English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (31 milliseconds)
English Persian
to scramble for a living برای معاش یازندگی تلاش کردن
Other Matches
well-to-do <idiom> پول کافی برای امرار معاش کردن
potboil برای امرار معاش نویسندگی یاکارهای هنری مبتذل کردن
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
phoning شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phoned شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phones شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phone شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
to live extempore دست بدهن بودن یازندگی کردن
living wage مزدکافی برای امرار معاش
writes خطای گزارش شده هنگام تلاش برای ذخیره کردن داده روی رسانه مغناطیسی
write خطای گزارش شده هنگام تلاش برای ذخیره کردن داده روی رسانه مغناطیسی
amateurism اشتغال هنر بخاطرذوق نه برای امرار معاش
foraged تلاش وجستجو برای علیق
Thank you for your efforts. با تشکر برای تلاش شما.
foraging تلاش وجستجو برای علیق
forage تلاش وجستجو برای علیق
forages تلاش وجستجو برای علیق
run scared <idiom> تلاش برای رقابت سیاسی
try for point تلاش برای کسب امتیاز
Whistle past the graveyard <idiom> تلاش برای بشاش ماندن در اوضاع وخیم
passage money معاش کردن
the fountain of life چشمه حیوان یازندگی
power 0 تلاش برای سرعت بیشتر ضمن مسابقه با 02 پاروزن پی درپی
earns کسب معاش کردن
to scramble for a living تقلای معاش کردن
earned کسب معاش کردن
earn کسب معاش کردن
biochip تلاش صنعت کامپیوتر برای تبدیل ارگانیزم زنده به ریزه تراشه ها
to make the pot boi; معاش خود را پیدا کردن
Don't let making a living prevent you from making a life. اجازه ندهید تلاش برای پول درآوردن مانع زندگی شما شود.
Short of replacing the engine, I have tried everything to fix the car. به غیر از تعویض موتور برای تعمیر ماشین من همه کاری را تلاش کردم .
essenism اصول یازندگی راهبان قدیم یهود
to set a person on his feet معاش کسیراتامین کردن موقعیت کسیرا استوارکردن
to lay about تلاش کردن
scrounging تلاش کردن
scrounged تلاش کردن
to cast about تلاش کردن
scrounge تلاش کردن
scrounges تلاش کردن
make a push تلاش کردن
go out of one's way <idiom> تلاش زیادی کردن
endeavor تلاش کردن کوشیدن
endevour تلاش کردن کوشیدن
roll up one's sleeves <idiom> سخت تلاش کردن
put someone's best foot forward <idiom> بیشتر تلاش کردن
put up a good fight <idiom> سخت تلاش کردن
go for broke <idiom> به سختی تلاش کردن
to make a real effort تلاش جدی کردن
compete تلاش و جدیت کردن
competes تلاش و جدیت کردن
bend over backwards to do something <idiom> سخت تلاش کردن
competed تلاش و جدیت کردن
to lavisheffort زیاد تلاش یا کوشش کردن
do one's best <idiom> تمام تلاش خودرا کردن
to torpedo تارومار کردن [مانند تلاش کسی]
To make desperate efforts. این دروآن در زدن ( تلاش کردن )
follow up <idiom> بهتر کردن کار با تلاش بیشتر
muss درهم وبرهم یاکثیف کردن تلاش
to try to stop the march of time تلاش به جلوگیری از گذشت زمان کردن
To go flat out . To make astupendous effort. غیرت بخرج دادن ( نهایت تلاش را کردن )
to score with a girl <idiom> موفق شدن در تلاش نزدیکی کردن با دختری [اصطلاح روزمره]
struggling تلاش کردن مبارزه کردن
struggle تلاش کردن مبارزه کردن
struggles تلاش کردن مبارزه کردن
struggled تلاش کردن مبارزه کردن
ration allowance حق معاش
living معاش
basic allowance for subsistence حق معاش
sustenance معاش
subsistence allowance معاش
livelihoods معاش
subsistence معاش حق معاش
livelihood معاش
thriftless بی عقل معاش
fend تکفل معاش
bread and butter وسیله معاش
subsistence معاش خرجی
allowances جیره حق معاش
thrift عقل معاش
livelihoods وسیله معاش
livelihood وسیله معاش
family allowance مدد معاش
allowance جیره حق معاش
thriftessness نداشتن عقل معاش
canny دارای عقل معاش
canniest دارای عقل معاش
meal ticket وسیلهی امرار معاش
subsistent مدد معاش بگیر
meal tickets وسیلهی امرار معاش
cannier دارای عقل معاش
indexing استفاده از کامپیوتر برای کامپایل کردن اندیس برای کتاب با انتخاب کردن کلمات و موضوعات مربوطه در متن
blue bark تقاضای هزینه سفر و معاش حرکت
basic allowance سهمیه اولیه ضریب حقوقی معاش
She is thrifty . عقل معاش دارد (مقتصد است )
ways and means طرق و وسایل انجام چیزی تامین معاش
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
bread and point سیب زمینی و نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
autos توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
liberal education اموزش و پرورشی که برای روشن کردن فکر باشد نه برای مقاصد پیشهای
personal متصل یا وصل در سیستم برای مشخص کردن یا تامین اجازه برای کاربر
intubation فرو کردن لوله در حنجرهای برای برای نگاه داشتن .....دیفتری و مانندان
auto توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
potatoes and point سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
turnaround time زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است
diagnostics اطلاع و پیام سیستم پس از تشخیص خطا برای کمک به کاربر برای تصحیح کردن آن
weight belt کمربند با وزنه هایی برای سنگین کردن بدن غواص برای رفتن به عمق موردنظر
conferencing اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
skimming محصولی را با قیمت بالاعرضه کردن برای اطمینان ازمقاومت ان و متعاقبا" تخفیف تدریجی دادن برای توسعه فروش
search تلاش
searchingly تلاش
searched تلاش
quest تلاش
searches تلاش
stresses تلاش
stress تلاش
stressing تلاش
scrounging تلاش
synergic هم تلاش
set out <idiom> تلاش
endeavor تلاش
competency تلاش
scrounges تلاش
scrounged تلاش
efforts تلاش
endevour تلاش
scrounge تلاش
effort تلاش
quests تلاش
detonation charge خرج تلاش
wild-goose chases تلاش بیهوده
effort syndrome نشانگان تلاش
filler خرج تلاش
fillers خرج تلاش
shearing force تلاش برشی
main effort تلاش اصلی
full bore حداکثر تلاش
wild goose chase تلاش بیهوده
level of effort میزان تلاش
unity of effort وحدت تلاش
burster خرج تلاش
wild-goose chase تلاش بیهوده
normal force تلاش عمودی
bursting charge خرج تلاش
design stress resultant تلاش محاسباتی
ikon نشانه گرافیکی یا تصویری روی صفحه نمایش که در سیستم محاورهای به کار می رود برای تامین یک روش ساده برای مشخص کردن یک تابع
main effort تلاش اصلی نیروها
burster course مسیرانفجار خرج تلاش
main attack تلاش اصلی نیروها
admissible stress تلاش قابل قبول
level of effort تلاش رزمی یکان
prowled پرسه زدن تلاش
burster tube لوله خرج تلاش
prowls پرسه زدن تلاش
prowl پرسه زدن تلاش
inert filling خرج تلاش بی اثر
prowling پرسه زدن تلاش
knock oneself out <idiom> باعث تلاش فراوان
last-ditch وابسته به آخرین تلاش
all out با تمام قدرت و تلاش
competence روح تلاش جدیت
times 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
timed 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
go long تلاش درپاس طولانی بجلو
to turn upside down هر تلاش امکان پذیری را کرن
powered حداکثر تلاش در کمترین زمان
powers حداکثر تلاش در کمترین زمان
powering حداکثر تلاش در کمترین زمان
power حداکثر تلاش در کمترین زمان
scrambling بزحمت جلو رفتن تلاش
scramble بزحمت جلو رفتن تلاش
scrambles بزحمت جلو رفتن تلاش
scrambled بزحمت جلو رفتن تلاش
work someone's finger to the bone <idiom> تمام تلاش را به کار بستند
to send round the hat برای کسی اعانه جمع کردن کشکول گدایی برای کسی دست گرفتن
throw up one's hands <idiom> توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
stretch runner تلاش زیاد اسب در اخرین مرحله
inert mine مین بی اثر وبدون خرج تلاش
use up every ounce of energy نهایت تلاش خود را به کار بستن
to put one's best foot formost <idiom> حداکثر تلاش خود را به کار بستن.
aviation pay معاش هوایی سختی خدمت هوایی
However hard he tried ... با این وجود که او [مرد] سخت تلاش کرد ...
B register 1-ثبات آدرس که به آدرس مرجع اضافه شده که محل مورد نظر را مشخص میکند 2-ثباتی که برای گسترده تر کردن اکومولاتور برای ضرب و تقسیم به کار می رود
I wI'll fall behind with everything if I dont try hard . اگر تلاش نکنم از کار وزندگه با زمی مانم
You wI'll fail unless you work harder . موفق نخواهی شد مگه اینکه تلاش بیشتری بکنی
leaders بخشی از نوار مغناطیسی که حاوی سیگنالی نیست و در ابتدای نوار برای شناسایی و کمک به ماشین برای بلند کردن نوار به کار می رود
leader بخشی از نوار مغناطیسی که حاوی سیگنالی نیست و در ابتدای نوار برای شناسایی و کمک به ماشین برای بلند کردن نوار به کار می رود
kiosk فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
kiosks فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
delete کد مخصوص برای داده یا متن مخصوص برای حذف کردن
deleting کد مخصوص برای داده یا متن مخصوص برای حذف کردن
deletes کد مخصوص برای داده یا متن مخصوص برای حذف کردن
deleted کد مخصوص برای داده یا متن مخصوص برای حذف کردن
vetoed حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
vetoing حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
vetoes حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
veto حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
to reinvent the wheel <idiom> هدر مقدار زیادی از زمان و یا تلاش در ساختن چیزی که قبلا وجود داشته.
flechette پیکان شراپنل ساچمه ها یا پیکانهای مخلوط با خرج تلاش که پره دار هستند
winterize اماده برای زمستان شدن خود را برای مقابله باسرمای زمستان اماده کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com