدای سین بدهد
cedilla نام نشانی که زیرزمیگذارندتاصدای سین بدهد
county magestrate قاضی دادگاه استان
samson قاضی قدیم اسرائیل
king's counsel قاضی دادگاه پادشاه
coram judice در حضور قاضی اصاع
magistrates قاضی دادگاه جنحه
magistrate قاضی دادگاه جنحه
to reckon with out one's host تنها به قاضی رفتن
Soc اصل استقلال قاضی
ferromagnetic material هر مادهای که بار مغناطیسی را نگه می دارد بتواند مغناطیسی شود
circuit حوزه قضایی یک قاضی دور
praetor قاضی یاافسر مادون کنسول
to bring somebody before the judge کسی را در حضور قاضی آوردن
circuits حوزه قضایی یک قاضی دور
to bring the matter before a court [the judge] دعوایی را در حضور قاضی آوردن
puisne judge قاضی پایین رتبه دادرس جز
floater کسی که درچند محل بنحو غیرقانونی رای بدهد
reconstituent دارو یا چیز دیگری که نیرووبافت تازه به بدن بدهد
He is trying to prove himself all the time. او [مرد] همیشه می خواهد نشان بدهد از پس کار بر می آید.
oblique section مقطعی که بوسیله صفحه اریب جسم رابرش بدهد
chaplaincy مقام یا محل کار قاضی عسگر
The judge remained an honest man all his life . قاضی تمام عمرش درستکار ماند
chaplaincies مقام یا محل کار قاضی عسگر
to goose [American E] the engine موتور [ماشین] را روشن کردن [که صدا مانند زوزه بدهد]
free-for-alls اسبیکه برنده جایزه شده وباید باسریعترین اسبهامسابقه بدهد
to rev [British E] the engine موتور [ماشین] را روشن کردن [که صدا مانند زوزه بدهد]
free-for-all اسبیکه برنده جایزه شده وباید باسریعترین اسبهامسابقه بدهد
ecosystem بخشی از جامعه و بوم که تشکیل یک واحد فاعله درطبیعت بدهد
ecosystems بخشی از جامعه و بوم که تشکیل یک واحد فاعله درطبیعت بدهد
freedom of seas ازادی رفت وامد کشتی ها در خارج ازابهای ساحلی کشور مجاوردر زمان صلح بدون اینکه کسی بتواند به نحوی از انحامعترض انها بشود
nemo potest esse simul actor et judex هیچ کس نمیتواند در ان واحد قاضی و مدعی باشد
bench warrant حکم دادگاه یا قاضی علیه شخص گناهکار
sacked حمله کردن به مهاجم پشت خط تجمع پیش از انکه بتواندپاس بدهد
sack حمله کردن به مهاجم پشت خط تجمع پیش از انکه بتواندپاس بدهد
sacks حمله کردن به مهاجم پشت خط تجمع پیش از انکه بتواندپاس بدهد
to bring somebody into line زور کردن کسی که خودش را [به دیگران] وفق بدهد یا هم معیار بشود
academic freedom آزادی طلاب و محققین در تدریس وتحقیق و نشر افکار خود بدون انکه موسسهای که دراستخدام انند بتواند به انان تعرضی بکند و یا ایشان را درفشار بگذارد
The judge will have the final say on the matter. قاضی حرف آخر را در این موضوع خواهد داشت.
Excepting [With the exception of] two students, no one could answer the last question correctly. به غیر از دو دانش آموز هیچ کس نتوانست آخرین پرسش را درست پاسخ بدهد.
imperfect competition حالتی است که در بازار عرضه بیش از یک فروشنده وجود نداشته باشد ووی بتواند روی قیمت کالای خود کنترل داشته باشد
attaint محکومیت قاضی یا عضوهیئت منصفه بعلت دادن رای غلط
perverse verdict رای هیات منصفه که بدون توجه به راهنمایی قاضی دادگاه
case law رویهای که قاضی CL در موضوع خاصی اعمال میکند و از ان به بعدسابقه میشود
acatalectic قاضی یاشخصی که نمیتواند به صحت امری اطمینان حاصل کند
caption کامپیوتر یا وسیله الکترونیکی که به کاربر امکان میدهد به یک ترتیب ویدیویی نام یا عنوان بدهد
captions کامپیوتر یا وسیله الکترونیکی که به کاربر امکان میدهد به یک ترتیب ویدیویی نام یا عنوان بدهد
justiciar قاضی عالیرتبهء دادگاههای عالی قرون وسطایی انگلیس دادرس عالیرتبه
procedendo حکم پادشاه در مورد تسریع دادرسی به قاضی یی که صدور رای را به تاخیرانداخته است
analog مداری که سیگنال را که مط ابق با اعداد دیجیتال ورودی است به عنوان خروجی صادر میکند تا بتواند ورودی دیجیتال را به آنالوگ تبدیل کند
most favored nation کشورهایی را گویند که در صورتی که یکی از لنها امتیازی را به کشور دیگر بدهد سایرین نیزبخودی خود دارای ان امتیازبشوند
S HTTP سیستمی که خط امنیتی بین جستجوگر کاربر و وب سایت فروشنده ایجاد تا به کاربران امکان پرداخت قیمت کالاها از طریق اینترنت بدهد
kiosks فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
kiosk فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
softer که اثرات مغناطیسی خود را هنگام حذف از میدان مغناطیسی از دست بدهد
soft که اثرات مغناطیسی خود را هنگام حذف از میدان مغناطیسی از دست بدهد
softest که اثرات مغناطیسی خود را هنگام حذف از میدان مغناطیسی از دست بدهد
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
Though the wolf may lose his teeth but never loses. <proverb> گرگ یتى اگر دندانهایش را هم از دست بدهد سرشت خود از دست نخواهد داد .
output bound وسیلهای که عمل به خارج فرستادن داده ها را باسرعتی کمتر از ورود داده هاانجام بدهد
input bound وسیلهای که عمل به خارج فرستادن داده ها را با نرخی سریعتر از ورود داده هاانجام بدهد
asopportunity offers هر وقت فرصتی پیدا شود هر وقت دست بدهد
initialize تنظیم مقادیر یا پارامترها یا خط وط کنترلی به مقادیر اولیه اش تا امکان شروع مجدد برنامه یا فرآیند را بدهد
objective عملی
de facto عملی
down to earth عملی
objectives عملی
down-to-earth عملی
practicals عملی
practical <adj.> عملی
applied عملی
pragmatic عملی
pragmatics عملی
empirical عملی
makeable <adj.> عملی
operational عملی
operative عملی
applicative عملی
handy <adj.> عملی
utilitarian [useful] <adj.> عملی
useful <adj.> عملی
purposive <adj.> عملی
purposeful <adj.> عملی
purpose-built <adj.> عملی
executable <adj.> عملی
functional <adj.> عملی
convenient <adj.> عملی
appropriate [for an occasion] <adj.> عملی
applicatory <adj.> عملی
achievable <adj.> عملی
performable عملی
makable <adj.> عملی
workable <adj.> عملی
practicable <adj.> عملی
possible [doable, feasible] <adj.> عملی
manageable <adj.> عملی
makable [spv. makeable] <adj.> عملی
feasible <adj.> عملی
experimental عملی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com